صلوات بر محمد(ص)

فرا رسیدن بعثت نبی مکرم اسلام ، حضرت ختمی مرتبت ، محمد مصطفی (ص) خجسته باد

خوش رحمتي است ياران، صلوات بر محمد
گوييم از دل و جان، صلوات بر محمد
گر مؤمنيّ و صادق، با ما شوي موافق
كوريّ هر منافق، صلوات بر محمد
در آسمان فرشته، مهرش به جان سرشته
بر عرشْ خوش نوشته: «صلوات بر محمد»
اي نور ديدة ما، خوش مجلسي بيارا
مي گو، خوشي خدا را، صلوات بر محمد
مانند گل شكفتيم، دُرّ لطيف سفتيم
خوش عاشقانه گفتيم صلوات بر محمد
گفتيم با دل و جان با عاشقان و خوبان
شادي روي ياران، صلوات بر محمد

شاعر : شاه نعمت الله ولی

حادثه ای ناگهان

بر شانه هاي خواب زمانه تكان شدي
در متن خاك، حادثه اي ناگهان شدي
جاري شدي ز قله بي شبهة حرا
جبريل شعله كرد، تو آتش فشان شدي
در كامِ لال ماندة انسانِ پايمال
فرياد اعتراض نشاندي، زبان شدي
بعد از چقدر كفر كه ايمان بعيد بود
پيغام وحي رو به زمين و زمان شدي
ناگفته بود سوره به سوره حديث حق
ناگفته هاي سبز خدا را دهان شدي
هرجا اميدِ هستي از آسمان گسست
با دست خويش سمت خدا پلكان شدي
هركس تو را گواه دل خسته اش گرفت
با گريه هاي بي كسي اش مهربان شدي
اينك منم: روايت در راه ماندگي
اينك تويي كه بغض مرا گوش جان شدي
با اين همه گناه زمين گير و روسياه
تنها تويي كه سهم من از آسمان شدي
اين سجده هاي يكسره را مستجاب كن
درمان زخم هاي دلم را شتاب كن

شاعر: سودابه مهيجي

چشمه آب

حدیث پیامبر که :(نامَ عَيْنِي وَ لايَنامُ قَلْبي)

بيابان تا بيابان چشمه آبند چشمانت
چه شبهايي كه مثل ماه، ميتابند چشمانت
همايي، قابِ قوسين است جولانگاه پروازت
كجا در دام دنيا ميشود پابند چشمانت؟
پر از گلهاي سرخ تشنه است اين باغ باراني
تو كه از سلسبيل عشق سيرابند چشمانت
من از دنياي بعد از تو نميترسم خودت گفتي
نميخوابد دلت، وقتي كه ميخوابند چشمانت

شاعر:پانته آ صفایی بروجنی

او خواند...

خدايان سنگي، هواي زلال شهر را در كام خود كشيده بودند و در تاريكخانه چشم ها، تيرگي جهالت جاري بود. «كسرا» به غرور خود قامت مي افراشت و «آتشكده ها»، در شعله هاي پيچان خود مي لوليدند و خداي بتكده ها، بي جان مي نگريستند و جهالت جاري را قد كشيده بودند.
از باغات رفيع آريايي ها، بادهاي ناملايم شرك مي وزيد و بر ديواره هاي كفر مي كوبيد. تولد هر پسري را وليمه اي از شراب و شعبده و عيش مدام بود و تولد دختركي را چشمان وحشي پدر، به دستان سياه گورها مي سپردند.
دزدي، غرور قبيله بود و گردنه ها را چپاولگري، تفاخر ايل.
... و گفتند كه «اقراء»؛ بخوان به نام خداوند؛ بخوان به نام آينه دار!
او خواند و لبيك ملايكه شروع شد؛ او خواند: «قولوا لا اله الا الله تفلحوا».
پيراهنش، عطر بال ملايكه مي داد و دست هايش نفحه وحي.
از «حرا» كه پايين مي آمد، شانه هايش، بوي آسمان مي داد.
مي خواند و از حنجره صحرا، عطر بهشتي مي تراويد. مي خواند و نيايش گياهان، جان مي گرفت.
مي خواند و دست هاي دعا، بر سينه آسمان ها چنگ مي انداخت.
مي خواند و مأذنه هاي شهر، جان تازه براي تلاوت وحدانيت گرفته بود.
مي خواند و از دهان بادها، زمزمه هاي يكتاپرستي، جاري مي شد.
«اقراء باسم ربك الذي خلق...»
لبخندها شكوفه دادند. او خواند و كعبه از گرد و غبار شرك و شك، قامت برافراشت.

ابراهیم قبله آرباطان

غار حرا

به روي قله يك كوه، غار مشهود است
و سبز قامت آن نوبهار مشهود است
زمانه چشم به راه تولد عشق است
دليل گردش ليل و نهار مشهود است
نياز نيست تلسكوپ، نياز نيست ببين!
چهل ستاره دنباله دار، مشهود است
صداي جوشش وحي است در حرا جاري است
طنين «اقرأ...» آموزگار مشهود است
و باز معجزه اي بي بديل در راه است
كه در نگاه زمان انتظار مشهود است
به روي قله تاريخ ـ بين گرد و غبار ـ
حضور روشني از يك سوار مشهود است

شاعر: خدیجه پنجی

عبای فتاده به خاک

شهادت حضرت باب الحوائج امام کاظم علیه السلام تسلیت باد

------------------------------------------------------

 کسی که بوسه زند عرش، آستانش را
قضا به گوشه زندان نهد مکانش را
کسی که روح الامین است طایر حرمش
هجوم حادثه بر هم زد آشیانش را
به حبس و بند و شهادت اگر چه راضی شد
به جان خرید بلاهای شیعیانش را
قسم به سجده طولانی‌اش ز شب تا صبح
به سود حلقه زنجیر استخوانش را
چو از مدینه پیغمبرش جدا کردند
به هم زدند دریغا که خانمانش را
ز حیله بازی هارون دون نجاتش داد
بریده بود بیداد خود امانش را
به جز عبای فتاده به خاک در زندان
نبینی آن که بجویی اگر نشانش را

شاعر: استاد سید رضا مؤيد

یا باب الحوائج

مي گويم يا بابَ الحوائج!

و تنها نگاه مي ماند و قطره قطره اشك هاي بي صدا!

تنها نگاه مي ماند و قطعه قطعه سخني بر گلو خشكيده:

السَّلامُ عَلَي الْمُعذَّبِ في قَعر السُّجُون...

... و يك باره، آتشفشان دل مي آشوبد و گريه، سراسر گونه هايم را به مرثيه مي خواند:

و ظُلَمِ الْمَطَاميرِ ذِي السَّاقِ الْمَرضُوضِ بِحَلَقِ الْقُيُودِ...

آه! چه تلخ است، نگاه آزادي را زنداني كردن!

چه زشت است آسمان را به زندانبان سپردن!

آه، كه ناگوار است؛ اهريمن بر سرير و سليمان در تاريكناي تنهايي ها!

چه جانگداز است، غروبي كه سعي كند خورشيد را به لحظه هاي فراموشي بسپارد!

نه! نمي توانست زنداني باشد؛ آخر، «حقيقت» كه زنداني نمي شود!

آخر، پرتو نور الهي را نمي شود خاموش كرد!

جمال «موسوي»اش كه پرتواي از جمال الهي بود، گويي از زندان بغداد تجلّي كرده است! تمام كاينات، هر شب بهره مند از «شعشعه پرتو ذاتش» بودند و حجّت خدا، دل هاي پر از باور مؤمنان را به سير معنوي كلامش مي سپرد!

مولا جان! اي درياي رحمت و اي شفاعت جاري! چهارده سال به عبادت هاي زيبايت، آسمان و زمين درود فرستادند و تبلور «قَد اَفَلح المؤمنون» را در جمال آسماني ات به تماشا ايستادند. چهارده سال تو در باورها بودي و دشمنانت، گمانه هاي خويش را به بند كشيده بودند!

چهارده سال صداقت نگاهت، آسمان و زمين را به تماشا فرا خواند و تنها سياه جامگانِ سياه دل عباسي، خود را محروم از زيارتت كردند!

امّا چگونه مي توانم ناديده بگيرم، تمام غريبانه هاي دلم را:

گوشه اي، يا خلوتي، كو، تا بنالم همچو ني

بر تمام ناله هايم، من ببالم همچو ني

سينه ام را بي مهابا، تا زداغت پر كنم

از غروب روزهاي بي چراغت، پر كنم

بر تمام غربتي كه سال ها اندوختي

عاشقانه، در جوار عشق جانان، سوختي!

كاش مي شد، اشك ريزان، بي قرارت همچو شمع

شعله گيرم من بسوزم در جوارت همچو شمع!...

مي گويم: يا باب الحوائج!

و قنوت دست هايم، پر از ياد تنهايي ات مي شود، تنهايي!

تنهايي در خلوتي به وسعت عرش و فرصتي به طول تاريخ!

تنهايي! تنهاييِ عارفانه اي كه اعتكاف از صداقتت درس مي گيرد و عبادت، مقابل پيشاني ات به خاك مي افتد.

مي گويم: يا بابَ الحوائج! و حاجتم بر آورده مي شود ـ آخر كدامين حاجت بالاتر از توّجه و عنايت حضرتت!؟

مي گويم: يا بابَ الحوايج!

و در قنوتم، كهكشاني از نياز، نقش مي بندد؛ انگار تمام دردهاي بشري، با دعاي تو قابل درمانند! آرزوهاي بسياري از دلم مي گذرد، امّا تمام آرزوهايم معطوف به زيارتت مي شود، تا بيايم و از نزديك درد دل كنم و بنالم؛ بنالم از داغ و غصه هايي كه دارم! بنالم از تنهايي و مثل ني، از جدايي ها شكايت كنم.

با تو از نيايش هاي انتظار بگويم؛ انتظاري كه قرن هاست، تمام آرزوهايمان را به خود معطوف كرده است؛ آرزوي ظهور موعود!

آرزوي حضور آن صداقتِ محض بر سرير عدالت! آرزوي سپيده اي بدون فلق و آسماني بدون ابر!

مولا جان، بابَ الحوائج! دردمندانيم، جوياي درمان؛ اينك اين تو و كَرَمت!

علی اصغر موسوی

تا کوچه های کاظمین



تقويم، روي سياه ترين برگه هاي خود ورق مي خورد و به هزار و چهار صد سال پيش بر مي گردد؛ به شبي كه غم، به شب نشيني كوچه هاي تاريك كاظمين آمده است.

شب، خجالت زده از لابلاي انگشتان سياهي، در خاك ها فرو مي چكيد. خورشيد، خودش را پشت غروب ها و كوه ها پنهان كرده است؛ گويي اين كه در خيابان ها مرگ پاشيده باشند!


مرگ در قالب تعارف خرما تقديم امام موسي كاظم عليه السلام مي شود .


يك لقمه ديگر از اين خرما و ريحان ميل كن، اگرچه به زهر آغشته شده باشد!


... و چقدر هارون به دست هاي سياه و جنايت وحشيانه خودش افتخار مي كرد!


افتخار به شكستن حريم حرمت ائمه!


افتخار به خانه نشين كردن عدالت و زمينگير كردن ساقه هاي پيچك هاي عاشق!


اي كاش طاق هاي آسمان مي شكست و باران بلا بر زمين نازل مي شد و اين اتفاق ناگوار نمي افتاد!




چشم هايت كه به گنبد طلايش مي افتد، بي اختيار اشك به شب نشيني چشم هايت مي آيد!


«السلام عليك يا عَلَم الدين و التّقوي


السلام عليك يا خازن علم النبيين


السلام عليك يا نائب الاوصياء السابقين


السلام عليك يا مولي موسي بن جعفر و رحمه اللّه و بركاته»


خداحافظ اي دست هاي پاك عبادت!


خداحافظ اي پيشاني پينه بسته از تهجد شبانه!


خداحافظ اي نور خدا در تاريكي هاي زمين!


خداحافظ اي درهاي رحمت الهي، از دست هاي شما جاري بر روي خاك!


خداحافظ اي معدن انوار علم و وارث سكينه نياكان پاك!


خداحافظ اي كوچه هاي غريبه كاظمين!


خداحافظ اي سال ها زندان، سال ها غل و زنجير!


خداحافظ اي سال ها انتظار!


بگذار و بگذر؛ خشت خشت ديوارهاي تاريك زندان را و لحظه لحظه تنهايي ات را!


بگذار و بگذر؛ تمام دلتنگي ها و بي كسي هايت را!


بگذر از اين شهر كه مردم قدر تو را نمي دانند و خورشيد عالمتاب را بر بالاي سرشان نمي بينند!

ابراهیم قبله آرباطان

آقا بیا...

آقــــــا بیا؛ به خاطر بــاران ظــــهور کن

ما را از این هــوای ســـراسیمه دور کن

وقتی برای بدرقـــــه عشـــــق میــــروی

از کوچــــه های خــسته ما هم عبـور کن

افسرده از هجــــــــــوم هوسهای عالمیم

آقـــا دل شکــــــــسته ما را صبـــــور کن

آقــــا؛ به حرمــت مفــــــــهوم انتـــــــظار

اشــــــعار ســـــاده ما را مــــــــرور کـــن

کی میشـــــــــود که تو از راه مـــیرسـی؟

این باغـــهای شـــب زده را غـرق نور کن

یا صـــــاحب الزمــــــــان؛ قدمت خیـر،العجل

 یعنی که ای تمام عدالت، ظهور کن


زینب (س)

پانزده رجب سالروز وفات جانگداز عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) تسلیت باد

همين كه روز بر آن دشت، طرحي از شب ريخت
هزار كوه مصيبت به دوش زينب ريخت
نظاره كرد چو «شمس الشموسِ» بي سر را
به گوش گوش فلك، ناله ناله يا رب ريخت
جهان براي هميشه سياه شد چون شب
ز چشم هاي ترش هرچه داشت كوكب ريخت
چه بود نيت ناآشكار ساقي غم
كه جام زينب غم ديده را لبالب ريخت
كشاند كرب و بلا را به شام و بام فلك
هزار فصل طراوت به باغ مذهب ريخت
زبانه هاي كلامش به جان دم سردان
شراره ها شد و آتش نشاني از تب ريخت
اگر هميشه ببارند ابرهاي جهان
نمي رسند به آن اشك ها كه زينب ريخت

شاعر: سعید بیابانکی

منتهای صبر

اي پيامت انتشار كربلا
خطبه ات آيينه دار كربلا
خطبه تو كرده ويران شام را
زنده كرده مكتب اسلام را
اي كه صوتت هست چون صوت علي
گشته از نور تو دل ها منجلي
شام شد از خطبه تو غرق درد
خون به رگ هاي ستمگر گشت سرد
يادگار حضرت زهرا تويي
اسوه دين ، زينب كبري تويي
آسمان مأنوس شد با چشم تو
واژگون شد كاخ شام از خشم تو
كربلا زان خطبه در بزم يزيد
جاودان گشت و حقيقت شد پديد
زاده آزاده زهرا تويي
حاميِ بر حقّ عاشورا تويي
وارث خون دل حيدر تويي
منتهاي صبر پيغمبر تويي

شاعر:منیره سادات هاشمی

قصیده صبوری

سلام بر خاك تشنه اي كه سرگشته، تو را خواند! سلام بر نگاه هاي مضطرب تو!
سلام بر تو اي بانوي ايستاده بر آتش!
سلام بر سوختگي لب هايت!
سلام بر گيسوان پريشانت!
سلام بر لحظه غريبانه اسارتت! سلام بر قامت خميده ات! سلام بر جگر سوخته ات! قصيده صبوري ات را كدام قلم مي تواند بسرايد؟
تو را ديدند در ميانه ميدان آن هنگام كه چهار فرزندت را تا شهادت، بدرقه كردي. تو را ديدند كائنات، آن هنگام كه آتش، تنها يادگار برادرت را احاطه كرده بود و مضطرب شدي. تو را ديدند كه خود را به آتش انداختي تا پروانه اي بالش نسوزد.
تو را ديدند نگاه هاي پريشان، آن هنگام كه در آرامش عظيم الهي ات گفتي «ما رأيت الاّ جميلاً».
صبر، بر شانه هاي تو تكيه مي كرد؛ تو يگانه ترين بودي در آشوب لحظه ها.
دهان ها بسته شد و چشم ها از حدقه درآمد، آن هنگام علي وار، لب به سخن گشودي. شمع كلام تو را چگونه خاموش مي توان كرد؟
در سوز كلام تو تاروپود رنج را از هم مي شكافت. و جان هاي بي تاب را بي تاب تر مي كرد.
بانو! طواف عاشقانه، گرد خيمه اي سوخته، تنها حج زينب را مي خواهد.
دقيقه هاي سخت گودال، تاب آوردن زينب را مي خواهد. چهل منزل مشقت پشت سر گذاشتن، را جز گام هاي زينب، نمي تواند تاب بياورد. گذشتي از پاره هاي دل خويش، از زخم هاي حضرت سجاد عليه السلام، از گوشواره هاي كشيده شده، از لب هاي كبود، از نيزه هاي برافراشته.
سر بر محمل گذاشتي و گذشتي از اين همه، تا سر بر دامان آرامش مادر بگذاري و بياسايي اين همه رنج را.
زمين تا باقي است، از ياد نخواهد برد صبوري ات را بانوي صبر!

شاهنشه نجف

شاهنشهي و شد نجفَت مركز شاهي

ايوان تو نور است و جهان جمله سياهي

گر پاي كسي در حرمت جاي بگيرد

از لطف خريدارشوي تو به نگاهي

من رعْيَتِ مُلك توام اي شاه ولايت

شاهي بنما و بده بر ما تو پناهي

ديوار حرم، سنگ حرم، صحن و سرايت

دل را ببرد تا به خدا، گر كه بخواهي

گر قسمت من بوسه به خاك نجف افتد

سخت است بيارم به حرم، بار گناهي

از دور اگر چشم من اُفتد به ضريحت

گويم كه بگردم به فداي تو الهي

گمگشته طوفان بلاها به سراغت

آيد نشود در دو جهان غرق تباهي

دريا مَثَلِ كوچك بحر كرم توست

مي ميرد اگر آب ننوشد لب ماهي

از كودكي‌ام حب تو با شيره ي جان داد

مادر به اميدي كه شوم آنچه تو خواهي

يك عمر دلم را به تو بستم كه از آن رو

گويي بمن اي شاه، تو هم جزء سپاهي


شاعر:کمال مومنی

به جز از علی نباشد به جهان گره‌گشایی

به جز از علی نباشد به جهان گره‌گشایی                  طلب مدد از او کن چو رسد غم و بلایی

چو به کار خویش مانی در رحمت علی زن              به جز او به زخم دل‌ها ننهد کسی دوایی

ز ولای او بزن دم که رها شوی ز هر غم                    سر کوی او مکان کن بنگر که در کجایی

بشناختم خدا را چو شناختم  علی را                       به خدا نبرده‌ای پی اگر از علی جدایی

علی ای حقیقت حق علی ای ولی مطلق                 تو جمال کبریایی تو حقیقت خدایی

نظری ز لطف و رحمت به من شکسته دل کن               تو که یار دردمندی تو که یار بینوایی

همه عمر همچو "شهری" طلب مدد از او کن            که به جز علی نباشد به جهان گره‌گشایی

شاعر : عیاس شهری  

از جنس کدامین می نابی ؟

میلاد مسعود مولانا امیر المومنین ، اسدالله الغالب ، علی بن ابیطالب (علیه افضل صلوات الله الواهب) بر عاشقان و دلباختگان حضرتش مبارک

اي بر لب هر زمزمه نامت غزلي تر!

چشمان تو از كوثر و زمزم عسلي­ تر

خورشيدتر از روي تو اين خاك نديده است

اي تيغه مشرق به جلاي تو جلي­ تر

تو آخرِ عشقي و زبان ِدلي و نيست

از جذبه چشمان تو بين­ المللي­ تر!

سر باز كن اي راز كه در غربت اين چاه

هر چشم به اعجاز لبت خشك، ولي تر!

اي دامنه نور حرا در عرفاتت

با دست تو پيمان محمد(ص)، عملي­ تر

از جنس كدامين مِيِ­ نابي كه به نامت

لب مي­شود از سكر شرابي ازلي­ تر

جز نام بلندت چه بخوانم؟ چه بگويم؟

از صولت شمشير خدا كيست علي­ تر؟!

احمدرضا الياسی


در هوای خورشیدیت <ویژه ولادت امیر المومنین علی (ع)>


از تمام آسمان ها صدايت را مي شنوم و نجواي شبانگاهي ات را با گونه هاي خيسي كه عطش روزهاي نيامده را سيراب مي كند.
از تمام آسمان ها، رد گام هاي مهربانت را به چشم مي كشم. كعبه در پوست خود نمي گنجد، دلش براي ميلاد توست كه مي تپد.
نجواي ملايم ملائك، در نسيم شناور است و كعبه، آغوش گشوده توست تا آمدنت را از شور سال هاي مقابل آكنده كند.
مي آيي تا نخل هاي جهان، به شانه هاي ستبرت تكيه دهند.
مي آيي تا چاه، زمزمه غربتش را براي تو موج بزند.
مي آيي تا از سوز شبانگاهي ات، كائنات را به لرزه درآوري و در كوچه هاي غبارآلود آسمان، ولوله بيندازي.
مي آيي و كعبه، سرشارتر از هميشه، منتظر ميلاد توست!
چشم هايت را مي گشايي تا سال ها رنج سرشارت را در چاه، اشك بريزي.
مي آيي تا نجواي كبود فاطمه را بشنوي و صبرت در تمام كناره ها منتشر شود.
مي آيي و صداي قدم هايت را خوب مي شناسند يتيمان كوفه.
كعبه در هواي خورشيدي ات نفس مي كشد.
دريچه هاي روز، باز مي شوند و ملائك، كِل مي كشند و تو چشم مي گشايي. روبه روي خاك و اين همه نامردي در مقابلت قد مي كشد. روز، به يمن نگاهت برمي خيزد و به سماع مي نشيند.
زمان، شتاب گرفته است و تو در آغوش مادر آرام شده اي تا فردا، كوچه هاي سرشار از شيطان، از صلابت گام هايت خواب آشوب شوند.
كعبه، طلوعت را فراموش نمي كند، اي كه دست هاي مهربانت، ستون استوار عدالت! تو، تمام ساليان كودكي ات را هم مرد زيسته اي.

پانزده خرداد


در پی طرح لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در مجلس شوراى ملى در سال 1341 شمسى، امام خمينى(ره) با دستگاه جبّار پهلوى به مبارزه پرداخت. اوج اين مرحله از نهضت، يورش ناجوانمردانه ايادى رژيم به مدرسه فيضيه و ضرب و شتم و كشتار طلاب و فضلاى حوزه علميه قم در دوم فروردين سال 1342 شمسى بود. در واكنش به اعمال ننگين رژيم پهلوى، حضرت امام در عاشوراى سال 42، سخنرانى كوبنده‏ اى عليه نظام شاهنشاهى ايراد نموده و از شاه و اسرائيل به شدت انتقاد كردند. به دنبال اين سخنرانى افشاگرانه، آن حضرت دستگير و زندانى گرديد. خبر دستگيرى مرجع تقليد مردم، به سرعت در قم و سپس در تهران و ساير شهرها انتشار يافت. مردم قم به خيابان‏ها ريختند و با تقبيح عمل دولت در دستگيرى امام به راهپيمايى اعتراض‏ آميز پرداختند. شاه كه در برابر قيام قهرآلود ملت، تاج و تخت خود و سلطه آمريكا را در حالِ زوال و سقوط مى‏ديد، با رگبار مسلسل به جنگ ملت آمد و توسط نيروهاى جهنمى و خون آشام خود تظاهرات كنندگان را با وضع فجيعى قتل عام كرد و تهران را در پانزده خرداد 1342، به كشتارگاه مخوف و حمام خون مبدل ساخت. همزمان با قتل عام مردم مبارز در تهران، كشتارهاى فجيعى در قم، شيراز، مشهد، تبريز و ديگر شهرستان‏ها توسط دژخيمان رژيم به وقوع پيوست. از تعداد مقتولين 15 خرداد آمار صحيحى در دست نيست ولى تعداد شهدا را بين 5 تا 15 هزار نفر تخمين زده‏ اند. در اين ميان على‏ رغم سانسور شديد خبرى، اخبار مربوط به دستگيرى رهبر نهضت اسلامى ايران و قيام پانزدهم خرداد و كشتارهاى آن، در مدت كوتاهى در سراسر كشور پخش شد و موجى از نفرت و خشم عليه شاه به راه افتاد. سرانجام حضرت امام پس از ده ماه بازداشت، در هجدهم فروردين 1343 از زندان آزاد شدند و پس از آزادى نيز همان مسير قبلى را ادامه دادند. قيام 15 خرداد، نقطه عطفى بود در تاريخ مبارزات ملت قهرمان ايران كه حضرت امام، آفريننده و شكل دهنده آن قيام الهى بود. روحانيان انقلابى در تداوم اين حركت عظيم و پرخروش امت مسلمان ايران، طى يك دوره پانزده ساله، نقشى اساسى داشتند و در اين مدت، سالروز قيام 15 خرداد، هيچ‏گاه در سكوت و خاموشى سپرى نشد؛ زيرا كه 15 خرداد، براى امت قهرمان و شهيد پرور ايران از اهميت و اعتبار ويژه‏ اى برخوردار بوده و همواره خواهد بود.

سفر بخیر<ویژه ارتحال امام(ره)>

«سفر به خير گل من كه مي روي با باد

ز ديده مي روي اما، نمي روي از ياد

كدام دشت و دمن يا كدام باغ و چمن

كجاست مقصدت اي گل؟ كجاست مقصد باد؟»

سفر به خير پدر، سفر به خير آرام جان، سفر به خير مهربان، سفر به خير! آرام تراز نسيم مي روي اما حسرت نديدنت، هميشه روزهايمان را نقره داغ خواهد كرد.بي شك بعد از تو، هوا سنگين تر خواهد شد و غصه ها تلخ تر. چگونه مي شود باور كرد كه خاك، تحمل كند هم نفس هوايي باشد كه تو در آن نفس نخواهي كشيد؟ چگونه مي توان باور كرد كه آسمان مي تواند بدون اينكه عطر نفس هاي تو را تنفس كند، زنده بماند؟!

بي تو حتما ابرها دق مي كنند و باران، تا روزهايي دور، در ترك زخم هاي كوير دفن خواهد شد. جاي تعجب نيست اگر بعد از تو گياهي نرويد؛ چرا كه موسيقي قدم هايت ديگر بهار را بر هيچ كجاي اين خاك، آواز نخواهد كرد.

زمين، اقيانوس اقيانوس اشك مي شود و چشم هاي غروب، سرخ تر از هميشه، خون گريه مي كند غروب آفتابت را.

جهان، سوگوار توست و شب، پيراهن سياهي كه هميشه سوگوارت خواهد ماند.

آتشفشان ها، اين زخم هاي كهنه زمين، از داغ دوري ات دوباره سرباز مي كنند؛ مثل زخم هاي كهنه ما. درخت ها هر روز صبح زود به اميد شنيدن بوي پيراهنت، بادها را از خواب بيدار مي كنند. و نسيم، به عشق بوييدن عطر صدايت، تمام روزهاي نيامده را زير پا مي گذارد.خبر پر كشيدنت ناگهان تر از هر غصه اي، بغض مي شود و بغض ها گريه مي شوند تا شايد ذره اي از دلتنگي هايمان در تكان شانه هامان حل شود. وقدري سبك تر شويم.

بعد از تو حتي ديوارها خودشان را از سايه هايشان دريغ مي كنند؛ تا مبادا خواب فراموشي، اسم خوش تو را از حافظه هايشان بگيرد! هر چند روزهاست كه بار سفر بسته اي، اما هنوز بوي تو را در مهرباني خويش حس مي كنيم. هنوز هم ردپاي تو روي لبخندهايمان پيداست. هنوز هم از آفتاب به ما نزديك تري و هنوز قاب عكست بر سينه ديوار خانه هايمان به ما لبخند مي زند و هنوز يادت شيرين ترين خاطره روزهاي پيشين ماست و خواهد بود.

«اي ياد دور دست كه دل مي بري هنوز

در چشمم از تمامي خوبان سري هنوز»

اي نام جاويدان تاريخ و اي جاويدان ترين نام ها، يادت جاويد!


نیاز روحانی <ویژه ارتحال امام (ره)>

به پاس یک دل ابری دو چشم بارانی

پر است خلوتم از يك حضور نوراني


كسي كه وسعت او در جهان نمي گنجد


به خانه دل من آمده است مهماني


غمي به قدمت تاريخ درد انسان داشت


دلي به وسعت جغرافياي انساني


چه بود؟ صاعقه اي كز سر زمانه گذشت


و يا ز خواب جهان يك عبور طوفاني؟


نشسته است به جانم هميشه تا هستم


غمش اصيل تر از يك نياز روحاني


هنوز مي شنود آن صداي محزون را


دلم به روشني آيه هاي قرآني


شاعر:فاطمه راکعی

هفت پشت عطش<ویژه ارتحال امام (ره)>

زنده تر از تو كسي نيست چرا گريه كنيم؟

مرگمان باد و مباد آن كه تو را گريه كنيم


هفت پشت عطش از نام زلالت لرزيد


ما كه باشيم كه در سوگ شما گريه كنيم؟


رفتنت آينه آمدنت بود ببخش


شب ميلاد تو تلخ است كه ما گريه كنيم


ما به جسم شهدا گريه نكرديم، مگر


مي توانيم به جان شهدا گريه كنيم؟


گوش جان، باز به فتواي تو داريم بگو


با چنين حال بميريم وَ يا گريه كنيم؟


اي تو با لهجه خورشيد سراينده ما


ما تو را با چه زباني به خدا گريه كنيم؟


آسمانا! همه ابريم گره خورده به هم


سر به دامان كدام عقده گشا گريه كنيم؟


باغبانا! ز تو و چشم تو آموخته ايم


كه به جان تشنگي باغچه ها گريه كنيم


(شاعر: محمدعلي بهمني)