• سلام بر سحرگاهان سرشار از دعا و تماشا!
    سلام بر روزهاي آكنده از عطر فرشته‌ها!
    سلام بر ماه تقدير و سرنوشت!
    سلام بر پاييزانه گناه و بهارانه توبه!
    سلام بر عاشقانه‌هاي سحر تا عارفانه‌هاي افطار!
    سلام بر ذوق جوشن صغير تا شوق جوشن كبير!
    سلام بر قَدر تا تقدير؛ قضا تا قدر!
    سلام بر، نور و سرور تا شور و شعور!
    سلام بر راز و نياز تا سير و سلوك!
    سلام بر عشق و شرر تا شوق و شعف!
    سلام بر رمضان؛ ماه عروج دل!
    به انتهاي ماه شعبان كه مي‌رسيم، گويي روزها در حال پروازند تا زودتر به بهار برسند؛ بهاري كه بارش نور است در آيينه دل‌هاي كويري! دل‌هايي كه از هيچستان‌هاي نَفس سر برون آورده‌اند تا نيلوفرانه در هواي نور، نَفَس بكشند. آري، رمضان، بهاري عابدانه است؛ بهاري كه با روزه، رموز تبسم عبادت و با شب‌هاي قدر، ترنم بندگي را جلوه‌گر مي‌كند. 
    ماه رمضان مي‌آيد تا زنده‌دلان را فرصتي باشد براي پيمودن مسير سير و سلوك! حس كردن نور و سرور! آموختن راز و نياز! رسيدن به شور و شعور و كشف تغزل‌هاي ازلي!
    دعاهايت را براي نيمه‌شبان بگذار. حال كه از طعام زميني سيره شده‌اي بايد به طعام آسماني بپردازي. لذت عاشقانه بودن را با نواي «افتتاح»، افتتاح كن تا سحرگاهان به لذت عارفانه بودن برسي. 
    از سجود سحرگاهان تا شهود لحظه‌هاي افطار با يا صبوح و يا قدوس از فرش رها شو و در وادي معرفت و عبوديت گام بگذار. گويي حتي سحرگاه، خورشيد، باد، آسمان، همه و همه روزه‌اند. سپيده‌دمان كه نيت مي‌كني، تمام هستي هم‌نوا با تو به ترنم سبحان‌الله مي‌پردازند و نيت مي‌كنند؛ زمان زمان شيدايي است و شقايق‌زار دلت بايد سي روز با باران «عشق» تا ملكوت سر بلند كند. 
    از اذان صبحگاهان تا اذان شامگاهان دنيايي از راز و نياز پيش روي توست كه مي‌تواني با معرفتت فرشتگان را محو شور و شعور خويش سازي. آه، كه چقدر لحظات دلنشين و دلستان اذان در ماه رمضان متفاوت است؛ گويي نغمه تمام اذان‌ها از دل افلاكيان برآمده و در گوش خاكيان زمزمه مي‌شود.
    رمضان ماه تكثير احساسات ناب و دل‌انگيز است. همه هستي در ماه رمضان دگرگونه مي‌شود؛ حتي هواي زمين هم پر از عطر است؛ عطري كه به واسطه فرشتگان از بهشت مي‌وزد. نَفَس مي‌كشي رايحه گل‌هاي بهشت را و پروانه وجودت در گلستان قرآن طواف مي‌كند و تو با نور وضو مي‌سازي و با كشكول قنوتت براي نيازهايت دل به ناز پروردگار مي‌سپاري.
    غروب كه مي‌شود، نواي اذان تو را به سمت افطار فرامي‌خواند. اينك تويي و نَفسَت! نفسي كه انتخاب مي‌كند چشيدن شيريني عبادت يا شيريني زولبيا را! اينك تويي كه بايد از ناسوت تن بگذري و به ملكوت جان برسي تا در گِل وجودت رايحه گُل دميده شود. پس به نماز مي‌ايستي و فرشتگان بار ديگر به وجودت غبطه مي‌خورند و تو غرق در راز و نياز، بهاري از عشق و معرفت را به تصوير مي‌كشي.
  • به قلم: سيده طاهره موسوي
  • برگرفته از : irc.ir