گل

 

امروز روز شادی و امسال سال گل               نیکوست حال ما که نکو باد حال گل
گل را مدد  رسید زگلزار روی دوست                      تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل
مست است چشم نرگس و خندان دهان باغ         از کرّ و فرّ و رونق لطف و کمال گل
سوسن زبان گشوده و گفته به گوش سرو          اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل
جامه دران رسید گل از بهر داد ما                          زان می دریم جامه به بوی وصال گل
گل آن جهانی است نگنجد درین جهان                        در عالم خیال چه گنجد خیال گل
گل کیست؟ قاصدیست ز بستان عقل و جان   گل چیست؟ رقعه ایست ز جاه و جمال گل
گیریم دامن گل و همراه گل شویم                       رقصان همی رویم به اصل و نهان گل
اصل و نهال گل، عرق لطف مصطفاست                    زان صدر، بدر گردد آنجا هلال گل
زنده کنند و باز پر و بال نو دهند                            هر چند بر کنید شما پر و بال گل
مانند چار مرغ خلیل از پی وفا                                در دعوت بهار ببین امتثال گل
خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار       می خند زیر لب تو به زیر ظلال گل

یا مقلب القلوب و الابصار...


هر روز ، هر روزی که در آن ، هم‏ رنگ خدا باشیم ، از سیاهی بگریزیم ، شبنم شویم ، بوی باران بدهیم ، سرزمین دلمان سبز باشد و آسمان وجودمان رنگین‏ کمانی باشد ، عید است .

آری ! هر روزی که در آن بهار باشد ، آن روز عید است .
ای خدای بهار !
بهار آمد ...
یا مقلب القلوب و الابصار !
قلبم ، در سرمای گمراهی ، قندیل معصیت بسته و به خواب زمستانی رفته ؛ چشمانم در تاریکی سیر می‏ کند ، روشنی را گم کرده ‏ام ؛ یاری ‏ام کن !
یا مدبر اللیل و النهار !
روز و شب ، برایم بی ‏معنی است . روزم با کسوف و شبم با خسوف است ؛ حتی دیگر ستارگان خوشبختی برایم چشمک نمی‏ زنند ؛ در تاریکی مطلق جهل به سر می‏ برم ؛ معرفتم ده !
یا محول الحول و الاحوال !
سرگردانم ؛ سرگردان لحظه‏ ها ، سرگردان دگرگونی ‏ها ؛ زمان مرا به بازی گرفته است ؛ سرگردان‏ ترم مخواه .
ای گرداننده دل ‏ها و چشم‏ ها !
ای اداره کننده شب ‏ها و روز ها !
ای دگرگون کننده زمان ‏ها و گردش‏ ها !
اکنون که از احوالم باخبری ، حَوِّل حالَنا اِلی اَحسَنِ الحال .


بوی باران بوی سبزه


بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک

شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک

آسمان آبی و ابر سپيد

برگهای سبز بيد

عطر نرگس ، رقص باد

نغمه و بانگ پرستوهای شاد

خلوت گرم کبوترهای مست

نرم نرمک ميرسد اينک بهار

خوش بحالِ روزگار

خوش بحالِ چشمه ها و دشتها

خوش بحالِ دانه ها و سبزه ها

خوش بحال غنچه های نيمه باز

خوش بحال دختر ميخک که ميخندد به ناز

خوش بحالِ جانِ لبريز از شراب

خوش بحالِ آفتاب

ای دريغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسيم

ای دريغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب

ای دريغ از «ما» اگر کامی نگيريم از بهار

گر نکوبی شيشهء غم را به سنگ

هفت رنگش ميشود هفتاد رنگ

آغاز فصل رویش درختان و زینت سبزه زاران ، فصل دل انگیز بهاران بر همگان فرخنده باد

آغاز گل افشانی ها

چشم‌ها پرسش بي‌پاسخ حيراني‌ها / دست‌ها تشنه‌ی تقسيم فراواني‌ها

با گل زخم، سر راه تو آذين بستيم / داغ‌هاي دل ما، جاي چراغاني‌ها

حاليا! دست كريم تو براي دل ما / سرپناهي است در اين بي‌سر و ساماني‌ها

وقت آن شد كه به گل، حكم شكفتن بدهي! / اي سرانگشت تو آغاز گل‌افشاني‌ها!

فصل تقسيم گل و گندم و لبخند رسي / فصل تقسيم غزل‌ها و غزل‌خواني‌ها...

سايه‌ی امن كساي تو مرا بر سر، بس! / تا پناهم دهد از وحشت عرياني‌ها

چشم تو لايحه‌ی روشن آغاز بهار / طرح لبخند تو پايان پريشاني‌ها


شاعر: مرحوم استاد قیصر امین پور