ندیدمت ...
دعا کبوتر عشق است ، بال و پر دارد
بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب
که روزگار، بسی فتنه زیر سر دارد
بخوان دعای فرج را ولی به قلب صبور
که صبر ،میوه شیرین تر از ظفر دارد
نسیم لطف خدا ، انس بیشتر دارد
بهشت پاک اجابت ، هزار در دارد
بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است
خدای را، شب یلدای غم سحر دارد
مسافر دل ما ، نیت سفر دارد
شمیم غنچه نرگس، ز جای بردارد
بخوان دعای فرج را ز پشت پرده ی اشک
بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا
بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز
که آخرین گل سرخ از شما خبر دارد
حجاب غیبت از آن روی ماه بردارد
غروب و دامنه نورآفتاب و شفق
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد
*************************************************************
|
||
سروده : امیر حسین میرحسینی
ماه شعبان رفت و آن محبوب بی همتا نیامد
ماه دیگر آمد و آن ماه خوش سیما نیامد
سالها شد دل به شوق دیدن رویش روانه
خسته شد این دل و لی آن دلبر دلها نیامد
جان من در انتظار آن مسیحا دم برون شد
از برای زنده کردن یک دم از عیسی نیامد
کور شد چشمان یعقوب دلم از هجر رویش
بر شفای چشم دل یک پیرهن اما نیامد
تشنگان دیدنش چشم انتظار جام وصلش
لیکن آن ساقی مستان با می و صهبا نیامد
جان به لب آمد ز دوری نگار ما و لیکن
یادگار آل طه یوسف زهرا نیامد
دست تو باز می کند پنجره های بسته را
هم تو سلام می کنی رهگذران خسته را
دو باره پاک کردم و به روی رف گذاشتم
آینه ی قدیمی غبار غم نشسته را
پنجره بی قرار تو کوچه در انتظار تو
تا که کند نثار تو لاله ی دسته دسته را
شب به سحر رسانده ام دیده به ره نشانده ام
چشم به راه مانده ام جمعه عهد بسته را
این دل صاف کم کمک شدست سطحی از ترک
آه شکسته تر مخواه آینه شکسته را...
شاعر: استاد سهیل محمودی
این هفته هم گذشت تو اما نیامدی
خورشید خانواده ی زهرا نیامدی
از جاده ی همیشه ی چشم انتظارها
ای آخرین مسافردنیا نیامدی
صبحی کنار جاده تو را منتظر شدیم
"آمد غروب،رفت وتوآقا نیامدی"
امروزمان که رفت چه خاکی به سر کنیم؟
آقای من ! اگر زد وفردا نیامدی
غیبت بهانه ای است که پاکیزه تر شویم
تا روبرویمان نشدی ، تا نیامدی!
شاعر: علی اکبر لطیفیان
آقــــــا بیا؛ به خاطر بــاران ظــــهور کن
ما را از این هــوای ســـراسیمه دور کنوقتی برای بدرقـــــه عشـــــق میــــروی
از کوچــــه های خــسته ما هم عبـور کنافسرده از هجــــــــــوم هوسهای عالمیم
آقـــا دل شکــــــــسته ما را صبـــــور کنآقــــا؛ به حرمــت مفــــــــهوم انتـــــــظار
اشــــــعار ســـــاده ما را مــــــــرور کـــنکی میشـــــــــود که تو از راه مـــیرسـی؟
این باغـــهای شـــب زده را غـرق نور کنیا صـــــاحب الزمــــــــان؛ قدمت خیـر،العجل
یعنی که ای تمام عدالت، ظهور کن
سلام وارث تنهای بینشانیها!
خدای بیت غزلهای آسمانیها
نیامدی و کهنسالهایمان مُردند
در آستانهٔ مرگاند نوجوانیها
چقدر تهمتِ ناجور بارمان کردند
چقدر طعنه که: «دیوانهها! روانیها!
کسی برای نجات شما نمیآید
کسی نمیرسد از پشتِ نُدبهخوانیها»
مسیحِ آمدنی! سوشیانس! ای موعود!
تو ـ هر که هستی از آنسوی مهربانیها!
بگو به حرف بیایند مردگانِ سکوت
زبان شوند و بگویند بیزبانیها
هنوز پنجرهها باز میشوند و هنوز
تهی است کوچه از آوازِ شادمانیها
و زرد میشوند و دانهدانه میافتند
کنار پنجرهها برگِ شمعدانیها
شاعره:پانته آ صفایی بروجنی
شاعر : زنده یاد استاد شهریار
يا اين دل شكسته ی ما را صبور كن
يا لا أقل به خاطر زينب ظهور كن
ديگر بتاب از افق مكه ، ماه من!
اين جاده هاي شب زده را غرق نور كن
با ذوالفقار حضرت مولا بيا و بعد
دلهاي شيعه را پرِ حسّ غرور كن
با كوله بار غربت و اندوه خود بيا
از كوچه هاي سينه زني مان عبور كن
امشب بيا كه روضه بخواني برايمان
امشب بساط گرية ما را تو جور كن
يا چند صفحه مقتل كرب و بلا بخوان
يا خاطرات عمه تان را مرور كن
هم از وفاي ساقي لب تشنگان بگو
هم يادي از مصيبتِ سرخ تنور كن
شاعر : یوسف رحیمی
الا مسافر صحرا خدا کند که بيايي
اميد غائب زهرا، خدا کند که بيايي
کنون که دل شده پر خون براي خاطر مجنون
تو اي حقيقت ليلا، خدا کند که بيايي
براي اينکه ببينم پس از غياب هزاره
مزار مخفي زهرا، خدا کند که بيايي
دلم دوباره ز غمها کنون رميده زِهرجا
گرفته بهر تو تنها، خدا کند که بيايي
به انتظار قدومت، دو ديده دوخته ام من
به قفل بسته درها، خدا کند که بيايي
دوباره روز گذشت و نيامدي تو وليکن
براي لحظه فردا، خدا کند که بيايي
ميان عاشق و معشوق، چه جاي قيد و مکاني
چه اين مکان و چه هرجا، خدا کند که بيايي
بدون حُسن تو اي گُل بهار جلوه ندارد
گل شکفته زيبا، خدا کند که بيايي
شاعر: مریم سقلاطونی
میان عطر و نسیم و پرنده و پرواز
کسی که خرقه اش از بوی صبح سرشار استو روز می شود از سمت چشم او آغاز
کسی که می شکفد لا به لای لبخندشهزار پیچک وحشی ، هزار چشم انداز
کسی که بذر مرا می کند نهان در خاک
و صبر می کند آن قدر تا برویم باز
سپید گون و شکوفنده می رسد از راهچه آرزوی غریبی ، چقدر دور و دراز
اگر چه هیچ نشانی ندیده ام ، بگذار
پی نگاه بیابانی اش بگردم باز
شاعر: منصوره نیک گفتار
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را در انتظار جمعه ام
دوباره صبح ظهر نه غروب شد نیامدی
شاعر: مهدي جهاندار
چشمان واژه می پرد، گفتند می آیی
با چشم بسته بشمرم تا چند می آیی؟
من از شروع مهر بر تو منتظر بودم
گرچه بهاری، آخر اسفند می آیی
نام تو هر چه هست در فرهنگ دل ای دوست
مثل حروف ربط از پیوند می آیی
بوی خوشی در جامه های زائرانی تو
همراه آنها کز سفر آیند می آیی
«من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم» رفت
تو آخر هر بیت من هر چند می آیی
شاعره: رزیتا نعمتی
هزار آیینه می روید ، به هر جا می نهی پا را
همین قدر از تو می دانم : هوایی کرده ای ما را
سحر می لغزد از سر شانه هایت تا بیاویزد
به گرد بازوانت باز ، بازوبند دریا را
میان چشمهایت دیده ام قد می کشد باران
و اندوهی که وسعت می دهد بی تابی ما را
- شمردم بارها انگشتهایم را ، بگو آیا -
از اول بشمرم بر روی چشمم می نهی پا را ؟
من از طعم دو بیتی های باران خورده لبریزم
کنار اشکهایم می شود آویخت دریا را
شب و آشفتگی بادستهایت می خورد پیوند
زمین گم می کند در شیب سرگردانیت ما را
تمام راه پر می گردد از آوای سرشارت
و باران می تکاند اشتیاق اطلسی ها را
شاعر: منصوره نیک گفتار
شاعر:علی اکبر لطیفیان