اشعار ولادت امام جواد علیه السلام(شاعر : علی اکبر لطیفیان)

هر که سر خدمت نگار ندارد
هر چه که هم باشد اعتبار ندارد

بحث سر دیدن کریمی یار است
ور نه گدا بودن افتخار ندارد

وقت کرم دست تو به دست گدا خورد
بهتر از این لطف روزگار ندارد

شانه بزن بیشتر به زلف کمندت
این دل ما ترس تار و مار ندارد

صبح قیامت اگر تو دلبر مایی
هیچ کسی با بهشت کار ندارد

تا که خدا هست شاه و گدا هست
شاه اگر یار ماست روزی ما هست

لطف تو باشد اگر، حساب کدام است؟!
مهر تو باشد اگر، عذاب کدام است؟!

علت خلقت تویی در عشق و گر نه
جبر کدام است و انتخاب کدام است؟!

چله ای باید گرفت تا که بفهمیم
سرکه کدام است یا شراب کدام است؟!

این پدر پیر تو چگونه بخوابد
پهلوی گهواره ی تو، خواب کدام است؟!

روی تو و روی او… چگونه بفهمیم
در وسط این دو، آفتاب کدام است؟!

هیچ کسی مثل تو وجود ندارد
مثل تو و سفره ی تو جود ندارد 

باز بینداز سمت ما نظرت را
نوکر دربار کن غلام درت را

جای تو عرش است و خاک قابل تو نیست
این طرفی کرده ای چرا گذرت را؟!

بعد چهل سال گریه کردن و هجران
این همه خوشحال کرده ای پدرت را!

بعد چهل سال، عاقبت شده وقتش
تا بگذارد به روی سینه سرت را

وای اگر وا شود ز چهره نقابت
پر کنی از کشته کشته دور و برت را

شهر پر است از حسود، حرز بینداز
یا که عوض کن مسیر رهگذرت را

در همه مولودهای قوم پیمبر
هیچ کسی نیست از تو با برکت تر

لطف تو را از ازل زیاد نوشتند
آینه ات را خدا نژاد نوشتند

خاک سر راه تو بهانه ی خلق است
خاک مرا از همین بلاد نوشتند

ایل و تبار مرا مرید نوشتند
ایل و تبار تو را مُراد نوشتند

هر چه خدا جود داشت داد به دستت
نام تو را این چنین، جواد نوشتند

یا کرم و یا جواد عبد تو هستم
حضرت باب الجواد عبد تو هستم

هفت زمین در خور کبوتر تو نیست
غیر بلندای عرش بستر تو نیست

وقت نماز شبت تجلی الله
هیچ کسی جز تو در برابر تو نیست

خواست پدر بوسه اش برای تو باشد
خوب شد این که کسی برادر تو نیست

گر چه علی اکبرِ امامِ رضایی
زخم ولی بر ضریح پیکر تو نیست

این شب جمعه بده جواب همه را
آب مگر مهریه ی مادر تو نیست

از چه علی اصغر از فرات ننوشید
از چه از آن مایه ی حیات ننوشید

عطر بهشت<ویژه ولادت امام جواد(ع)>

اين بوي خوش كدام بهار است كه پيچيده در گستره خاك؟ نسيم، پيراهن معطر كدام بهار را به تن كرده است؟

پروانه ها، بوي خوش كدام گل نورسته را شنيده اند كه از گوشه گوشه جهان، دامن كشيده اند به حوالي مدينه كه تحصن كرده اند پشت در خانه «ثامن الائمه»؟

هيجان كدام حادثه آسماني، چنين به تپش انداخته است قلب زمان را؟

خاك، نفس مي كشد عطر بهشت را از قدم هايت.

تمام پنجره ها، پلك گشوده اند به چشم انداز سيماي ملكوتي ات.

آهوان دشت هاي دوردست، دشت به دشت و كوه به كوه، دويده اند عطش عشق را، با بوي زلالي چشمه جوشان كرامت تو.

عطر صلوات فرشتگان است در دهان مدينه. ديگر داشت انتظار آمدنت، نفس گير مي شد براي روزگار، اما تو چون حقيقتي آشكار، از دامان «خيزران» سر برداشتي تا «امامت» از شاهراه امن حضورت عبور كند؛ تا «عشق» بر سر خوان كرامتت مهمان شود، تا «ولايت»، در سايه سار مهرباني ات بياسايد.

جهان، هفده سال در هواي آرامش الهي ات تنفس خواهد كرد. جاده هاي هدايت، در سرگرداني انتظارشان به محدوده قلمرو حضور تو رسيده اند.

در شريان رجب، هيجان مي دود و شور غوغا مي كند. صداي هلهله آسمان، يك لحظه بند نمي آيد. آمده اي تا دنيا، اقتدار علم لدني ات را بر تمام منابر حكمت و دانش، لب به تحسين بگشايد.

آمده اي تا شريعت، به گفتار و رفتار تو تكيه زند.

آمده اي تا قصه ولايت، دنباله دار بماند.

يا جواد الائمه! هرگز از خاطره قرن ها، سايه ارادت و محبت تو كم نخواهد شد!

ولادت امام جواد (ع)

در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
در هر نگاه اين قبيله هل اتائي ست
چشم تهيدستان عالم جان گرفته
مي بارد انوار کرم از هر کرانه
شب هاي دلگير زمين پايان گرفته
داده خدا ماهي به خورشيد رئوفش
آري دعاي حضرت جانان گرفته
از عرش جنت سوره‌ی ياسين رسيده
خاک مدينه عطر الرّحمان گرفته
نسل امامت مي شود پاينده با او
از برکتش دلهاي شيعه جان گرفته
او می رسد جود و سخا معنا بگیرد
در قلب عالم نور رحمت پا بگیرد
عالم همه قطره اگر دريا تو هستي
کل خلائق عبد اگر مولا تو هستي
فيض وجود توست رزق اهل دنيا
باران جود عالم بالا تو هستي
اي آسمان لطف غير از آستانت
سائل کدامین سو نهد رو، تا تو هستي
مانده ست ابتر کيدِ بدخواهان شيعه
روشن ترين تفسير اعطينا تو هستي
مانند کوثر چشمه‌ی جاري نوري
با اين حساب آئينه‌ی زهرا تو هستي
بابات بوده پاره‌ی قلب پيمبر
آرامش هر لحظه‌ی بابا تو هستي
ابن الرضایی تو کريم بن کريمي
ما چون گدایی یا اسیری یا یتیمی
چشمان تو جنت! نه جنت آفريني ست
در هر نگاه روشنت خلد بريني ست
هر واژه‌ی تو عطر و بوي وحي دارد
وقتي که خلق و خوي تو روح الاميني ست
با عشق تو قلبي نمي سوزد در آتش
آقا ولاي تو عجب حصن حصيني ست
گويا گره خورده دلم با عرش اعلي
هر رشته از مهر شما حبل المتيني ست
اذن حضور اينجا فقط اخلاص و تقواست
چشمان تو خورشيد هر اهل يقيني ست
کي لايق وصف شکوه بي حد تو
اين شعرها اين واژه هاي اينچيني ست
اي آسمان! اي بي کران! اي بي نهايت!
من را ببخش آقا اگر شعرم زميني ست
من روزي هر ساله ام را از تو دارم
چشمان من بر دستهاي نازنيني ست
عمريست که ريزه خور اين آستانم
در وصف جود بي کرانت ناتوانم
هر شب دل من سائل باب المراد است
آنجا که حاجتمند درگاهش زياد است
آنجا که اميد و پناه آخر ماست
آنجا که اوج هر توسل يا جواد است
جز آستان تو پناهي که نداريم
اين استغاثه با تمام اعتقاد است
بي لطف تو از دست خواهد رفت عبدت
يک گوشه چشمي سائل تو خانه زاد است
ماها کجا و سائلي آستانت
بر خاک راهت آسمان هم سر نهاده ست
آقا شفيع ما به درگاه خدايي
وقتي که جودش را به چشمان تو داده ست
مداح چشمانت کسي غير از خدا نيست
بر ما مگيري خرده، واژه کم سواد است
در مشهد سلطان ايران هم که هستيم
دلهاي ما پروانه‌ی باب الجواد است
آقا دل من در هواي کاظمين است
در حسرت يک بوسه بر قبر حسين است

شاعر: یوسف رحیمی