دلم ریخت به هم
به سرم ياد تو افتاد و دلم ريخت به هم
همه تکرار تو کردم، همه ام ريخت به هم
من و ياد تو، به هم صحبتي هم مشغول
خانه را همهمه صحبت ما ريخت به هم
به عطشناک ترين حالت صحبت با تو
آنقدر گفتم و گفتم که حرم ريخت به هم
تو که هستي؟ که به هر شکل تجسم کردم
دست بردم که به انديشه رسم، ريخت به هم
ز غمت هرچه نوشتيم، مرکب پس داد
جوهر و آه من و اشک قلم، ريخت به هم
منشينيد به پايم، که مرا خانه عمر
سي و يک مرتبه پشت سر هم، ريخت به هم
خواستم شعر نگويم دگر و باز نشد
قلم توبه شکستم و قسم، ريخت به هم
چو رديفي تو، که از مصرع پايان غزل
رفتي و شعر من و شاعريم، ريخت به هم
رزیتا نعمتی
همه تکرار تو کردم، همه ام ريخت به هم
من و ياد تو، به هم صحبتي هم مشغول
خانه را همهمه صحبت ما ريخت به هم
به عطشناک ترين حالت صحبت با تو
آنقدر گفتم و گفتم که حرم ريخت به هم
تو که هستي؟ که به هر شکل تجسم کردم
دست بردم که به انديشه رسم، ريخت به هم
ز غمت هرچه نوشتيم، مرکب پس داد
جوهر و آه من و اشک قلم، ريخت به هم
منشينيد به پايم، که مرا خانه عمر
سي و يک مرتبه پشت سر هم، ريخت به هم
خواستم شعر نگويم دگر و باز نشد
قلم توبه شکستم و قسم، ريخت به هم
چو رديفي تو، که از مصرع پايان غزل
رفتي و شعر من و شاعريم، ريخت به هم
رزیتا نعمتی
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۱۰/۱۰ ساعت 17:4 توسط علی جباری
|