حادثه ای ناگهان

بر شانه هاي خواب زمانه تكان شدي
در متن خاك، حادثه اي ناگهان شدي
جاري شدي ز قله بي شبهة حرا
جبريل شعله كرد، تو آتش فشان شدي
در كامِ لال ماندة انسانِ پايمال
فرياد اعتراض نشاندي، زبان شدي
بعد از چقدر كفر كه ايمان بعيد بود
پيغام وحي رو به زمين و زمان شدي
ناگفته بود سوره به سوره حديث حق
ناگفته هاي سبز خدا را دهان شدي
هرجا اميدِ هستي از آسمان گسست
با دست خويش سمت خدا پلكان شدي
هركس تو را گواه دل خسته اش گرفت
با گريه هاي بي كسي اش مهربان شدي
اينك منم: روايت در راه ماندگي
اينك تويي كه بغض مرا گوش جان شدي
با اين همه گناه زمين گير و روسياه
تنها تويي كه سهم من از آسمان شدي
اين سجده هاي يكسره را مستجاب كن
درمان زخم هاي دلم را شتاب كن

شاعر: سودابه مهيجي

چشمه آب

حدیث پیامبر که :(نامَ عَيْنِي وَ لايَنامُ قَلْبي)

بيابان تا بيابان چشمه آبند چشمانت
چه شبهايي كه مثل ماه، ميتابند چشمانت
همايي، قابِ قوسين است جولانگاه پروازت
كجا در دام دنيا ميشود پابند چشمانت؟
پر از گلهاي سرخ تشنه است اين باغ باراني
تو كه از سلسبيل عشق سيرابند چشمانت
من از دنياي بعد از تو نميترسم خودت گفتي
نميخوابد دلت، وقتي كه ميخوابند چشمانت

شاعر:پانته آ صفایی بروجنی

غار حرا

به روي قله يك كوه، غار مشهود است
و سبز قامت آن نوبهار مشهود است
زمانه چشم به راه تولد عشق است
دليل گردش ليل و نهار مشهود است
نياز نيست تلسكوپ، نياز نيست ببين!
چهل ستاره دنباله دار، مشهود است
صداي جوشش وحي است در حرا جاري است
طنين «اقرأ...» آموزگار مشهود است
و باز معجزه اي بي بديل در راه است
كه در نگاه زمان انتظار مشهود است
به روي قله تاريخ ـ بين گرد و غبار ـ
حضور روشني از يك سوار مشهود است

شاعر: خدیجه پنجی