وطن یعنی ...

وطن یعنی چه، یعنی دشت صحرا؟
وطن یعنی چه، یعنی رود دریـــــــا؟

وطن یعنی چه، یعنی باغ، بیشـــــه؟
وطن یعنی چه، یعنی کشت، ریشــه؟

وطن یعنی چه، یعنی شهر، خانه؟
وطن یعنی چه، یعنی آب، دانــــه؟

وطن یعنی چه، یعنی کار، پیشـــــه؟
وطن یعنی چه، یعنی سنگ، تیشه؟

....


وطن یعنی همه آب و همه خــــاک
وطن یعنی همه عشق و همه پاک

وطن یعنی محبت، مهربانی
نثار هر که دانی و ندانـــــی

وطن یعنی نگاه هموطن دوســــــت
هر آنجایی که دانی هموطن اوست

وطن یعنی قرار بـــی‌قراری
پرستاری، کمک، بیمار‌داری

وطن یعنی غم همسایه خوردن
وطن یعنی دل همسایه بــــردن

وطن یعنی درخت ریشه در خاک
وطن یعنی زلال چشمه پـــــــاک

ستیغ و صخره و دریا و هامون
ارس، زاینده رود، اروند، کارون

دنا، الوند، کرکس، تاق‌بستان
هزار و قافلانکوه و پلنگـــــــان

وطن یعنی بلنــدای دمــاونـــــد
شکیبا، دل در آتش، پای در بند

وطن یعنی شکوه اشترانکوه
به دریای گهر استاده نستوه

وطن یعنی سهند صخره پیکر
ستیغ سینه در سنگ تمنــدر

.....


وطن یعنی وطن استان به استــــــان
خراسان، سیستان، سمنان، لرستان

کویر لوت، کرمان، یزد، ساری
سپاهان، هگمتانه، بختیــاری

طبس، بوشهر، کردستان، مریوان
دو آذربـایجــان، ایــلام، گیـــــــلان

سنندج، فارس، خوزستان، تهران
بلوچستان و هرمزگان و زنجــــان

وطن یعنی دلی از عشق لبریز
گره باف ظریف فرش تبریــــــــز

وطن یعنی هنر یعنی سپاهان
حریر دستباف فرش کاشـــــان

وطن یعنی ز هر ایل و تباری
وطن را پاسبانی، پاسـداری

وطن یعنی دلیر و گرد با هم
وطن یعنی بلوچ و کرد با هم

وطن یعنی سواران و سواری
لر و کرد و یموت و بختیــــاری

وطن یعنی سرای ترک با پارس
وطن یعنی خلیج تا ابد فـــارس

وطن یعنی کتیبه در دل سنــگ
تمدن، دین، هنر، تاریخ، فرهنگ

وطن یعنی همه نیک و به هنجار
چه پندار و چه گفتار و چه کـردار

وطن یعنی شب رحمت شب قـــــدر
شب جوشن، شب روشن، شب بدر

وطن یعنی هم از دور و هم از دیر
سـده نوروز یلــدا مهرگـان تیـــــــر

هزاران خط و نقش مانده در یاد
صبـــا کلهر کــمال‌الملک بهــزاد

نکیسا باربد تنبور نی چنـــگ
سرود تیشه فرهاد در سنگ

سر و سرمایه‌های سرفرازی
حکیم و بوعلی سـینا و رازی

به اوج علم و دانش رهنوردی
ابوریحــان و صـدرا سـهروردی

به بحر علم و دانش ناخـدائی
عراقی رودکی جامی سنائی

وطن یعنی به فرهنگ آشنائی
دُر لفـــظ دری را دهخــــــدائی

وطن یعنی جهانی در دل جام
وطن یعنی رباعیــــات خیــــام

وطن یعنی همه شیرین کلامی
عفاف عشـــق در شـعر نظامی

وطن یعنی پیــام پند سعدی
زبان پیوسته در پیوند سعدی

وطن یعنی نگاه مولوی ســـــوز
حضور نور در شمس شب و روز

وطن یعنی هوا و حال حافظ
شکوه بــاور انـدر فـال حافظ

وطن یعنی بتیره دمدمه کوس
طلوع آفتاب شـــعر از طـــوس

وطن یعنی شب شهنامه خوانــدن
سخن چون رستم از سهراب راندن

وطن یعنی رهائی ز آتش و خون
خروش کاوه و خشـــم فریــــدون

وطن یعنی زبان حال سیمرغ
حدیث یـال زال و بال سیمرغ

وطن یعنی گرامی مرز تا مرز
وطن یعنی حریم گــیو گـودرز

وطن یعنی امید ناامیدان
خروش و ویله گردآفریدان

وطن یعنی دل و دستی در آتش
روان و تن کــمان و آتـــــش آرش

وطن یعنی لگام و زین و مهمیز
سواران قران و رخش و شبـدیز

وطن یعنی شبح یعنی شبیخون
وطن یعنی جلال الدین و جیحون

وطن یعنی به دشمن راه بستن
به اوج آریـــوبــرزن نشســـــتــن

وطن یعنی دو دست از جان کشیدن
به تنگسـتان و دشتسـتان رسیـــدن

زمین شستن ز استبداد و از کین
به خــون گــرم در گــرمابه فــــین

وطن یعنی اذان عشــق گفـتن
وطن یعنی غبار از عشق رفتن

نماز خون به خونین شهر خواندن
مهاجـم را ز خرمشــــهر رانـــــدن

سپاه جان به خوزستان کشیدن
شهادت را به جـان ارزان خریـدن

وطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادت

وطن یعنی شهید آزاده جانباز
شلمچه پاوه سوسنگرد اهواز

وطن یعنی شکوه سرفرازی
وطن یعنی ز عالم بی‌نیازی

وطن یعنی گذشته حال فردا
تمام سهم یک ملـت ز دنیـــا

وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همــین جــا یعنـی
ایــــــــــــــــــران

سروده زیبای علی رضا شجاع پور

آرمان انقلاب


سرا پا اگر زرد و پژمرده ايم

ولي دل به پاييز نسپرده ايم

چو گلدان خالي، لب پنجره

پر از خاطرات ترك خورده ايم

اگر داغ دل بود، ما ديده ايم

اگر خون دل بود، ما خورده ايم

اگر دل دليل است، آورده ايم

اگر داغ شرط است، ما برده ايم

اگر دشنه دشمنان، گردنيم

اگر خنجر دوستان، گُرده ايم

گواهي بخواهيد، اينك گواه

همين زخم هايي كه نشمرده ايم

دلي سربلند و سري سر به زير

از اين دست عمري به سر برده ايم


زنده یاد قيصر امين پور

والفجر

آغاز ایام الله دهه مبارک فجر مبارک

****************************

ده روز پرحادثه ولي مبارك،
ده روز پر اضطراب، ولي سرشار از اميد،
ده روز تاريخ ساز و انقلاب آفرين و بهارْآور و شكوفه گستر، «دهه فجر».
دهه فجر، ميقات ده روزه ياران امام راحل بود، كه پيشِ پاي آمدنش فرشي از بشريّت گستردند و «مهرآباد» تا «بهشت زهرا» را از حضور خويش آكندند؛
و اين روزهاي حماسه آفرين، كليد گشاينده درهاي پيروزي به روي ملت عزيز ما بود و ارمغانش:
استقلال، آزادي و جمهوري اسلامي!
«والفجر»، سوگند هميشه برپا و بر جاي ازليِ خداوند است كه نويدبخشِ پگاهِ روشن پيروزي در افق جهادِ امت هاست.
در تاريخ انقلاب و ميهن ما، بهمن ماه، تجلي اين وعده الهي بود.
ماه شوريدگانِ دلداده اي كه سرمست از كلام و پيام آن پير ميْ فروش، خود را به خطّ خون و آتش زدند و «گل تكبير» را در همه جاي اين ميهن شكوفاندند.
هنوز هم بهمن، همان شور و طراوت را دارد و دهه فجر، يادآور عطر آن خلوص و پاكي و بي ادعاييِ صادق ترين فرزندانِ كشور امام زمان است.
دهه فجر، سرود حنجره هاي داوودي است كه در رهگذر نسيم ايمان ترانه آزادي خواندند و بر مائده استقلال، نعمتِ پيروزي گستردند.
دهه فجر، ميثاق دوباره و همواره ما با خون شهيدان و خطّ رهبري و ولايت است.
دهه فجر، روزهاي پيروزي حق در جدال با باطل است.
دهه فجر، گرچه ده روز است، اما پربارتر از ده قرن است.
امام امّت، خورشيدي بود كه از غرب تابيد و مشرق را فرا گرفت و به ايرانِ خونين باز گشت و «انوار الهي» را از قم ـ اين حرم آل محمد صلي الله عليه و آله ـ به سراسر گيتي پراكند.
با پيروزي انقلاب اسلامي در دهه فجر، فروغ شهادت ها، دامن آفاق را روشن ساخت و پرده هاي ظلمت و تزوير شرق و غرب را از هم دريد و ايران را نورباران كرد.
دهه فجر، مطلع غزل زيباي پيروزي و قصيده بليغ و رساي اسلام بود.
دهه فجر، جانِ سيراب زمان بود، از «كوثر ولايت فقيه»
و... دهه فجر، فجر روشن و صبح صادق تحقق «جمهوري اسلامي» بود.
و اين فجر، به خواست خدا تا ظهور دولت يار، باقي است.

مرقومه استاد جواد محدثی

به مناسبت سالروز شهادت شهید باقری

به مناسبت یازدهم بهمن سالروز شهادت شهید باقری

--------------------------------------------------------

غلامحسين افشردى معروف به حسن باقرى در 25 اسفند 1334 ش در تهران به دنيا آمد. اين شهيد گرانقدر در نوجوانى در كلاس هاى مذهبى كه زير نظر آيت اللّه دكتر بهشتى برگزار مى شد شركت مى كرد و شديدا تحت تأثير وى قرار گرفت. ايشان پس از گذراندن دروس ابتدايى و دبيرستان وارد دانشگاه اروميه شد ولى به دليل فعاليت هاى سياسى، پس از دو سال از دانشگاه اخراج گرديد. از آن پس به سربازى رفت و در لبيك به فرمان امام خمينى (ره)، از پادگان گريخت. شهيد افشردى در جريان انقلاب، در تصرف يك كلانترى و نيز پادگان عشرت آباد تهران مشاركت نمود و با پيروزى انقلاب به كميته انقلاب اسلامى پيوست. وى همچنين مدتى به روزنامه نگارى پرداخت و در سال 58 در رشته حقوق قضايى دانشگاه تهران پذيرفته شد. او با شروع جنگ تحميلى، به سوى جبهه هاى جنوب شتافت و به سرعت، استعدادهايش شكفته شد و در مناصب فرماندهى نظامى سپاه و بسيج رشد كرد تا جايى كه فرماندهى چندين عمليات نظامى و موفق از جمله ثامنُ الحُجَج، طريق القُدس، فتح المبين، بيت المقدَّس، رمضان و محرَّم را در برخى محورهاى مهم بر عهده گرفت. شهيد افشردى (باقری) همچنين در آزادسازى شلمچه و خرمشهر نقش مهمى داشت. وى سرانجام در حالى كه به عنون جانشين فرماندهى نيروى زمينى سپاه، در حين يك عمليات اكتشافى و اطلاعاتى در جبهه فكه حضور داشت، بر اثر اصابت گلوله توپ دشمن، در 27 سالگى شربت شهادت نوشيد.

روحش شاد ویادش گرامی

برگرفته از irc.ir

آبشار ( ویژه مبلاد امام صادق علیه السلام)

گل كرد ردپاي كسي كه به يمن او
با يك گل شكفته زمستان، بهار شد

مردي رسيد با سبد نور از بهشت

نوري كه شهد و شربت و سيب و انار شد

پس برتن كوير و در انبوه تشنگان

شهدي چكاند و خاك كوير آبشار شد

از سيب و از انار به هر جاهلي خوراند

علمش شكفت و عالم دهر و ديار شد

بر سستي فلاسفه و هر چه كه حكيم

دستي كشيد و سستيشان استوار شد

در انجماد جبر كه نوري دميد، جبر

ذره ذره ذوب شد و اختيار شد

در دشت علم، هرچه غزال رمنده بود

با تير آسماني فكرش شكار شد.

مردي كه چشمش آينه كائنات بود

چشمي كه هر كه ديد، دلش بي قرار شد

اما چه حيف! دوره آيينه هم گذشت

چرخيد چرخ و نوبت گرد و غبار شد

از دست روزگار به يك باره آينه

افتاد و وقت واقعه احتضار شد


سروده :مهدی زارعی

نامهای خورشید

مردي يهودي نزد پيامبر آمد و پرسيد: علت نام گذاري شما به نام هايي چون محمد، احمد، ابوالقاسم، بشير، نذير و داعي چيست؟
پيامبر فرمود: محمد ازآن رو كه من در زمين، ستوده شده ام و احمد به اين دليل كه ستوده آسمانيان هستم. ابوالقاسم ازاين رو كه خداوند در روز قيامت، قسمت آتش را جدا مي كند و هر كه به من كافر شده باشد، جايش در آتش است و بهشت، سهم كسي است كه به من ايمان آورده و به نبوت من اقرار كرده باشد. اما «داعي» از آن روست كه من مردم را به دين پروردگارم دعوت مي كنم. «نذير» و «بشير» يعني ترساننده و بشارت دهنده و من مردم را از دوزخ مي ترسانم و به بهشت بشارت مي دهم.

---------------------------------------------------------------------

زندگانی پیامبر اعظم (ص) ،محمد محمدی ری شهری

طلب کاری که مسلمان شد

مردي يهودي از پيامبر خدا چند دينار طلب كار بود. روزي آمد و طلب خود را از حضرت خواست. پيامبر به او فرمود: «اي مرد! فعلاً چيزي ندارم كه به تو بپردازم» مرد يهودي گفت: رهايت نمي كنم تا طلبم را بپردازي! پيامبر فرمود: من هم با تو مي نشينم.
آن قدر در كنار او نشست كه در همان جا، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز صبح را خواند. اصحاب پيامبر خدا آن مرد را تهديد كردند. پيامبر به آنها نگاه كرد و فرمود: با او چه مي كنيد؟ گفتند: يك يهودي شما را باز دارد؟ پيامبر فرمود: از سوي پروردگارم برانگيخته نشدم كه به معاهده غير معاهد ستم كنم.
چون روز بالا آمد، مرد يهودي گفت: گواهي مي دهم كه هيچ خدايي جز اللّه نيست، گواهي مي دهم كه محمد بنده و فرستاده اوست و نصف مالم را در راه خدا مي بخشم.
به خداقسم اين كار را با تو نكردم مگر براي اينكه اوصافي را كه از تو در تورات آمده امتحان كنم.

میلاد نبی اکرم (ص) و امام صادق (ع)

موالید مطهر پیامبر مهربانیها ، حضرت محمد مصطفی (ص) و امام عارفان عاشق حضرت جعفر صادق (ع) را به تمامی ارادتمندان تبریک و تهنیت عرض میکنم

****************************************************

لب نگار که باشد رطب حرام بود

زمان واجبمان مستحب حرام بود


فقیه نیستم اما به تجربه دیدم

بدون عشق مناجات شب حرام بود


اگر که هست طبیبم طبیب دوّاری

به من معالجه ی در مطب حرام بود


برآنکه دشمن اولاد توست نیست عجب

که نطفه اش نسب اندر نسب حرام بود


تو مرد ظرفشناسی و مهِر اولادت

عجم که هست برای عرب حرام بود


تو را در کمال نوشتند یا رسول الله

بزرگ آل نوشتند یا رسول الله


تو آفریده شدی و سرآمدت گفتند

هزار مرتبه اَحسن به ایزدت گفتند


تورا به سمت زمین با نسیم آوردند

توآمدی و ملائک خوش آمدت گفتند


نشان دهنده ی معصومیِ قبیله توست

اگر که قّبه خضرا به گنبدت گفتند


تمام آل عبا«کُلنا محمّد» بود

توعین نوری و در رفت و آمدت گفتند


اگر چه یک نفری، جمع چهارده نفری

تورا محمّد و آل محمّدت گفتند


شب ولادتت ای یار می کنم خیرات

نثار مقدم خیر تو چهارده صلوات


برای خُلق تو باید کنند تحسینت

نشد مشاهده شصت و سه سال نفرینت


از آن طرف تو اگر نور آخرین هستی

نوشته اند از این سو تو را نخستینت


هزار و سیصد و هشتاد و چندمین سال است

شدیم کوچه نشینت، شدیم مسکینت


شدیم ریزه خور سفره های سیّدی ات

گدای سفره ی هر سال چهارده سینت


توآمدی که علی را فقط ببینی و بس

نداده اند به جز دیده ی خدا بینت


یتیم مکه ای اما بزرگ دنیایی

اگر چه خاک نشینی، همیشه بالایی


مرا اویس شدن در هوای تو کافی است

اگر چه باز ندیدم، دعای تو کافی است


همینکه بوی تو را در مدینه حس کردم

لبم رسید به خاک سرای تو کافی است


چه حاجتی به پسر داری ای بزرگ قریش

همینکه فاطمه داری برای تو کافی است


همینکه اوّل هر صبح پیش زهرایی

برای روشنی لحظه های تو کافی است


تو آن پیمبر دنباله داری و بعدت

اگر علی تو باشد به جای تو کافی است


قسم به اشهد ان لااله الا الله

تو آمدی که بگویی علی ولی الله


تو آمدی و ترحّم شدند دخترها

چقدر صاحب دختر شدند مادرها


تو آمدی و رعیّت شکوه عبد گرفت

بدین طریق چه آقا شدند نوکرها


خدای خوب به جای خدای چوب نشست

و با اذان تو بالا گرفت باورها


بگو: مدینه علمی، علی درآن است

بگو: که واجب عینی است حرمت درها


بریز شیره پیغمبری به کام حسین

که از حسین بیاید علی اکبرها


زمان گذشت زمان ظهور دیگر شد

حسین منی انا من حسین اکبر شد


هزار حضرت مریم کنیز مادر توست

تورا بس است همینکه بتول، دختر توست


به دختران فلان و فلان نیازی نیست

اگر خدیجه والامقام همسر توست


علی و فاطمه دو رحمت خداوندی

برای عالم دنیا و صبح محشر توست


به یک عروج تو جبرئیل از نفس افتاد

خبر نداشت که این تازه اوج یک پَر توست


به عرش رفتی و ماندی در آن تقّرب محض

خدا برابر تو یا علی برابر توست


تو با علی جریان ساز شیعه اید ، اما

شناسنامه ی شیعه به نام جعفر توست


همیشه شکر چنین نعمتی روی لب ماست

که جعفر بن محمد رئیس مذهب ماست


سروده: علی اکبر لطیفیان

سرحلقه‏ ي انبيا

اي نقطه‏ ي عطف آفرينش
روح ادب و روان بينش
اي قلب سليم و جانِ آگاه
اي محرم راز لي‏ مع اللّه
 روزي كه سرشته شد گل ما
مهر تو نشست در دل ما
 عرش از تو گرفته زيور و زين
اي رفته به سير قاب قوسين!
 چون مَركب همّت تو راند
جبريل، ز راه باز ماند
در خانه‏ ي تو كه در گشاده است
جبريل، غلام خانه زاده است
 چون مقصد خلق، خلقت توست
بر گردن خلق، منّت توست
خورشيد تويي و مهر سايه
اي سايه ‏ي تو بلندپايه!
 احمد چو به اربعين نظر داشت
ميمي ز اَحَد، اضافه‏ تر داشت
 از احمد خود، چو ميم برداشت
حق، نام اَحَد به خويش بگذاشت
 چون طرح وجود احمدي ريخت
در جام، مي‏ محمدي ريخت
سر حلقه‏ ي انبياست احمد
نور دل اوليا؛ محمد (ص)

سروده: استاد محمد علی مجاهدی

سامره امشب تماشایی شده

سالروز آغاز امامت حضرت بقیه الله الاعظم مولانا اباصالح المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را به تمامی منتظران و عاشقان حضرتش تبریک و تهنیت عرض میکنم

*************************************************

سامره امشب تماشایی شده
جنت گل هـای زهرایی شده
لحظه لحظه، دسته دسته از فلک
همچو باران از سمـا بارد ملک
می زنند از شوق دائم بال و پر
در حضـور حجت ثانـی عشر
ملک هستی در یم شادی گم است
بعثت است این، یا غدیر دوم است
یوسف زهرا بـه دست داورش
می نهد تاج امـامت بـر سرش
عید «جاء الحـق» مبارک بر همه
خاصـه بـر سـادات آل فاطمه
عید آدم عیـد خاتم آمده
عید مظلومـان عالم آمده
عید قسط و عید عدل و دادهاست
لحظه هـایش را مبـارک بادهاست
عیـد قرآن، عید عترت، عید دین
عیــد زهـرا و امیــرالمؤمنین
عیــد یــاران فداکار علی است
عید محسن، اولین یار علی است
عیــد فتـحِ «میثـم تمار»هاست
عید عمرو مالک و عمارهاست
عید مشتاقان سرمست حسین
عید ذبح کوچک دست حسین
عید باغ یاسمن های کبود
عید شادیِ بدن های کبود
عید سردار رشیـد علقمه
عید سقـای شهیـد علقمه
عید ثـارالله و هفتـاد و دو تن
عید سربازان بی غسل و کفن
عید هجــده آفتـاب نـوک نی
کرده نوک نی چهل معراج طی
عید طاهـا عید فرقان عید نور
عید قرص مـاه در خاک تنور
عید عزت عیـد مجد و افتخار
عید مردان بـــزرگ انتظـار
آی مهدی دوستـان! عید شمـاست
این شعاع حسن خورشید شماست
آنکـه باشـد عـدل و داد حیدرش
حـق نهـد تـاج امـامت بر سرش
وعده فیض حضور آید به گوش
مـژده روز ظهـور آیـد به گوش
تا کنـد محکـم اسـاس کعبه را
کعبـه پوشیـده لبـاس کعبــه را
می کشد چون شیر حق از دل خروش
می رســد از کعبــه آوایش بـه گوش
می برد از دل شکیب کعبه را
می کشد اول خطیب کعبه را
روی او آیینه روی خــداست
پشت او محکم به نیروی خداست
پیش رو خوبان عالم، لشکرش
پشت سر دست دعای مادرش
بـر سـرش عمـامه پیغمبر است
ذوالفقارش ذوالفقار حیدر است
پرچمش پیراهـن خـون خداست
نقش آن رخسار گلگون خداست
رشته هایش از رگ دل پاک تر
از گل پرپر شده صـدچاک تر
حنجـر او نینـوای زینبین
نعره او «یا لثارات الحسین»
اشک چشمش خون هفتاد و دو تن
چهره: تصویـر حسین است و حسن
خیمـه اش آغـوش حی دادگر
مقدمش چشمِ قضا، دوش قدر
عدل از نـور جمـالش منجلی
پــایتختش کوفـه مـانند علی
آسمـان پروانـه ای دور سرش
خلق پندارند خود را در برش
آسمان چـون حلقه در انگشت او
ملک امکان قبضه ای در مشت او
فـرش راه لشکـرش بــال ملک
جــای سم مـرکبش دوش فلک
مکـه را بستانـد از نـا اهل هــا
بشکند پیشانـی از بوجهل هــا
شیعه گردد حکمران در آب و گل
کــوری این بازهـای کــور دل
عیــد موسا و عصا و اژدهاست
عید مرگ فرقه باب و بهاست
ای امـام عصـر عاشورائیـان
ای امیــد آخـر زهرائیــان
ای به عهد مهدویت مهـد مـا
ای نفس هایت دعای عهد ما
عمر ما بی تو بـه سـر آمـد بسی
ای پنـاه شیعـه تـا کی بیکسی
تـو بـه ما بینایی و ما از تو کور
تو به ما نزدیکی و ما از تو دور
ای ز چشـم مـا به ما نزدیک تر
تـا دل دشمـن شـود تاریک تر
چند میثم با تو نزدیک از تو دور؟
سیـدی مـولایی عجـل لظهـور

سروده: استاد حاج غلامرضا سازگار

حضور آسمانی

سالروز شهادت امام یازدهم شیعیان جهان ،ابا المهدی امام حسن عسکری(ع) را به تمامی عاشقان اهل بیت (علیهم السلام) تسلیت می گویم.

=============================================

گويا واقعه اي رخ داده است كه بادها اين گونه پريشانند كه رودها اين قدر بي تابانه مي خروشند، كه ابرها ناله كنان مي گريند كه زمين اين قدر احساس غريبي مي كند!
گويا واقعه اي رخ داده است كه صداي بي تابي و ضجه فرشتگان، در آسمان ها پيچيده، كه اندوه و غم، بر در و ديوارها سايه انداخته، كه سامرا سر در گريبان حزن فرو برده!
شايد مصيبتي بزرگ، دامن گير خاك شده است.

آه، اي يازدهمين ستاره درخشان عشق! روشنان حضورت را از آسمان سامرا مگير؛ تاريكي، افق هاي پس از تو را تاب نمي آورد.

سايه مهرباني ات را از سر دنيا نگير؛ دست هاي يتيمي خاك، تا ابد به جست وجوي وجود بهارانه ات، در به در خواهد شد.
اگرچه سخت مي گذرد برايت، اگرچه لحظه هايت سرخند و دلگير، اگرچه دورت حصاري كشيدند تا فاصله اي باشد بين تو و دنيا، اگرچه دست هاي «معتمد»ها، تو را پنهان كردند از چشم ها؛ تنها از ترس حقيقت محضي كه از خانه تو برخواهد خاست تا عدالت را در زمين فراگير كند، كسي كه پاره تن تو بود و وارث بعد از تو! سايه ات را از سرِ زمين مگير!

هر چند ديوارهاي فاصله «بني عباس» بلندتر مي شد، عطر حضور آسماني تو بيشتر منتشر مي شد.

هر چه دايره محاصره «معتمد»ها تنگ تر مي شد، ميدان جاذبه عشق و محبت تو گسترده تر مي شد.
تو در احاطه كينه ها و نفرت ها، در حصار جهل و دشمني گرفتار بودي و آن گاه، با سرانگشت معجزه و غيب، بند از پاي گرفتاران مي گشودي.
آه، مولا! ماجراي تو و كودك دلبندت، آتشي انداخته بود به جان كوردلان كه مي پنداشتند مي توانند حقيقت محتوم جهان را عوض كنند.
چه زيبا جان ها را به عطر حضور يگانه فرزندت آشنا كردي! چه زيبا فلسفه غيبت و ظهور موعود را بيان كردي؛ جان ها هنوز در آتش انتظار موعود شعله ورند.

و امروز، روز توست؛ روز تشييع غريبانه تو بر بال فرشته ها، روز رهايي تو از حصار «معتمد»ها.
 

نوشته: خدیجه پنجی

باقی مانده

تيرگي، سرما، كبودي، اشك و آه
آسمان خالي شده از نور ماه

رفتنت غم را به دل‏ها هديه كرد

چشم من شد ابر و باران، گريه كرد

بيت بيت غصه را قلبم سرود

پر زدي؛ اما چرا اين قدر زود؟

پر زدي تا آسمان‏ها، شادمان

خوش به حالت، خوش به حالت، آسمان

وقت رفتن، گفته بودي بعد تو

مي‏رسد يك آفتاب گرم و نو

پركشيدي، مهر تو در بين ماست

بين ما عطر دل انگيزت رهاست

باز هم اميد، باقي مانده است

از تو يك خورشيد باقي مانده است

سروده : سید سعید هاشمی