هلال ماه صیام از افق دمیددوباره

هلال ماه صیام  از افق   دمید     دوباره

گه    ضیافت   عام    خدا رسید  دوباره

کبوتر   دل    مردان          بارگاه    تولا

ز  شوق  دیدن رخسار حق تپید دوباره

ز خم  رحمت    پروردگار       عز  جلاله

شراب نور به   پیمانه ها   رسید دوباره

به ساکنان حریم  و به  سالکان طریقت

فرشته   می دهد  از  اوجها نوید دوباره

هر  آن که  لوح دل از زنگها زدود سحرگاه

صلا  ز  خلوت کروبیان      شنید   دوباره

ز   چشم  منتظران وصال  او ز سر صدق

چه اشکها که به سجاده ها چکید دوباره

دهید مژده به لب تشنگان عشق که آمد

ز   جام  دوست  به کام شما نبید دوباره

هلا  به  راه خطا رفتگان  خدای     توانا

قلم   به   دفتر   جرم شما کشید دوباره

به  یمن   جلوه ی  ماه صیام مرغ دل من

برون ز محبس تن«خوش عمل»پریددوباره

التماس دعا

ماه شعبان رفت و آن محبوب بی همتا نیامد

ماه شعبان رفت و آن محبوب بی همتا نیامد

ماه دیگر آمد و آن ماه خوش سیما نیامد

سالها شد دل به شوق دیدن رویش روانه

خسته شد این دل و لی آن دلبر دلها نیامد

جان من در انتظار آن مسیحا دم برون شد

از برای زنده کردن یک دم از عیسی نیامد

کور شد چشمان یعقوب دلم از هجر رویش

بر شفای چشم دل یک پیرهن اما نیامد

تشنگان دیدنش چشم انتظار جام وصلش

لیکن آن ساقی مستان با می و صهبا نیامد

جان به لب آمد ز دوری نگار ما و لیکن

یادگار آل طه یوسف زهرا نیامد

حافظ آیات

خجسته روز نیمه شعبان ، میلاد مسعود قطب عالم امکان ، امید مستضعفان جهان ، عزیز دل و جان ، حضرت مهدی موعود صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بر همه عاشقان و چشم انتظاران مبارک

دل شود امشب شکوفا در زمین

می زند لبخند شادی بر زمین

آسمان ِ دل تبسم می کند

روی ماهت را تجسم می کند

ای مسیح آل پیغمبر سلام

انتهای سوره ی کوثر سلام

ای کتاب رازهای مرتضی

یادگار حضرت خیرالنسا

ای صفات تو صفات انبیا

حاصل جمع ِ تمام اولیا

ای قدمهایت صراط المستقیم

حافظ آیات قرآن کریم

ای امام صالحان در روی خاک

اکفیانی اکفیان روحی فداک

السلام ای آفتاب پشت ابر

السلام ای  اوج قله، کوه صبر

السلام ای آخر هر دلخوشی

عاقب از غم تو ما را می کُشی

السلام ای فخر آدم در زمین

یادگار حضرت روح الامین

تو تمام چارده نور مبین

جلوه ی زیبای ربُ العالمین

تو حدیث ناب عترت در زمین

زاده حیدر امیر المومنین

تو همان نوری که از روز ازل

کرد خالق روی ماهت بی بدل

تو سرشت ناب از نسل علی

نور رب در جلوه ی تو منجلی

عمر تو تاریخ ساز عالم است

مبداء آن از رسول خاتم است

ترسم آخر من نبینم روی تو

صورت زهرائی و دلجوی تو

تو کجائی شیعه می خواند تو را

پس نمی گوئی جوابش را چرا

کی می آیی دل تمنایت کند

تا که روزی بوسه بر پایت کند

کی می آیی عقده از دل وا کنم

روضه خوانی پیش تو آقا کنم

کی می آیی کربلا را تاب نیست

در میان خیمه دیگر آب نیست

وای بر طفل رباب و اضطراب

خیمه خیمه جستوی جرعه آب

آب نَبوَد تا که سیرابش کند

جرعه ای نوشاند و خوابش کند

کربلا و یک بیابان اشک و آه

شیرخواره در میان قتلگاه

نام تو آمد در آنجا بر زبان

کی می آیی حضرت صاحب زمان

ای خوش آن روزی فرج برپا شود

با دو دست فاطمه امضا شود


شاعر : کمال مومنی

تولد باران

اينجا خبري هست به وسعت تمام گلخنده هاي جهان و به حرمت تمام سجاده هاي نماز.

اينجا خبري هست به وسعت تمام برگه هاي سبز تاريخ.

نيمه اي از بودنش را به دست ديروزهاي دلتنگي سپرده است و در نيمه ديگرش، هياهويي برپاست.

تمام پنجره هاي پريدن به سمت نور و رسيدن گشوده شده اند.

تمام زاويه هاي باغ بهشت به روي شانه هاي زمين باز شده است.

تمام گردنه هاي سركش كوه ها براي آمدنش سر فرود آورده اند.
تمام وسعت درياها براي ديدنش به خيزش برخاسته اند و تمام پروانه ها در انتظاري سبز آماده اند تا به آسمان ها بال بگسترند و آمدنش را جشن بگيرند. اينجا خبر آنچنان مهم است كه «سامرا» در وسعت محدود خودش نمي گنجد.

خنكاي بال هاي ملائكه، چونان نسيم ملايمي گونه هاي داغ شهر را نوازش مي كنند و پيچك هاي خيال، از دستان باور ديوارها بالا مي روند و دست در دست پنجره هاي باز، به سمت آسمان دست مي گشايند.

تنگ غروب است و نم نم باران ملايمي روي خاك ها مي ريزند.

كوچه هاي شهر از بوي خاك باران خورده و ساقه هاي گل گندم لبريز مي شود.

پروانه اي رنگارنگ با رقص بال هايشان، شوري و شوقي ديگر به «سامرا» مي پاشند.

... و آن طرف تر، قاصدك ها، بال و پري آراسته اند تا اين فرخنده ميلاد را به سراسر دنيا خبر دهند.

اتفاقي مهم در راه است!

اتفاقي مبارك كه تاريخ را مجذوب خود كند!

اتفاقي مبارك كه نويد آن را در «زبور» و «تورات» داده اند!

اتفاقي مبارك كه خبر آن را سال ها قبل، پيامبر صلي الله عليه و آله به جابر داده است!

اتفاقي كه بايد بيفتد تا زمين به سمت نور و زندگي بچرخد


تيشه بر ريشه پاييز زماني زدني ست

مطمئنيم كه يك روز بهار آمدني ست

كوچه اي مملو از احساس گل و خنده و عشق

در حريم حرم باغچه ها زيستني ست

و امشب كودكي از نسل آفتاب چشم مي گشايد تا در فردايي كه عدالت، خانه نشين بي عدالتي شده و گلبوته ها از بي آبي خشكيده اند و تمام پنجره هاي رسيدن به سمت آسمان بسته شده است. برخيزد و بهار گمشده در لابلاي زمستان را بر باور اهالي بنشاند و لذت زندگي در حريم عصمت را بر قبيله درد بچشاند.

به قلم : ابراهیم قبله آرباطان

نرگس ! نگران نباش

صداي بال ملائك ز دور مي آيد

مسافري مگر از شهر نور مي آيد؟


امشب خواب، اهل خانه امام حسن عسگري عليه السلام را تا سحرگاه بدرقه نمي كند.

نرگس! آرام باش؛ آرام تر از سكوت.

امشب «تو سعادتمندترين بانوي عالمي»

اين حوريان هستند كه اطراف تو را محاصره كرده اند.

نرگس! بخوان انا انزلناه را و بشنو كه اين جنين نيز با تو زمزمه مي كند آيات عشق را.

بخوان! كه اين كودك نيز با تو همنوا شده است.

نرگس! بنگر كه هاله اي از نور، اطراف تو را در برگرفته و بنگر طفلي كه از اين هاله برمي آيد.

بنگر كه چگونه سوي نور سجده كرده و مي گويد:

«اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له و اشهد ان جدي رسول اللّه و ان ابي اميرالمؤمنين وصي رسول اللّه». نرگس! نگاهت را به سوي غنچه لبان فرزندنت جاري كن و ببين كه فرزندت چگونه از پروردگارش قدم هايي ثابت و استوار مي طلبد، كه به وسيله آن جهان را پر از عدل و داد كند.

نرگس! نگاهت را به سوي آسمان دراز كن و بنگر كه مرغان بهشتي كِل مي كشند تولد فرزندت را.

بنگر كه چگونه از كرانه هاي نور، به روي زمين فرود مي آيند و فرزندت را با خود به اوج مي برند.

نرگس! نگران نباش كه اين روح القدس، محبوب خداست، كودكت را به او بسپار.

نرگس! اينك محزون مباش و اشك مريز كه روح القدس، عنقريب او را نزد تو مي آورد

سلام بر تو اي مصلح دوران.

مبارك باد زاد روزت، مبارك باد، گاه آمدنت و مبارك باد، گاه ظهورت!

به قلم : عاطفه سادات موسوی

دست تو باز می کند پنجره های بسته را

دست تو باز می کند پنجره های بسته را

هم تو سلام می کنی رهگذران خسته را

 

دو باره پاک کردم و به روی رف گذاشتم

آینه ی قدیمی غبار غم نشسته را

 

پنجره بی قرار تو کوچه در انتظار تو

تا که کند نثار تو لاله ی دسته دسته را

 

شب به سحر رسانده ام دیده به ره نشانده ام

چشم به راه مانده ام جمعه  عهد بسته را

 

این دل صاف کم کمک شدست سطحی از ترک

آه شکسته تر مخواه آینه شکسته را...

شاعر: استاد سهیل محمودی

ای شیعه بادا مژده ات مهدی موعود آمده

ای عالمان فرزانگان سیمای قرآن آمده    ای عاشقان می خوارگان سر لوح مستان آمده
ای عابدان ای زاهدان محراب خندان آمده      ای عارفان دلدادگان تلبات سبحان آمده
ای بی کسان بیچارگان شاه خوبان آمده    در مدرس و میخانه و محراب مقصود آمده
ای شیعه بادا مژده ات مهدی موعود آمده

ای عاشق روی نگار آمد گل رعنای تو       ای سائل مهر و ولا آمد شه والای تو
ای پیرو راه خدا آمد دگر مولای تو           ای دیده خونبار دل آمد مه شبهای تو
ای سینه سوزان رسید آن مرحم غمهای تو     یعنی که الطاف خفی از سوی مسجود آمده
ای شیعه بادا مژده ات مهدی موعود آمده

لطف خدا با این تولد بر سر ما سایه شد    با خلقت او بهر دین تفسیر صدها آیه شد
او از برای جاودانی دین حق سرمایه شد         هم از برای برقراری عدالت پایه شد
جسمش به قنداق حریر در جنان پیرایه شد    آن کودکی کو در جهان هم هست و هم بود آمده
ای شیعه بادا مژده ات مهدی موعود آمده

نامش محمد همچنان نام نکوی مصطفی         رخسار نورانی او تکرار روی مرتضی
زیبایی و حسن وجمالش چون امام مجتبی       راهش طریق روشن و خونرنگ شاه کربلا
آید که گیرد انتقام حضرت خیر النسا       هم احمد و هم حامد و هم حمد و محمود آمده
ای شیعه بادا مژده ات مهدی موعود آمده

امشب به زمين خُلد مخلد شده پيدا

امشب به زمين خُلد مخلد شده پيدا
ناديده رخ خالق سرمد شده پيدا
در بيت ولا روي محمد شده پيدا
با خلق بگوئيد که احمد شده پيدا
حق داده به شاه شهدا دسته گل امشب
تبريک بگوئيد به ختم رسل امشب
خيزيد که حورا غزل عشق سروده
آئيد که از کعبه علي جلوه نموده
فرزند حسين بن علي چهره گشوده
دل از پدر و زينب و عباس ربوده
پيداست در او جلوه ي پيغمبر و آلش
گلبوسه گرفته حسن از ماه جمالش
بر ، داد به هستي شجر عصمت ليلا
حورا ز بهشت آمده بر خدمت ليلا
انداخت گل از وجد و شعف طلعت ليلا
لبخند زند فاطمه بر صورت ليلا
با آمنه گوئيد عروست پسر آورد
سر تا بقدم مثل تو پيغامبر آورد
در ظلمت شب مرغ سحر خوش خبري کرد
خورشيد حسين بن علي جلوه گري کرد
بيرون شد و بر نسل جوان راهبري کرد
طفلي که به مخلوق دو عالم پدري کرد
بر خلق صفا داد صفا داد صفا داد
هر درد شفا داد شفا داد شفا داد
او باقي و خوبان دو عالم همه فانيش
پيران همه مرهون عنايت به جوانيش
تا آن سوي عالم اثر لطف نهانيش
صد باغ بهار است به يک برگ خزانيش
او قلب نبي عشق علي جان حسين است
جانش نتوان گفت که جانان حسين است
زينب شده مبهوت به سيماي نکويش
ليلا زده از پنجه ي دل شانه به مويش
با خنده گشودند همه ديده به سويش
ازبوسه ي عباس گل انداخته رويش
تا ديد پدر طلعت نوراني او را
بوسيد سر و صورت و پيشاني او را
اين است که رخ رنگ شد از خون خدايش
اين است که بوسند سر و رو ، شهدايش
اين است که جان همه عالم بفدايش
اين است که گفته است معاويه ثنايش
نامش علي و اشبه مردم به رسول است
ريحانه ي ريحانه ي زهراي بتول است
اين يوسف ليلاست که يوسف شده ماتش
پيوسته فرستاده ز کنعان صلواتش
هم محو کمال آمده هم محو صفاتش
آثار محمد متجلي است ز ذاتش
يعقوب اگر صورت زيباش ببيند
از شوق دگر در بر يوسف ننشيند
اي خيل ملائک ز سما لاله فشانيد
امشب شب عيد است همه مدح بخوانيد
عيدي خود از يوسف زهرا بستانيد
از جام طهورا همگان را بچشانيد
با شادي و با خنده و با زمزمه امشب
تبريک بگوئيد به زهرا و به زينب
اي سايه اي از قامت و قد تو قيامت
وي موکب دل را سر کوي تو اقامت
اسلام ز زخم بدنت يافت سلامت
زيباست بر اندام تو ديباي امامت
لطفي که به سوي حرمت راه بپوئيم
ميلاد ترا پيش تو تبريک بگوئيم
تو مهر فروزان سماوات هدائي
تو مثل عمو چشم و چراغ شهدائي
تو زنده به عشقي و در اين راه فدائي
تو خون خدا و پسر خون خدائي
با عشق تو ز آغاز سرشته گِلِ ميثم
تو در دلي و هست مزارت دِلِ ميثم


شاعر: استاد سازگار (میثم)

************************************************************************

میلاد باسعادت اشبه الناس خَلقاً و خُلقاً به رسول خدا،جوان پاک سیرت عاشورا،نور دیده سید الشهدا، حضرت علی اکبر (علیه السلام) و روز جوان خجسته باد

*************************************************

ولادت حضرت علی اکبر (ع)

عشقت میان سینه ی‌ من پا گرفته
شکر خدا که چشم تو ما را گرفته
دریاب دلها را تو با گوشه نگاهی
حالا که کار عاشقی بالا گرفته
عمریست آقا جان دلم از دست رفته
پائین پای مرقدت مأوا گرفته
گیسو کمند خوش قد و بالای ارباب
شش گوشه هم با نور تو معنا گرفته
از کودکی آواره ی کوی تو هستم
دست دلم را حضرت زهرا گرفته
مانند جدت رحمتٌ للعالمینی
حیف است دست خالی ما را نبینی
زلف تو را موج پریشان می شناسد
چشم تو را آیات باران می شناسد
عطر تو و پیراهنت را یوسف شهر
کوچه به کوچه صبح کنعان می شناسد
اعجاز چشمان تو را آیه به آیه
آری دل تازه مسلمان می شناسد
آقا کرامات نگاه روشنت را
خورشید در هر صبحگاهان می شناسد
خشم و خروش و هیبتت را بین میدان
هوهوی رعد و برق طوفان می شناسد
خورشید از شرم نگاهت رو گرفته
در ساحل نورانیت پهلو گرفته
بالاتر از حد تصور ها کمالت
دل می برد از اهل این عالم خیالت
صبح ازل چشمان مبهوت ملائک
بودند شیدای تماشای جمالت
می جوشد از خاک قدمهای تو زمزم
کوثر شراب خانگیّ لا یزالت
کی می شود با بالهای این چنینی
پرواز تا اوج شکوه بی مثالت
آنجا که بال جبرئیل آتش گرفته
بام نخست پر کشیدنهای بالت
خُلقاً وخلقاً ، منطقاً عین رسولی
دیگر چه گویم از تو و خوی و خصالت
وقتی که تکبیرت طنین انداز می شد
می گفت لیلا مادرت : شیرم حلالت
می ریزد از عطر نگاهت یاس آقا
تنها تویی هم شانه با عباس آقا
هر صبح بر لب نغمه ی تکبیر داری
تو آفتابی ، صبح عالمگیر داری
با حلقه های گیسوی پر پیچ و تابت
صد کاروان دل در تب زنجیر داری
از لهجه ات عطر خدا می بارد آقا
هر گاه بر لب نغمه ی تکبیر داری
از میمنه تا میسره می پاشد از هم
وقتی که در دستان خود شمشیر داری
باید برایت ذوالفقاری دست و پا کرد
حیدر شدی و هیبتی چون شیر داری
از هیبت چشم تو دشمن می گریزد
پلکی بزن تا عالمی بر هم بریزد
حالا که خاکم را سرشته دستهایت
بگذار تا باشم همیشه خاک پایت
بال و پری می خواهم امشب از تو آقا
تا که تمام عمر باشم در هوایت
آه ای اذان گوی سحر گاه مدینه
یاد نبی را زنده می سازد صدایت
ای کاش چشمانم تبرّک می شدند از
گرد و غبار بال خاکیّ عبایت
ای زینت کرب و بلای حضرت عشق
بگذار باشم زائر پائین پایت
عمریست از مهر تو در دل توشه دارم
شوق طواف مرقد شش گوشه دارم

شاعر: یوسف رحیمی

این هفته هم گذشت ...

این هفته هم گذشت تو اما نیامدی
خورشید خانواده ی زهرا نیامدی
از جاده ی همیشه ی چشم انتظارها
 ای آخرین مسافردنیا نیامدی
صبحی کنار جاده تو را منتظر شدیم
"آمد غروب،رفت وتوآقا نیامدی"
امروزمان که رفت چه خاکی به سر کنیم؟
 آقای من ! اگر زد وفردا نیامدی
غیبت بهانه ای است که پاکیزه تر شویم
تا روبرویمان نشدی ، تا نیامدی! 

شاعر:  علی اکبر لطیفیان

بهشتی ها...

بهشتي فقط يك نام نيست كه هر سال در هفتم تير از او تجليل كنيم و او را بستاييم، بلكه يك فرهنگ و قاموس است. فرهنگي كه در لحظه لحظه سرافرازي اين ملت، نقشي سترگ و در صحنه صحنه اين انقلاب حضوري برجسته دارد.
مكتب بهشتي چون خوني تازه و جوشان در شريان هاي پيكره حيات معنوي اين نهضت حسيني، جاري است.
اصلاً چرا بايد هميشه همه، مثل هم بنويسند؟ چه كسي اين كليشه بي تأثير را ساخت كه سه دهه است در هر مناسبتي فقط از سجايا و اخلاقيات هر از دست رفته اي بايد گفت؟ و كجاست تأثير اين قدرداني ها و كو عبرت اندوزي از اين رويدادها؟

از او با تخم مرغ و گوجه گنديده استقبال مي كردند. خودم ديدم، در كشور خودمان، نه در خارج!

خرده نگيريد، بگذاريد آنها كه نبوده اند و الان مي بينند كه در هفتم تير چپ و راست از بهشتي مي گويند و از زمين و آسمان بهشتي مي بارد، بدانند كه نام بهشتي چرا در تاريخ اين ملت رنج كشيده باقي است؟ و چرا بايد هفتم تير را بزرگ بشماريم؟ و چرا انقلاب خميني(ره) مديون شهداي هفتم تير است؟
بقاي بهشتي مديون مظلوميت اوست. همان مظلوميت كه خميني كبير درباره اش قريب به مضمون فرمود: «چيزي كه شهادت شهيد بهشتي در برابر آن ناچيز است، مظلوميت اوست.»

همان رمز جاودانگي علي(ع)، آنگاه كه در محراب مسجد كوفه به ضربت شقي ترين منافق تاريخ، محاسنش به خون سرش خضاب شد و فرياد برآورد كه «فزت و رب الكعبه.» حتماً شنيده ايد كه وقتي خبرش در شهر پيچيد كه علي را در محراب مسجد به شهادت رسانده اند، كساني گفتند مگر علي(ع) نماز مي خواند؟
و با خود مي انديشم كه علي(ع) از كدام غصه رها شد كه رستگار شد؟ ... بگذريم. بهشتي از همان طايفه بود، از همان قافله كه به سوي حرم دوست مي تاختند و از دشواري راه و خار مغيلان و ملامت ناكسان باكي نداشتند. گرچه دلشان از تيغ تيز طعنه شرحه شرحه بود.

آن روزها، آن رئيس جمهور روسياه با جذاب ترين ابزار تبليغاتي غنيمت آورده از فرنگ، بهشتي و ياران صادقش را در چشم مردمان مغضوب كرده بود؛ چهره مردمي ترين روحاني خدمتگزار را كه همه وجودش وقف خدمت مفيد و مدبّرانه به مردم بود. آري، جز به بهاي شهادت عظيم او و يارانش محال بود پرده سياه تزوير از چهره نفاق دريده شود. در اين موضوع، فراوان مي توان نوشت، ولي مي دانم كه مقالات طولاني خواننده ندارد.

اين همه نوشتم تا تلنگري باشد كه «بهشتي ها» را امروز هم بايد دريافت. خوّاص قوم، چراغ هدايت در دست، بي باك از «لومه لائم» نبايد بگذارند در ظلمات جهالت و تعصبّات كور منافقين قديم و جديد، چهره منور ياران صادق و رفيقان موافق قافله سالار عشق حضرت خميني كبير، مخدوش شود.

و نيايد آن روز كه براي روشن شدن راه، ياري ديگر از ياران امام(ره)، چون شمع بسوزد تا چهره واقعي دشمنان انقلاب آسماني مان بر همگان نمايان شود. خداي را سپاس مي گوييم كه كاروان انقلاب حسيني با رهبري الهي برادر و شاگرد خميني(ره)، كه او نيز زخم كينه نفاق بر دل و دست دارد، بالنده تر از گذشته به سوي نور و رستگاري در حركت است.


ياد سيد و سالار شهيدان انقلاب، شهيد مظلوم، دكتر بهشتي و ياران باوفا و همراهان باصفاي او كه جانشان را بر سر عهد و پيمانشان با خداي بزرگ نهادند و جاودانه شدند، هميشه گرامي باد.


====================================================================

مي خواستم از تو گويم اين بار سرود
ديدم كه فراتري از اين شعر فرود
خاموش شدم از آنكه جاري مي شد
از ديده دو رود و بر لبم نيز درود
=====================================================
در محفل عاشقان فرزانه و مست
مي گشت سبوي كربلا دست به دست
ناگاه ز خيل ناكسان، دستي پست
هفتاد و دو پيمانه به يك سنگ شكست*

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

*برگرفته از سایت مرکز پژوهشهای صدا وسیما


پیامبر دعا

میلاد با سعادت سید الساجدین ،امام زین العابدین علیه السلام  مبارک
************************************************************
شاعر : محمد سهرابی
    سلام اى چارمین نور الهى
    كلیم وادى طور الهى
    تو آن شاهى كه در بزم مناجات
    خدا مى‏كرد با نامت مباهات
    تو را سجاده داران مى‏شناسند
    تو را سجده گزاران مى‏شناسند
    تو سجادى تو سجاده نشینى
    تو در زهد و ورع تنهاترینى
    قیامت مى‏شود پیدا جبینت
    به صوت «این زین العابدینت»
    شبیه تو خدا عابد ندارد
    مدینه غیر تو زاهد ندارد
    تو با درماندگان خود شفیعى
    تو با خیل جذامى‏ها رفیقى
    سحرها نان و خرما روى دوشت
    صداى سائلان تو به گوشت
    فرزدق را تو شعر تازه دادى
    تو بر شعر ترش آوازه دادى
    تو میقاتى تو مشعر زاده هستى
    عزیز من پیمبر زاده هستى
    تو كز نسل امیر المؤمنینى
    پیمبر زاده ایران زمینى
    سزد شاهان فتند اینجا به زانو
    على‏ بن الحسین شهر بانو
    تو را ایرانیان رب مى‏شناسند
    تو را با نام زینب مى‏شناسند
    تو در افلاك زین العابدینى
    تو روى خاك با ما همنشینى
    قتیل تار گیسوى تو اصغر
    فدایى تو باشد همچو اكبر
    ابوفاضل همان ماه مدینه
    كنارت دست دارد روى سینه
    تو كوه عصمتى، لرزش ندارى
    تو از غیر خدا خواهش ندارى
    تو در بالاى منبر چون رسولى
    تو در محراب خود گویا بتولى
    تو بابایى چنان شمشیر دارى
    تو بابایى ز نسل شیر دارى
    تو را شب زنده داران مى‏پرستند
    لبت را روزه داران مى‏پرستند
    تو جنس‏ات از نیستان غدیر است
    تو نامت روى دیوان غدیر است
    تو بر پیشانى خود پینه دارى
    تو بر حق خدمتى دیرینه دارى
    تو آنى كه به كویت هر كه آمد
    غلام مستجاب الدّعوة باشد
    تو اشك مطلقى، گریه تبارى
    تو از روز ازل ابر بهارى
    تو مقتل سیرتى از جنس آهى
    تو مثل حنجر گل بى گناهى
    رعیت‏هاى تو شه‌زادگانند
    اسیران درت آزادگانند
    تو بزم روضه را بنیانگذارى
    تو در دل روضه ماهانه دارى
    تو از جنس غرور دخترانى
    تو آه سینه بى معجرانى
    تو منبر رفته‏اى اما به ناقه
    سخن‏ها گفته‏اى امّا به ناقه
    تو آن یعقوب یوسف زاده هستى
    تو آن از دست یوسف داده هستى

چشم هاي شرقي ات بي بلا بود!

پيش از آن كه تو بيايي، ما دروازه هاي كشور دلمان را به حرمت نام فاطمه عليهاالسلام به روي لشكريان اسلام، گشوده بوديم و به جاي آن كه برق شمشيرها، نگاهمان را وادار به تسليم كند،د ل به عطر محمدي صلي الله عليه و آله وسلم سپرده بوديم و آذرخش توحيد، قلبمان را زير و رو كرده بود.

پيش از آن كه تو بيايي، ما به بهانه سلمان فارسي، با رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم احساس قرابت و خويشاوندي مي كرديم و خود را به خاندان وحي منتسب مي دانستيم؛ اما تو كه آمدي، زنجيره اتصال ما به قبيله بني هاشم، رسميت يافت!

ديگر كسي نمي توانست ادعاي خويشاوندي ما با پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله وسلم را انكار كند؛ كه تو با آن چشم هاي شرقي و نجابت ايراني ات، گواه صادقي بر مدّعاي ما بودي.

تا قبل از آن كه شهربانو عليهاالسلام از سرزمين ما برود، شاهزاده خانم يكتاي دربار سلطنتي خاك فارس بود؛ اما وقتي تاج همسري سيد جوانان اهل بهشت ـ حسين بن علي عليه السلام ـ كه ايرانيان، ناديده، عشقش را در دل مي پرواندند، بر سر دختر شاه ايراني نهاده شد، افتخار شهربانو ديگر به خاطر تعلق او به سلطنت ايرانيان نبود، بلكه از آن رو مايه فخر و مباهات و غرور فارسيان شد كه اميرالمؤمنين عليه السلام او را به عنوان عروس خانه خويش پذيرفت و با قرائت خطبه عقد، گويي تمام مرزها را در هم نورديد و همسايگي مارا از دو كشور، به همخانگي دودل كشانيد.

اما تا تو نيامده بودي، چيزي از لطف عشق، در سفره دلمان كم بود و شادي مان ناقص مي نمود! وقتي شهربانو عليهاالسلام تو را به دنيا آورد، انگار امامي از دروازه هاي شرق متولد شد و جاده فارس و عرب، به يك نقطه ختم گرديد؛ نقطه اي نوراني و زيبا به اسم علي بن حسين عليه السلام.

ولادتت بيش از همه شيعيان، ايران را شادمان كرد كه دخترشان، فرزندي از نسل حيدر عليه السلام را به دنيا ارزاني كرد! از اين رو، تا هميشه خدا، از بانوي عالميان ـ فاطمه زهرا عليهاالسلام ـ سپاسگزاريم كه دختر ما را به كنيزي خويش پذيرفت و با چنين منّتي، بر خويشاوندي ما با اهالي نور، امضاي قبولي زد!

نزهت بادی

سجاد

در سجده هاي خويش اگر چشم تر كني

سجاده هاي هستي را شعله ور كني

بي شك، ستون هفت فلك مي شود اگر

دستي از آستين نيايش به در كني

داوود، طفل مكتب آواي سبز توست

تا در گلوي مرثيه خوانش اثر كني

برخيز اي پرستش توحيد، عبد تو!

بايد جهان بي خبري را خبر كني

آن قدر خطبه خطبه، دعا در دعا شوي

آن قدر خون بباري و قرآن به سر كني؛

تا خشت خشت ظلم و ستم را هر آينه

در كاخ هاي معركه زير و زبر كني

سجاده را كه پيرهن عصمتت شده

پرچم براي قصه اين خير و شر كني

يعني به رغم نعره مستانه ستم

گوش زمانه را ز مناجات كر كني

... بايد كه روزگار بترسد ز كفر خويش

او را از آه نيمه شبت بر حذر كني

اي واي بر زمانه «لبيك ناشناس»

سجاد اگر تو باشي و نفرين اگر كني

شاعر: سودابه مهیجی

ایثار

روز جانباز بر تمامی شاهدان زنده دوران حماسه و ایثار،جانبازان عزیز مبارک

*************************************************

ایثار تکیه داده به دوش عصایتان

 ایمان شکوفه ای به لب با صفایتان

گلدان ولو شکسته نشانی است از بهار

پیچیده عطری از شهدا در صدایتان

چیزی زیاد نیست اگر آسمان عشق

هر شب گل شهاب بریزد به پایتان

این  لطف کوچکی ست که هر روز صبح زود

خورشید إن یکاد بخواند برایتان

روز قیامت است و ابوالفضل آمده ست

تا از شما سوال کند ماجرایتان

جای سوال نیست که او خود حضور داشت

در گیر و دار حادثه ی کربلایتان

می پرسد از شما که شما پاسخش دهید

تا بشنود شکوه بلند صدایتان

پاسخ نمی دهید مبادا ریا شود

رازیست بین قلب شما با خدایتان

او با لبان تشنهء خود بوسه می زند

بر شانه های زخمی بی ادعایتان

شاعر: علیرضا دهقانیان

حضرت سقا

ای علمداری که دستت بوسه گاه مرتضاست

افضل الاعمال حیدر بوسه بر دست شماست

اقتدا بر مرتضی کردند جمع اهل بیت

دست توسرشار از عطر نسیم بوسه هاست

بوسه بر دست تو طعم بوسه بر قرآن دهد

دستهایت آیه های سفره دار هل اتاست

امتیاز بوسه بر دست تو، دست فاطمه است

چونکه مَس آیه تطهیر پاکان را سزاست

صف کشیدند انبیا تاکه خدا رخصت دهد

بوسه بر دستت زنند ، این آرزوی انبیاست

گر خداقسمت کند یک بوسه بر دستت زنیم

ما و نسل ما خدائی تا ابد حاجت رواست

ای که در سجده دو دست و صورتت بر روی خاک

باعث گرمی بازار مناجات خداست

ای که ساعتها میان سجده می گفتی خدا

بنده ای کوچک به درگاه تو گرم التجاست

تا که دست تو به سوی آسمان می شد بلند

حق ندا می داد وقت استجابت بر دعاست

پینه پیشانی ات العفو گو تا محشر است

اشک تو آمرزش ما بندگان پرخطاست

ای که می دادی قسم حق را به نام فاطمه

خاک نخلستان زاشک جاری تو با صفاست

حیف باشد گر فقط از خوشگلی ات دم زنیم

کمترین مدح تو گفتن از رخ و از چشم هاست

گرچه یوسف را خدا از صورت تو خلق کرد

حسن صورت شمه ای از سیرت تو باوفاست

در اطاعت بهترین و در عبادت برترین

دست و چشم تو مطیع پادشاه کربلاست

می توانستی به هم ریزی تمام خصم را

لیک گفتی امر،امر زادهء خیرالنساست

ای برادر بر امامین و عموی نُه امام

عَمّی العباس ذکر دائم آل عباست

مایقین داریم هنگام فرج ای ذوالعلم

بیرق صاحب زمان بر دوش تو صاحب لواست

فوق ایدیهم یداللهی که فرموده خدا

وصف دست توست که بالاترین دستهاست

حضرت سقا مه هاشم، تماشای رخت

کاشف الکرب حسین و زینبین و مجتباست

لقمه لقمه از غذای روز تاسوعای تو

ارمنی گیرد شفا چون سفره ات دارالشفاست

برعلی سوگند ای حیدر جمال علقمه

روز تاسوعای تو روز غدیر کربلاست

روز تاسوعا حوائج را برآورده کنیم

چونکه عاشورا فقط هنگامه شور و عزاست

مادرت ام الفضائل حضرت ام البنین

فاطمه است و دومین همسنگر شیر خداست

مادرِقامت رشید چار سردار رشید

مادر رزمندگان جبهه ی کرب وبلاست

مرتضی خواهان او شد از دعای فاطمه

گوهری نایاب بود و قدردانش مرتضاست

در مدینه می نماید مادری بر زائران

دست پخت فاطمه از دستِ او خوردن بجاست

در فراق قبر زهرا، تربت ام البنین

در مدینه باعث آرامش دلهای ماست

روزگاری که شود آباد گلزار بقیع

بیت سقاخانه ی ام البنین آنجا بپاست

ای برادرهای تو باب الحوائج بر همه

شیعه حتی غافل از این حلقه مشکل گشاست

مادرت وقت سفر فرمود بر اَخوان تو

پاسداری از حریم دخت زهرا باشماست

همچو پروانه به گِرد محملش حلقه زنید

لحظه ای گر دور باشید از حریم او خطاست

این وصیت تا به شهر شام هم پایان نداشت

دید زینب چار سر بر گِرد او حیدر نماست.

یَل به آن گویند که پشتش نیاید بر زمین

تو به صورت بر زمین افتاده ای زهرا گواست

شاعر: جواد حیدری

*************************************************************************

میلاد باسعادت اسوه جانبازی و عشق،حضرت قمر بنی هاشم اباالفضل العباس (ع) بر همگان بویژه جانبازان عزیز خجسته باد

****************************************************************************

به عشق حضرت عباس (ع)

طعم گوارايِ «وجود» سرخوش مي كندش.

دست هاي شفا، نسخه اي از نقشه جهان را مي گستراند روبروي دردهاي انسان.

اقيانوس ها همچون آوازهاي آبي، حضورِ تو را به جشن مي نشينند.

آب هاي پراكنده، مدح جسته و گريخته تواند و ارثيه آنها همه روشني است از نام تو.

سفينه هايي از نور را ببين، قطارهايي از غزل؛ غزل هايي كه با قوافيِ زلال رديف شده اند.

اين چنين است كه سر انگشتان باران زايِ شعر و شعور از نازكاي خيال، دسته دسته كرامت مي آورند.

بنگر كه «ايثار» و «وفا» و «غيرت» به لباس هاي روشن ايمان افزوده شدند و «فتوّت» و «رشادت» و «ادب»، كنار كتاب هاي در خور انسان چيده شدند. چه زيبا و شاعرانه، برگ هاي طنّاز مسرّت، دور تا دور ستونِ دليري پيچيده اند و بايد از هم اكنون دنيا را به وسعت نظر خاك عادت داد.

از هم اينك بايد با خوشخوييِ آب ها خو گرفت.

شب چه دارد اگر زير آفتاب نگاه تو بيتوته نكند؟!

روز چه مي ارزد اگر براي جوانمردي ات برنخيزد؟!

آمدنت جلسه معارفه تمام پاكي ها به تمام دنياست.

از بي لياقتي است كسي اگر گامي برندارد به سوي تو.

پس رفتگيِ زمانه است كه نامت عادي بُرده مي شود.

يا قمر بني هاشم! واژه اي كه از لبان مقدس تو خارج شود، ديگر عطشناك نيست. لحظه اي كه آرامش تو در آن وارد شود، ديگر خطرناك نيست.

درياها، شط هايي كه نام تو را زمزمه نكرده اند، از مقوله پاكي بيرون رفته اند.

تنها قلم هايي كه دست هايت را ستودند و سرودند، در قيام روسپيدند.

يا اباالفضل العباس عليه السلام! اين دنيا كه من مي شناسم، يقين كه تو را نشناخته.

سلسله جبال اندك زمين، چه ناتمام، عطش تو را به روايت كشيده است و به حكايت نشسته است چه بيهوده، مهرباني تو را، هزار و يك شبِ يلداي زمان!

لب هاي ولايت تو را شناخت كه بر اوايلِ دستانت بوسه زد.

و ما همچنان از درياي عطوفت تو آب بر مي داريم؛ با تمام محدوديت مان.

مقيم آبيِ احساس، عباس

مقامِ گُلچراغ ياس، عباس

بگو با ذرّه هاي تشنه جان

به عشق حضرت عباس، «عباس عليه السلام»!»

محمد کاظم بدر الدین

ساقی فردای عشق

تكيه بر گهواره نوبخت، گاهي مي دهد

آه! حيدر بوسه بر رخسار ماهي مي دهد

كربلا تنها نمي ماند پس از اين مرد راه

او كه جان خويش را خواهي نخواهي مي دهد

آه! اين نوزادِ اكنون، ساقي فرداي عشق

دست هاي كوچكش بوي صراحي مي دهد

شانه هايش تاب مشك پاره را دارد... ببين!

زانوانش طاقت غم را گواهي مي دهد...

آب ... واي از آب، آن روزي كه پيش چشم او

كودكان را وعده هاي پوچ و واهي مي دهد

او به دريا مي زند... يك دشت در تعقيب او...

چشم هايش دل به تيرِ «كينه خواهي» مي دهد...

زاده ام البنين! روزي نه چندان دور، تو

ابن زهرا مي شوي... قلبم گواهي مي دهد...

شاعر: سودابه مهیجی

طلوع آفتاب جمال حسین (ع)

میلاد با سعادت حضرت اباعبدالله الحسین (ع) خجسته باد

-----------------------------------------------------------------------------------------------

سلام بر تو كه گلويت، بوسه گاه پيامبر بود. اي خلاصه فاطمه و علي! بر ما بتاب كه در تيرگي خاك، بي آفتاب ياد تو، پامال عبور روزهاييم و تنها عشق است كه مي تواند در تعريف تو، قد راست كند. امروز، خانه محقر علي، در آفتاب جمال تو، به مركزيّت عالم، شناخته خواهد شد و نورِ سرگردانِ حسين كه سال ها پيش از خلقت آدم در افلاك غوطه مي خورد، در قاب جسم خويش، حلول خواهد كرد.

بيا اي هم بازي جبرئيل و پيمبر، كه عشق تو، هول قيامت و سكرات مرگ را بر ما آسان مي كند.

سلام كردم و به من تبسمت جواب داد

فتاد سايه ات سرم، دوباره آفتاب داد

چهار سوي خانه ام سلام مي فرستمت

سلام دادم و به من دعاي مستجاب داد

نوشته:رزیتا نعمتی

سربلند

توفان گرفت... نام شما سربلند شد

تا نيزه نيزه سمت خدا، سر، بلند شد

اين خون كه ريخت روي زمين، خون نبود، نه!

اين خون كه قد كشيد و تناور، بلند شد

از بركت تو بود، اگر ماجراي زخم

سرباز كرد، تازه شد از سر، بلند شد

هر دل كه از مصيبت و عشق تو سهم برد

آتش گرفت، سوخت و يكسر، بلند شد

يك رستخيز سرخ كه دنيا نياز داشت

از عمق لحظه هاي مكدّر بلند شد

در قحطسال عشق، كسي سربلند كرد

«معروف» در برابر «منكر» بلند شد!

تا پا نهاد روي گلويت، حضور زخم

آه از نهاد تشنه خنجر بلند شد

خونت وزيد در رگ تاريخ و بعد از آن

تا بود و هست نام شما سربلند شد

شاعر: خدیجه پنجی