نذر عمو ...

 

یک مشک ، یک غیرت که از آن روبرو آمد

طفلی صدا زد بچه ها گویا عمو آمد

باید به استقبال آب و آبرویش رفت

وقتی عمو از جنگ آب و آبرو آمد

ای بچه ها اول عمو تشنه است، پس باید

اول بنوشد آب، وقتی که سبو آمد

شش ماهه را دور سرش باید بگردانیم

وقتی که بر رخسار اصغر رنگ و رو آمد

دیگر عمو را بعد ازاین سقا نمی خوانیم

دیدید خواندیم و چه اشکی از عمو آمد

نذر عمو این گوشوارها ، النگوها

باید به دستش داد ، وقتی دست او آمد

***

حالا زمین کربلا چشمان تر دارد

حالا پس از این خیمه های دربه در دارد

دستان او را از سر زینب بُریدند

حالا بگو که خیمه آیا بال و پر دارد؟

عباس را از علقمه آقا نیاورده

آوردنش تا خیمه گویا دردسر دارد

حتی زجسم  إرباً إربای علی اکبر

جسمی زهم پاشیده و آشفته تر دارد

در پیش چشمان حسین ای قوم نگذارید

هر نیزه ای یک تکه از عباس بردارد

دارد لباسش را به غارت می برد این قوم

حالا دگر ام البنین حالی دگر دارد

قوم و خویش

او صدا میزد ولی سقا خجالت میکشید

از نگاه زینب کبری خجالت میکشید

او صدا میزد امان نامه گرفتم قوم و خویش

اوصدا میزد بیا... آقا خجالت میکشید

او صدا میزد که باجان خودت بازی نکن

حیدر کرببلا... اما خجالت میکشید

یوسف ام البنین با کوهی از شرمندگی

در کنار یوسف زهرا خجالت میکشید

هضم این مطلب برایش سخت بود - از بچه ها

تاغروب روز عاشورا خجالت میکشید

تشنه بود اما به روی خود نمی آورد - خب

هرچه باشد از غم فردا خجالت میکشید

بچه ها از تشنگی در خیمه لَه لَه میزدند

ساقی آب آور تنها خجالت میکشید

فکر وذکرش بود پیش طفل معصوم رباب

روزوشب با نغمه ی لالا... خجالت میکشید

هَمُّ غَمَّ اش بود تا آب آورد در خیمه ها

غصه اش این بود از مولا خجالت میکشید


دست

یا اباالفضل العباس علیه السلام

___________________________________

شراره می‌کشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟

قلم که عود نبود آخر این چه خاصیتی است
که با نوشتن نامت شود معطر دست؟

حدیث حسن تو را نور می برد بر دوش
شکوه نام تو را حور می‌برد بر دست

چنین به آب زدن، امتحان غیرت بود
و گرنه بود شما را به آب کوثر دست

چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار مگر برده است حیدر دست؟

برای آن‌که بیفتد به کار یار، گره
طناب شد فلک و دشت شد سراسر دست

چو فتنه موج زد از هر کران و راهش بست
شد اسب، کشتی و آن دشت، بَحر و لنگر دست

بریده باد دو دستی که با امید امان
به روز واقعه بردارد از برادر دست

فرشته گفت: بینداز دست و دوست بگیر
چنین معامله‌ای داده است کم‌تر دست

صنوبری تو و سروی، به دست حاجت نیست
نزیبد آخر بر قامت صنوبر دست

چو شیر، طعمه به دندان گرفت و دست افتاد
به حمل طعمه نیاید به کار، دیگر دست

گرفت تا که به دندان، ابوالفضایل مشک
به اتفاق به دندان گرفت لشکر دست

هوای ماندن و بردن به خیمه، آبِ زلال
اگر نداشت، چه اندیشه داشت در سر، دست؟

مگر نیامدنِ دست از خجالت بود
که تر نشد لب اطفال خیل و شد تر، دست

به خون چو جعفر طیار بال و پر می‌زد
شنیده بود: شود بال، روز محشر، دست

حکایت تو به ام‌البنین که خواهد گفت
وزین حدیث، چه حالی دهد به مادر دست؟

به همدلی، همه کس دست می‌دهد اول
فدای همت مردی که داد آخر دست

در آن سموم خزان آن‌قدر عجیب نبود
که از وجود گلی چون تو گشت پرپر دست

به پای‌بوس تو آیم به سر، به گوشه‌ی چشم
جواز طوف و زیارت دهد مرا گر دست

نه احتمال صبوری دهد پیاپی پای
نه افتخار زیارت دهد مکرر دست


به حکم شاه دل ای خواجه، خشت جان بگذار
ز پیک یار چه سرباز می‌زنی هر دست؟

به دوست هر چه دهد، اهل دل نگیرد باز
حریف عشق چنین می‌دهد به دلبر دست 

سروده : زورویی نصر آباد

حضرت سقا

ای علمداری که دستت بوسه گاه مرتضاست

افضل الاعمال حیدر بوسه بر دست شماست

اقتدا بر مرتضی کردند جمع اهل بیت

دست توسرشار از عطر نسیم بوسه هاست

بوسه بر دست تو طعم بوسه بر قرآن دهد

دستهایت آیه های سفره دار هل اتاست

امتیاز بوسه بر دست تو، دست فاطمه است

چونکه مَس آیه تطهیر پاکان را سزاست

صف کشیدند انبیا تاکه خدا رخصت دهد

بوسه بر دستت زنند ، این آرزوی انبیاست

گر خداقسمت کند یک بوسه بر دستت زنیم

ما و نسل ما خدائی تا ابد حاجت رواست

ای که در سجده دو دست و صورتت بر روی خاک

باعث گرمی بازار مناجات خداست

ای که ساعتها میان سجده می گفتی خدا

بنده ای کوچک به درگاه تو گرم التجاست

تا که دست تو به سوی آسمان می شد بلند

حق ندا می داد وقت استجابت بر دعاست

پینه پیشانی ات العفو گو تا محشر است

اشک تو آمرزش ما بندگان پرخطاست

ای که می دادی قسم حق را به نام فاطمه

خاک نخلستان زاشک جاری تو با صفاست

حیف باشد گر فقط از خوشگلی ات دم زنیم

کمترین مدح تو گفتن از رخ و از چشم هاست

گرچه یوسف را خدا از صورت تو خلق کرد

حسن صورت شمه ای از سیرت تو باوفاست

در اطاعت بهترین و در عبادت برترین

دست و چشم تو مطیع پادشاه کربلاست

می توانستی به هم ریزی تمام خصم را

لیک گفتی امر،امر زادهء خیرالنساست

ای برادر بر امامین و عموی نُه امام

عَمّی العباس ذکر دائم آل عباست

مایقین داریم هنگام فرج ای ذوالعلم

بیرق صاحب زمان بر دوش تو صاحب لواست

فوق ایدیهم یداللهی که فرموده خدا

وصف دست توست که بالاترین دستهاست

حضرت سقا مه هاشم، تماشای رخت

کاشف الکرب حسین و زینبین و مجتباست

لقمه لقمه از غذای روز تاسوعای تو

ارمنی گیرد شفا چون سفره ات دارالشفاست

برعلی سوگند ای حیدر جمال علقمه

روز تاسوعای تو روز غدیر کربلاست

روز تاسوعا حوائج را برآورده کنیم

چونکه عاشورا فقط هنگامه شور و عزاست

مادرت ام الفضائل حضرت ام البنین

فاطمه است و دومین همسنگر شیر خداست

مادرِقامت رشید چار سردار رشید

مادر رزمندگان جبهه ی کرب وبلاست

مرتضی خواهان او شد از دعای فاطمه

گوهری نایاب بود و قدردانش مرتضاست

در مدینه می نماید مادری بر زائران

دست پخت فاطمه از دستِ او خوردن بجاست

در فراق قبر زهرا، تربت ام البنین

در مدینه باعث آرامش دلهای ماست

روزگاری که شود آباد گلزار بقیع

بیت سقاخانه ی ام البنین آنجا بپاست

ای برادرهای تو باب الحوائج بر همه

شیعه حتی غافل از این حلقه مشکل گشاست

مادرت وقت سفر فرمود بر اَخوان تو

پاسداری از حریم دخت زهرا باشماست

همچو پروانه به گِرد محملش حلقه زنید

لحظه ای گر دور باشید از حریم او خطاست

این وصیت تا به شهر شام هم پایان نداشت

دید زینب چار سر بر گِرد او حیدر نماست.

یَل به آن گویند که پشتش نیاید بر زمین

تو به صورت بر زمین افتاده ای زهرا گواست

شاعر: جواد حیدری

*************************************************************************

میلاد باسعادت اسوه جانبازی و عشق،حضرت قمر بنی هاشم اباالفضل العباس (ع) بر همگان بویژه جانبازان عزیز خجسته باد

****************************************************************************

به عشق حضرت عباس (ع)

طعم گوارايِ «وجود» سرخوش مي كندش.

دست هاي شفا، نسخه اي از نقشه جهان را مي گستراند روبروي دردهاي انسان.

اقيانوس ها همچون آوازهاي آبي، حضورِ تو را به جشن مي نشينند.

آب هاي پراكنده، مدح جسته و گريخته تواند و ارثيه آنها همه روشني است از نام تو.

سفينه هايي از نور را ببين، قطارهايي از غزل؛ غزل هايي كه با قوافيِ زلال رديف شده اند.

اين چنين است كه سر انگشتان باران زايِ شعر و شعور از نازكاي خيال، دسته دسته كرامت مي آورند.

بنگر كه «ايثار» و «وفا» و «غيرت» به لباس هاي روشن ايمان افزوده شدند و «فتوّت» و «رشادت» و «ادب»، كنار كتاب هاي در خور انسان چيده شدند. چه زيبا و شاعرانه، برگ هاي طنّاز مسرّت، دور تا دور ستونِ دليري پيچيده اند و بايد از هم اكنون دنيا را به وسعت نظر خاك عادت داد.

از هم اينك بايد با خوشخوييِ آب ها خو گرفت.

شب چه دارد اگر زير آفتاب نگاه تو بيتوته نكند؟!

روز چه مي ارزد اگر براي جوانمردي ات برنخيزد؟!

آمدنت جلسه معارفه تمام پاكي ها به تمام دنياست.

از بي لياقتي است كسي اگر گامي برندارد به سوي تو.

پس رفتگيِ زمانه است كه نامت عادي بُرده مي شود.

يا قمر بني هاشم! واژه اي كه از لبان مقدس تو خارج شود، ديگر عطشناك نيست. لحظه اي كه آرامش تو در آن وارد شود، ديگر خطرناك نيست.

درياها، شط هايي كه نام تو را زمزمه نكرده اند، از مقوله پاكي بيرون رفته اند.

تنها قلم هايي كه دست هايت را ستودند و سرودند، در قيام روسپيدند.

يا اباالفضل العباس عليه السلام! اين دنيا كه من مي شناسم، يقين كه تو را نشناخته.

سلسله جبال اندك زمين، چه ناتمام، عطش تو را به روايت كشيده است و به حكايت نشسته است چه بيهوده، مهرباني تو را، هزار و يك شبِ يلداي زمان!

لب هاي ولايت تو را شناخت كه بر اوايلِ دستانت بوسه زد.

و ما همچنان از درياي عطوفت تو آب بر مي داريم؛ با تمام محدوديت مان.

مقيم آبيِ احساس، عباس

مقامِ گُلچراغ ياس، عباس

بگو با ذرّه هاي تشنه جان

به عشق حضرت عباس، «عباس عليه السلام»!»

محمد کاظم بدر الدین

ساقی فردای عشق

تكيه بر گهواره نوبخت، گاهي مي دهد

آه! حيدر بوسه بر رخسار ماهي مي دهد

كربلا تنها نمي ماند پس از اين مرد راه

او كه جان خويش را خواهي نخواهي مي دهد

آه! اين نوزادِ اكنون، ساقي فرداي عشق

دست هاي كوچكش بوي صراحي مي دهد

شانه هايش تاب مشك پاره را دارد... ببين!

زانوانش طاقت غم را گواهي مي دهد...

آب ... واي از آب، آن روزي كه پيش چشم او

كودكان را وعده هاي پوچ و واهي مي دهد

او به دريا مي زند... يك دشت در تعقيب او...

چشم هايش دل به تيرِ «كينه خواهي» مي دهد...

زاده ام البنين! روزي نه چندان دور، تو

ابن زهرا مي شوي... قلبم گواهي مي دهد...

شاعر: سودابه مهیجی