شعر ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س)

هواي سينه ي دنيا چو عرش اعلاء بود

و نور عشق ميان زمين و بالا بود

مديحه خواني داوود مي رسد امشب

در اين شبي که شفق همنواي دريا بود

دل زمين خدا شوق پر کشيدن داشت

و آن کرانه که در اوج ناکجاها بود

مي نشست حضرت موسي به تور عشق علي

و شور و شوق دگر در دل مسيحا بود

تمامي شعف جلوه ي خداوندي

ميان خنده ي پيغمبرش هويدا بود

نگاه خيره ي زهرا به چشم هاي علي

نگاه خيره ي حيدر به چشم زهرا بود

خرابي دل عالم شدست آبادش

خوشا به حال نبي که عليست دامادش

زمين بهشت خدا شد ز اعتبار علي

و ماه محور رخ و گردش مدار علي

همين که حضرت زهرا عروس مولا شد

نمانده بود به سينه دگر قرار علي

به نان هر شب حيدر مدينه محتاج است

از اين به بعد که زهراست خانه دار علي

و با حضور قدم هاي مادر گلها

شکفت در دل خانه گل بهار علي

براي جنگ علي ذوالفقار لازم نيست

چرا که حضرت زهراست ذوالفقار علي

هزار همچو سليمان در کنار خانه ي او

نشسته اند که باشند ريزه خوار علي

به پاش ريخت پيمبر تمام دنيا را

گذاشت در کف حيدر چو دست زهرا را

 

سروده: مسعود اصلانی /بر گرفته از وبلاگ سبطین (با سپاس)

سوز فراق

سالروز شهادت دردانه علی ابن موسی الرضا،جواد آل طه،امام محمد تقی علیه السللام تسلیت

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

ميان حجره چنان ناله از جفا ميزد
كه سوز نالهاش آتش به ما سِوا ميزد

شرار زهر ز يك سوي و سوز غم يك سو

به جان و پيكرش آتش جدا جدا ميزد

نداشت شكوه ز بيگانگان به لب، دم مرگ

و ليك داد ز بيداد آشنا ميزد

برون حجره همه پاي كوب و دستافشان

درون حجره يكي بود، دست و پا ميزد

ستاده بود و جوادالائمه جان ميداد

ز او بپرس كه زخم زبان چرا ميزد؟!

سروده: استاد حاج علی انسانی

آسمانی ترین آوای عشق

از تو گفتن دلي به نرماي آب مي خواهد اي مهربان سالار! و از تو شنيدن حكايتي است نامكرّر؛ چون عشق، چون حيات. مهرباني ات، باران بي دريغ بهاري بر دشت تشنه ي جان هاي بي شمار و شكوهت، تنديسي به سترگي تمام بزرگي هاي تاريخ است. كلامت، لطيف، چون سرايش سبز عاطفه، بزرگ، چون عظمت كوهساران قامت افراشته بر زمين و پر شور، چون تموّج درياهاي خروشان است.
راستي، اگر تو نبودي اي روحِ دميده در كالبد كلام! چه واژه هاي بِشكوهي كه زبان ناگشوده مي مردند و چه حكمت هايي كه از خزانه ي خِرَد، به تاراج فراموشي مي رفت. اينك، دل عالم در بند توست اي مهربان ترين نگاه هستي و آسماني ترين آواي عشق و محبت!
ديدگان ما، گلدان تصوير سخاوت توست و جان بي قرارمان، قرارگاه ياد پرشكوه تو. تو جان عالمي و بركت زمين و زمان و دست هايت، از بوي بخشندگي سرشار است.
سلام بر تو اي زبان گوياي همه ي پاكي ها و پاسدار شرافت و تقوا! سلام بر تو كه شب هاي تار را با چراغ ذكر و دعا، به سپيده ي سحري پيوند مي زدي! سلام بر تو كه هم پيمانِ سجده هاي طولاني و زمزمه هاي شبانه بودي!
سلام بر امام نهم و گل روي معنا! سلام بر آن شكيبا، بدان هنگام كه به شرف نوشيدن شهد شهادت نايل آمد؛ سلامي از همه سوي زمين و زمان، به بلنداي برترين نقطه ي آسمان.

عبدالطیف نظری

برگرفته از: irc.ir

بال و پر شکسته

 به ديوار قفس بشكسته ام بال و پر خود را
زدم تنــهاي تنـها ناله هاي آخر خود را
درون شعله همچون شمع سوزان آتشي دارم
كه آبم كرده و آتش زده پا تا سر خود را
قفس را در گشوده صيد را آزاد بگذاريد
كه در كنج قفس نگذاشت جز مُشتي پر خود را
بزن كف پايكوبي كن بيفشان دست، امّ الفضل
كه كُشتي در جواني شوهر بي ياور خود را
بيا و اين دم آخر به من ده قطره ي آبي
كه خوردم سالها خون دل غم پرور خود را
 چه گويي اي ستمگر در جواب مادرم زهرا
اگر پرسد چرا لب تشنه كُشتي شوهر خود را
اجل بالاي سر، من در پي ديدار فرزندم
گهي بگشوده ام گه بسته ام چشم ترِ خود را
به ياد شعله هاي ناله ي إبن الرّضا «ميثم»
سِزَد آتش زني هم نخل، هم برگ و برِ خود را

سروده: استاد حاج غلامرضا سازگار

حج، سراسر همه يادآوري از تاريخ است

 

کوچه آب زده آينه کاري شده است

بوي اسفند و گلاب است که جاري شده است

آفتاب آمده بر کوچه طلا مي پاشد

آسمان آيه اي از جنس خدا مي پاشد

در دل مرد و زن و پير و جوان هلهله است

ذکر تسبيح و دعا بدرقه قافله است

مثل خورشيد به رغم همه گِل بستنها

قافله مي گذرد از همه دل بستنها

قافله مي گذرد شهر معطر شده است

چشمها از سر شوق است اگر تر شده است

حافظ ! اين قافله مصداق مضامين تو شد

مست از ذوق و سخن سنجي شيرين تو شد

گردن انداخته در حلقه طوق کعبه

که قدم مي زند اينگونه به شوق کعبه

ترسي از سختي صحرا و بيابانش نيست

غمي از سرزنش خار مغيلانش نيست

کاروان مي رود و جاده عقب مي ماند

چاوشي خوان به ندا آمده و مي خواند:

بارالها! نشود لال به هنگام ممات

هر زباني که فرستد به محمد صلوات

صلوات از دم گرم همه بر مي خيزد

با گل و آينه و خاطره مي آميزد

کاروان! مي روي و شوق زيارت داري

خوش به حال تو که اينقدر سعادت داري

خوش به حال تو که امسال مسافر شده اي

خانه دوست همين جاست که زائر شده اي

مي روي جرعه اي از زمزم حق نوش کني

يا که از غار حِرا شهد عَلَق نوش کني

عصر روز نهم حج به دعاي عرفه

محو حق مي شوي از حال و هواي عرفه

عرفات است، به سرگشتگي اش مي ارزد

آدم اينجا بدن و دست و دلش مي لرزد

کاروان! حال که از دوست رسيده پيکي

تنگ بربند کمر را و بگو لبّيکي

مست شو! مست،که اين جرعه به کام تورسيد

خوش به حال توکه اين قرعه به نام تورسيد

برو در مروه صفايي کن و خوش باش، برو!

سهم ماها، همه اي کاش شد، اي کاش...برو!

کاش ما نيز به اين قافله مي پيوستيم

کاشکي جامه احرام به خود مي بستيم

ما که اينگونه سراپا همه حاجت شده ايم

عاشقانيم که مشتاق زيارت شده ايم

گردن بندگي از شوق چنين کج داريم

دير ساليست که ما آرزوي حج داريم

مادرم گفته به حج ـ آرزوي دور از دست ـ

گيسوانش همه در جامه احرام نشست

پدرم گفت به حج رفته، وليکن در خواب!

تا ستونهاي فرج رفته، وليکن در خواب!

اي خدا مي شود آيا به طوافت برسيم

مثل سيمرغ برآييم و به قافت برسيم

دست در حلقه آن خانه و آن در بزنيم

بوسه بر خاک سر قبر پيمبر بزنيم

به سر آريم شبي را به سر خاکي که

رازهايي است در آن از بدن پاکي که...

رازهايي که ... چه سر بسته و پنهان و بديع!

اسم اين خاک بقيع است، بقيع است، بقيع

يادي از دختر پيغمبر و ميخ و پهلو

چه گذشته است ميان در و ميخ و پهلو!

بغض اينجاست که بر عمق گلو مي غلتد

اشک اينجاست که از چشم فرو مي غلتد

حج سراسر همه يادآوري از تاريخ است

مرحله مرحله اش باوري از تاريخ است

اين بنايي است که بي نقص ترين تقويم است

سند محکمي از آدم و ابراهيم است

اين بنايي است که گفته است به نجاشي ها

حاصلي نيست شما را ز فروپاشي ها

اين بنايي است که بيرون زده عشق از قِبَلش

کربلا و نجف و شام و دمشق از قِبَلش

اين نه ازآجروسنگ است ونه ازکاهگل است

خشت خشتش همگي حاصل اشک استودل است

چه شکوهي است در اين پيچ و خم اسليمي

هر که باشي چو به اينجا برسي تسليمي

کاروان رفته و حالا زسفر مي آيد

بوي اسفند و گل و عطر و شکر مي آيد

شعر در وضع چنين منظره اي مي ماند

کاروان مي رسد و چاوش خوان مي خواند:

بارالها! نشود لال به هنگام ممات

هر زباني که فرستد به محمد صلوات

سروده :مرتضی آخرتی

آستانه او

 

پر است خلوتم از ياد عاشقانه او *** گرفته باز دل کوچکم بهانه او

نسيم رهگذر اين بار هم نياورده *** به دست قاصدکي نامه يا نشانه او

مسافران همه رفتند و باز جا ماندم *** کدام جاده مرا مي برد به خانه او

در اشتياق زيارت به خواب مي بينم *** کبوترانه نشستم بر آستانه او

منو دوبال شکسته، من و دودست نياز *** چگونه پر بکشم سمت آشيانه او؟

غروب ابري پاييز مي چکد در من *** پرم ز هق هق باران کجاست شانه او؟

سروده : انسیه موسویان

کنار پنجره فولاد



كبوتران حرم تا شتاب مي گيرند

تمام ثانيه ها التهاب مي گيرند

و زير سايه دستان آسماني تو

رواق هاي حرم آفتاب مي گيرند

كبوترانه تو را درك مي كند خورشيد

و كاسه ها همگي از تو آب مي گيرند

تمام آينه ها محو مي شود در تو

دخيل هاي ضريح ات جواب مي گيرند

نگاه سبز تو را زائران مأنوست

ميان چشمه اي از اشك، قاب مي گيرند

درست پشت همين در، نگاه هاي غريب

تو را براي غم خود خطاب مي گيرند

كنار پنجره فولاد، شاعران نگاه

صله براي غزل اشك ناب مي گيرند

امیر اکبر زاده

تسبیح باران

خراسان در خراسان نور در جان تو ميچرخد

ببين خورشيد در مشرق به فرمان تو ميچرخد

خراسان مُهر دريا ميشود با گامهاي تو

به دست ابرها تسبيح باران تو ميچرخد

اگر شوق وصالت نيست در آيينهها، دارها

چرا آيينه در آيينه ايوان تو ميچرخد؟

به سقاخانهات زيباست رقص كاسههاي نور

در اين پيمانه آن پيمانه، پيمان تو ميچرخد

بيابان در بيابان گرگ شد، هر كوه صيادي

چقدر آهوي زخمي در شبستان تو ميچرخد


عليرضا قزوه

قمریای معلول

میلاد با سعادت مولای عشق و صفا،سلطان اباالحسن الرضا (ع) علیه آلاف التحیه والثنا خجسته باد

****************************************************

واسه لحظه پريدن زمينا هوا ندارن
چرا ضامناي آهو نظري به ما ندارن
آقا گندم نگاتونو بپاشين توي ايوون
آخه خيلي وقته چشما خبر از شما ندارن
اومديم تو قصه هاتون ديگه آسموني باشيم
دلامون يه حالي داره كه فرشته ها ندارن
يه نفر نشوني داده تو رو واسه رسيدن
ته خط رسيده هامون آقا آشنا ندارن
تو بيا كنار اون ها اگه قمرياي معلول
روي صندلي غربت دل و دست و پا ندارن
اينا بخشي از زمينن كه شروع آسمونه
نگين انتهاي خطن؛ اينا انتها ندارن
حالا كه براي خوندن همه كفترا غريبن
غزلي به غير هوهوي رضا رضا ندارن
مث واژه رسيدن واسه ماجراي سيبي
نظري به حال ما كن نرسيده ها ندارن

سروده: رزیتا نعمتی

هشت سال ...

ما به عشق مبتلا شدیم، هشت سال
ما ز طعم تن رها شدیم هشت سال
بعدِ هشت قرن انزوا درون شعر
قهرمان قصه ها شدیم، هشت سال
از مسیر خاک ریز تا مقرّ مرگ
دسته دسته جابه جا شدیم هشت سال
قطره قطره، واحه واحه در کویر تن
رودخانه خدا شدیم، هشت سال
هشت سال عاشقانه بود هرچه بود
رو گرفت و رونما شدیم، هشت سال
مرده بود زندگی در آرزوی ما
پیش مرگِ زنده ها شدیم، هشت سال
این ترانه نیست، قصه نیست، شعر نیست:
ما به عشق مبتلا شدیم، هشت سال

سروده : امید مهدی نژاد