پیامبر دعا

میلاد با سعادت سید الساجدین ،امام زین العابدین علیه السلام  مبارک
************************************************************
شاعر : محمد سهرابی
    سلام اى چارمین نور الهى
    كلیم وادى طور الهى
    تو آن شاهى كه در بزم مناجات
    خدا مى‏كرد با نامت مباهات
    تو را سجاده داران مى‏شناسند
    تو را سجده گزاران مى‏شناسند
    تو سجادى تو سجاده نشینى
    تو در زهد و ورع تنهاترینى
    قیامت مى‏شود پیدا جبینت
    به صوت «این زین العابدینت»
    شبیه تو خدا عابد ندارد
    مدینه غیر تو زاهد ندارد
    تو با درماندگان خود شفیعى
    تو با خیل جذامى‏ها رفیقى
    سحرها نان و خرما روى دوشت
    صداى سائلان تو به گوشت
    فرزدق را تو شعر تازه دادى
    تو بر شعر ترش آوازه دادى
    تو میقاتى تو مشعر زاده هستى
    عزیز من پیمبر زاده هستى
    تو كز نسل امیر المؤمنینى
    پیمبر زاده ایران زمینى
    سزد شاهان فتند اینجا به زانو
    على‏ بن الحسین شهر بانو
    تو را ایرانیان رب مى‏شناسند
    تو را با نام زینب مى‏شناسند
    تو در افلاك زین العابدینى
    تو روى خاك با ما همنشینى
    قتیل تار گیسوى تو اصغر
    فدایى تو باشد همچو اكبر
    ابوفاضل همان ماه مدینه
    كنارت دست دارد روى سینه
    تو كوه عصمتى، لرزش ندارى
    تو از غیر خدا خواهش ندارى
    تو در بالاى منبر چون رسولى
    تو در محراب خود گویا بتولى
    تو بابایى چنان شمشیر دارى
    تو بابایى ز نسل شیر دارى
    تو را شب زنده داران مى‏پرستند
    لبت را روزه داران مى‏پرستند
    تو جنس‏ات از نیستان غدیر است
    تو نامت روى دیوان غدیر است
    تو بر پیشانى خود پینه دارى
    تو بر حق خدمتى دیرینه دارى
    تو آنى كه به كویت هر كه آمد
    غلام مستجاب الدّعوة باشد
    تو اشك مطلقى، گریه تبارى
    تو از روز ازل ابر بهارى
    تو مقتل سیرتى از جنس آهى
    تو مثل حنجر گل بى گناهى
    رعیت‏هاى تو شه‌زادگانند
    اسیران درت آزادگانند
    تو بزم روضه را بنیانگذارى
    تو در دل روضه ماهانه دارى
    تو از جنس غرور دخترانى
    تو آه سینه بى معجرانى
    تو منبر رفته‏اى اما به ناقه
    سخن‏ها گفته‏اى امّا به ناقه
    تو آن یعقوب یوسف زاده هستى
    تو آن از دست یوسف داده هستى

چشم هاي شرقي ات بي بلا بود!

پيش از آن كه تو بيايي، ما دروازه هاي كشور دلمان را به حرمت نام فاطمه عليهاالسلام به روي لشكريان اسلام، گشوده بوديم و به جاي آن كه برق شمشيرها، نگاهمان را وادار به تسليم كند،د ل به عطر محمدي صلي الله عليه و آله وسلم سپرده بوديم و آذرخش توحيد، قلبمان را زير و رو كرده بود.

پيش از آن كه تو بيايي، ما به بهانه سلمان فارسي، با رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم احساس قرابت و خويشاوندي مي كرديم و خود را به خاندان وحي منتسب مي دانستيم؛ اما تو كه آمدي، زنجيره اتصال ما به قبيله بني هاشم، رسميت يافت!

ديگر كسي نمي توانست ادعاي خويشاوندي ما با پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله وسلم را انكار كند؛ كه تو با آن چشم هاي شرقي و نجابت ايراني ات، گواه صادقي بر مدّعاي ما بودي.

تا قبل از آن كه شهربانو عليهاالسلام از سرزمين ما برود، شاهزاده خانم يكتاي دربار سلطنتي خاك فارس بود؛ اما وقتي تاج همسري سيد جوانان اهل بهشت ـ حسين بن علي عليه السلام ـ كه ايرانيان، ناديده، عشقش را در دل مي پرواندند، بر سر دختر شاه ايراني نهاده شد، افتخار شهربانو ديگر به خاطر تعلق او به سلطنت ايرانيان نبود، بلكه از آن رو مايه فخر و مباهات و غرور فارسيان شد كه اميرالمؤمنين عليه السلام او را به عنوان عروس خانه خويش پذيرفت و با قرائت خطبه عقد، گويي تمام مرزها را در هم نورديد و همسايگي مارا از دو كشور، به همخانگي دودل كشانيد.

اما تا تو نيامده بودي، چيزي از لطف عشق، در سفره دلمان كم بود و شادي مان ناقص مي نمود! وقتي شهربانو عليهاالسلام تو را به دنيا آورد، انگار امامي از دروازه هاي شرق متولد شد و جاده فارس و عرب، به يك نقطه ختم گرديد؛ نقطه اي نوراني و زيبا به اسم علي بن حسين عليه السلام.

ولادتت بيش از همه شيعيان، ايران را شادمان كرد كه دخترشان، فرزندي از نسل حيدر عليه السلام را به دنيا ارزاني كرد! از اين رو، تا هميشه خدا، از بانوي عالميان ـ فاطمه زهرا عليهاالسلام ـ سپاسگزاريم كه دختر ما را به كنيزي خويش پذيرفت و با چنين منّتي، بر خويشاوندي ما با اهالي نور، امضاي قبولي زد!

نزهت بادی

سجاد

در سجده هاي خويش اگر چشم تر كني

سجاده هاي هستي را شعله ور كني

بي شك، ستون هفت فلك مي شود اگر

دستي از آستين نيايش به در كني

داوود، طفل مكتب آواي سبز توست

تا در گلوي مرثيه خوانش اثر كني

برخيز اي پرستش توحيد، عبد تو!

بايد جهان بي خبري را خبر كني

آن قدر خطبه خطبه، دعا در دعا شوي

آن قدر خون بباري و قرآن به سر كني؛

تا خشت خشت ظلم و ستم را هر آينه

در كاخ هاي معركه زير و زبر كني

سجاده را كه پيرهن عصمتت شده

پرچم براي قصه اين خير و شر كني

يعني به رغم نعره مستانه ستم

گوش زمانه را ز مناجات كر كني

... بايد كه روزگار بترسد ز كفر خويش

او را از آه نيمه شبت بر حذر كني

اي واي بر زمانه «لبيك ناشناس»

سجاد اگر تو باشي و نفرين اگر كني

شاعر: سودابه مهیجی