با همه بله با ما هم بله

بازرگاني ورشكست شد و طلب كارها اورا به دادگاه كشاندند. بازر گان با يک وكيل مشورت كرد و وكيل به او گفت :در دادگاه هر كس از تو چيزي پرسيد بگو (بله) . با زرگان هم پولي به وكيل داد و قرار شد بقيه پول را بعد از دادگاه به وكيل بدهد.
فردای آن روز در دادگاه و در جواب قاضي و طلب کارها فقط گفت : (بله و بله).
 تا اينكه قاضي گفت : «اين بيچاره از بدهكاري عقلش را از دست داده بهتراست شما او را ببخشيد.»
طلب كارها هم دلشان به حال او سوخت و بازرگان را بخشيدند.
فرداي آن روز وكيل به خانه بازرگان رفت و بقيه پولش را طلب كرد و مرد بدهكار در جواب گفت:(بله).

وكيل هم گفت:«باهمه بله با ما هم بله»

خر بیار و باقالی بار کن

كشاورزي باقالي زيادي برداشت كرده بود و كنارش خوابيده بود.
 مردقلدري آمد و بنا كرد به پر كردن خور جينش.
كشاورز بلند شد كه جلوي قلدر را بگيرد كه با هم گلاويز شدند . مرد قلدر چاقویش رابرداشت و به كشاورز گفت:((من مي خواستم فقط خورجينم را پر كنم حالا كه اينطورشد مي كشمت و همه را ميبرم.))
صاحب باقاليها كه ديد از پس مرد قلدر برنمی آید گفت: حالا كه پاي جان در ميان است برو «خر بيار باقالي بار كن»

از این ستون به آن ستون فرج است

بی گناهی متهم به ارتکاب قتل شده بود. او را به اعدام محکوم کردند،و و جلادی را مأمور بریدن سر آن بیچاره  نمودند.جلاد او را به قتلگاه برد و به ستون بست تا سر از تنش برگیرد. بیچاره در برابر جلاد بنای عجز و تضرع و گریه زاری را گذاشت و از او  درخواست کرد که وی را باز کند و به ستون مقابل ببندد.
جلاد گفت:«ای بدبخت از این مهلت کم دوام ، تو را چه حاصل؟»
گفت:«این آخرین خواهش و آرزویی را که من در زندگی دارم بپذیر.»
دل جلاد به حال او سوخت و خواهش او را پذیرفت و او را باز کرد و از این ستون به ستون مقابل بست.
اتفاقا بر حسب تقدیر الهی و بنا بر مفهوم مثل معروف (( سر بی گناه پای دار می رود ولی بالای دار نمی رود )) حاکم شهر را گذر از طرف این میدان بیفتاد و چون انبوهی از مردم را دید علت را جویا شد و همین که از قضیه آگاهی یافت به احضار محکوم امر بداد.بیچاره حضور حاکم را مغتنم دانسته ، بی گناهی خود را ثابت کرد و از آن قصاص بدون استحقاق رهایی یافت.

علی می ماند و حوضش

روزی ملایی بر منبر درباره روز محشر و حوض کوثر که علی (ع) صاحب آن است واینکه چه کسانی نمی توانند به نزدیک آن حوض روند و از مجالست حوض بهره برند سخن می گفت وچنین ادامه داد:
«کسانی که شراب نوشیده اند ، عاق والدین شده اند ، ربا داده اند ، گناه کرده اند و ...»
به همین ترتیب مدت ها می شمرد که چه افرادی نمی توانن نزدیک حوض بروند. به ناگاه از میان جمعیت مردی برخاست وبا گلایه گفت:
« ای شیخ ، اگر اینها که می گویی راست باشد پس در آن روز علی می ماند و حوضش!»

آش نخورده و دهن سوخته

روزی شخصی به خانه یکی از آشنایان رفت. صاحب خانه آش داغی برای او آورد.
مهمان هنوز دست به سفره نبرده بود که دندانش درد گرفت و از شدت درد دست جلوی دهانش برد.
صاحب خانه به خیال اینکه مهمان عجله کرده و مهلت نداده آش سرد شود به او گفت:« اگر صبر می کردی آش سرد می شد،دهانت نمی سوخت.»
مهمان از شنیدن حرف صاحب خانه عرق شرم به پیشانیش نشست و گفت:« آش نخورده و دهن سوخته.
»