باز گرقته دلم برای مدینه

باز گرقته دلم برای مدینه
باز نشسته دلم به پای مدینه
شکر خدا عاشق دیار حبیبم
شکر خدا که شدم گدای مدینه
بال فرشته است، سایبان قبورش
بال فرشته است،خاک پای مدینه
در کفنم تربت بقیع گذارید
صحن بقیع است، کربلای مدینه
کرب و بلا می­شود دوباره مجسم
تا که به یاد آورم عزای مدینه
دست من و لطف دست با کرم تو
جان به فدای بقیع بی حرم تو
سنّ تو، قدّ تو را کشیده خمیده؟
یا که خداوند آفریده خمیده؟
منحنی قدت از کهولت سن نیست
شاخه ی سیبت ز بس رسیده، خمیده
بس که غریبی تو ای سپیده محاسن
شیعه اگر چه تو را ندیده، خمیده
نیست توان پیاده رفتنت ای مرد
پس به کجا می روی خمیده، خمیده
هر که صدای تو را میان محله
وقت زمین خوردنت شنیده، خمیده
در وسط کوچه ها صدای تو این بود
مادر من، مادر شهیده، خمیده
کیست که دارد تو را ز خانه می آرد؟
در وسط کوچه ها شبانه می آرد؟
وقتی درِ خانه در برابرت افتاد
خاطره ای در دل مطهرت افتاد
مرد محاسن سپید شهر مدینه
کاش نگویی چگونه پیکرت افتاد
گرم خجالت شدند خیل ملائک
حرمت عمامه ات که از سرت افتاد
راستی این کوچه آشناست، نه آقا؟
یعنی همین جا نبود مادرت افتاد؟
تکیه زدی تا تنت به خاک نیفتد
حیف ولی لحظه های آخرت افتاد...

سروده : علی اکبر لطیفیان

دل گرفته یاد ایوان بقیع

دل گرفته یاد ایوان بقیع
دیده ای داریم گریان بقیع
حیف بر خاکش بتابد آفتاب
سایه­ی عرش است بر جان بقیع
غربتش چون شمع آبم می­کند
صحن ویرانش خرابم می­کند
نسل در نسل عشق دارم، عاشقم
چون گرفتارت کما فی السّابقم
شیعه­ی فقه و اصول مذهبم
زنده از انوار قال الصّادقم
کرسی درست جهاد اکبر است
ابن حیّان و مفضّل پرور است
فاطمیّه سفره­ی جانانه ات
بود هر شب روضه­ی ماهانه ات
درس اول روضه خوانی بود و بس
تا حسینیّه است مکتب خانه ات
روزی یک عمر ما دست شماست
خرج راه کربلا دست شماست
باز بر بیت ولا آتش زدند
نیمه شب وقت دعا، آتش زدند
باز هم دست ولایت بسته و
پشت در صدیقه را آتش زدند
نه ردایی نه عمّامه بر سرت
بود خالی جای زهرا مادرت
سالخورده طاقتش کم می شود
بی زدن هم قامتش خم می شود
بر زمین می افتد و در کوچه ها
تا که ضرب دست محکم می شود
... خود به خود ای وای مادر می کند
یاد خون زیر معجر می کند
خوب شد خواهر گرفتارت نشد
نیزه ای در فکر آزارت نشد
اهل بیتت را کسی سیلی نزد
زیور آلات کسی غارت نشد
خواهری می­کرد با حسرت نگاه
دست و پا می­زد حسین در قتلگاه

سروده : احسان محسنی فر


غروب یک مرد

شهادت مظلومانه صادق آل محمد ، امام جعفر صادق (علیه السلام) را به تمامی ارادتمندان حضرتش تسلیت عرض میکنم

مردی غروب کرد وقتی افق شکست
خورشید دیگری جای پدر نشست

او یک امام بود هرچند بی قیام
اویک رسول بود جبریل شاهد است

در آخرین کلام حرفش نماز بود
اوجعفر خداست،پیری که بود و هست

از ترس بشکند دشمن نماز او
این یک نماز نیست تیغی است روی دست

از پای منبرش بستند دست او
قومی عبا به دوش جمعی قلم به دست

آتش چه می کند با خانه خلیل
کاذب چه می برد از صادق الست

حرف از ثواب شد تشییع آمدند
ای دهر نابکار ای روزگار پست

زیر جنازه اش جمعند عده ای
فامیل بی نماز یا با نماز مست

کاش از ره ثواب جمعی به کربلا
تشییع شاه را بودند پای بست

وقتی افق شکست رأسی طلوع کرد
منبر سنان شد و واعظ بر آن نشست

سروده : محمد سهرابی

وصف امام صادق (ع)


ای پیر خرد طفل دبستان کمالت
ارباب بصیرت همه مبهوت جلالت
دیدار الهی به تماشای جمالت
خلق دو جهان تشنه دریای زلالت
وجه‌الهی و نیست نه پایان نه زوالت
وصف تو فزون است ز توصیف و ز گفتار
ای گشته صداقت همه جا دور سر تو
روییده گل معرفت از خاک در تو
شب منتظر زمزمه‌های سحر تو
وحی است سراسر سخن چون گهر تو
عالم چو کف دست به پیش نظر تو
ای چشـم خـدای احـد قــادر دادار
تو ماه و تلامیذ تو دور تو ستاره
گفتار حکیمانه‌ات افزون ز شماره
هر روز... نه! هر لحظه بود بر تو هزاره
علم تو روان‌بخش کمال است هماره
دو مطلع الانوار تو حمران و زراره
یک جابر حیان تو و آن همه آثار
چون مهر که پیوسته کند جود خود انفاق
چون نور که سر برکشد از سین? آفاق
علم تو عیان است در اوراد و در اوراق
عقل و خرد و علم و فضلیت به تو مشتاق
در علم و ادب مؤمن طاقت همه جا طاق
هارون تو گل داد برون از شرر نار
در کوی تو بر جنت اعلا چه نیاز است؟
با نور تو بر مهر دل‌آرا چه نیاز است؟
با قطره جود تو به دریا چه نیاز است؟
با خاک تو بر وسعت دنیا چه نیاز است؟
با درس تو بر علم اروپا چه نیاز است؟
ای عبد تو بر لشکر دانش سر و سردار
ای کرسی درس تو تجلای قیامت
آویزه گوش همه تا حشر، کلامت
نوشیده همه کوثر توحید ز جامت
در ملک خدا وحی خداوند، پیامت
بر قلب عدو تیر بلا نطق هشامت
گویی سخن اوست همه تیغ شرربار
جز راه شما راه دگر سوی خدا نیست
در ملک خدا نور به جز نور شما نیست
جز خط شما مشی شما مذهب ما نیست
این است و جز این نیست درست است و خطا نیست
درس تو کم از نهضت شاه شهدا نیست
آن نهضت پاینده از این درس دهد بار
خلقت، نه فقط خالق منان به تو نازد
مؤمن نه، خدا داند ایمان به تو نازد
فضل و ادب و دانش و عرفان به تو نازد
 زهرا و علی، احمد و قرآن به تو نازد
والله قسم شاه شهیدان به تو نازد
کز هر سخنت نهضت دیگر شده تکرار
تنها نه فقط زهر شرربار، تو را کشت
هر لحظه غمی آمد و صدبار تو را کشت
بیداد عدو نیمه شب تار تو را کشت
گه یاد فشار در و دیوار تو را کشت
بیش از همه منصور ستمکار تو را کشت
هر روز از او شد به تن و جان تو آزار
گه برد سوی قتلگهت پای پیاده
گه لب به جسارت به حضور تو گشاده
گه کرد ز بیداد، به قتل تو اراده
با هر سخنش بر جگرت زخم نهاده
او بر روی تخت و تو سر پای ستاده
حرمت نگرفت از تو و از احمد مختار
ای ماه فلک شمع شب تار بقیعت
صد قافله دل آمده زوار بقیعت
مرغ دل من گشته گرفتار بقیعت
هرچند که ویران شده آثار بقیعت
باشد که شبی در پی دیدار بقیعت
«میثم» ز ره دور نهد چهره به دیوار

سروده: استاد حاج غلامرضا سازگار

ندیدمت ...

از این محله رد شدی اما ندیدمت
باردگر گذشتی از این جا ندیدمت
خیلی سرم شلوغ شد خاک بر سرم
فرقی نداشت دیده امت یا ندیدمت
گفتم که عاشقم ولی اصلا مهم نبود
بی تو گذشت جمعه ای اما ندیدمت
جمعه که هیچ ماه خدا هم تمام شد
آن قدر وقت رفت هدر تا ندیدمت

سامانه پیام کوتاه

روزه داران ،مناجاتیان،دلدادگان درگاه الهی ، عید فطرتان مبارک

************************************************

***********************************

****************

به مناسبت عید سعید فطر سامانه پیام کوتاهم به شماره :  10009121268345  فعالیت خود را آغاز می نماید.

تمامی عزیزان بازدید کننده که جملگی از مهربان دوستانم هستند می توانند مطالب خود را برایم پیامک نموده و من را از لطف خود سرشار نمایند.

با سپاس فراوان علی جباری کیان

آه زمين و گريه آسمان

ایام شهادت مولای عزیز تر از جان ، امیر مومنان ،حضرت علی ابن ابیطالب (علیه افضل صلوات الله الواهب) را به تمامی ارادتمندان حضرتش تسلیت عرض می کنم.

================================================

آن شب ستاره‏ ها غمگنانه به كوفه مي‏نگريستند و ماه از شرم، خود را با ابرها پوشانده بود. بغض آسمان كه باز شد، زمين به حال خود گريست. تنها نه امت، يتيم شده بود، بلكه انسان سند افتخار و برگ برنده خود را در برابر ابليس گم كرده بود. از در و ديوارهاي كوفه ناله مي‌باريد و وحشت سراسر آن را فرا گرفته بود.

كوفه سراسر سكوت است و خاك مرگ، روي شهر پاشيده‌اند. از آسمان غم مي‌بارد. نگراني در عمق زمان و لحظه‌ها موج مي‌زند. علي(ع) در بستر مرگ آرميده است. گوش‌ها كه نداي قُتِلَ اميرالمؤمنين را شنيدند، تن‌ها پاي ايستادن نداشتند. مردم گيج و مبهوت شدند و ناباورانه خبر را زمزمه مي‌كردند، همان مردمي كه بارها امير و امامشان، از بي‌وفايي و پيمان‌شكني و سست‌عهدي آنان شكايت كرده بود، همان مردمي كه درباره‌شان فرموده بود: «اي گروهي كه جسمتان اينجا حضور دارد، اما عقل و خرد شما پنهان گشته است. اي گروهي كه فرمان‌روايانتان گرفتار شمايند، من كه امير و فرمانده شما هستم، خدا را اطاعت مي‌كنم، در حالي كه شما از من فرمان نمي‌بريد و معاويه كه فرمان‌رواي اهل شام است، خدا را نافرماني مي‌كند، اما مردم شام از او فرمان مي‌برند. به خدا سوگند كه دوست دارم معاويه، درباره شما مردم بي‌وفا و نافرمان، با من معامله كند. از من سكه نقره بستاند و به من دينار طلا بدهد. ده نفر از شما را بگيرد و يك نفر از شاميان را بدهد».1
آري، همان مردم اينك سخت اندوهگين و افسرده‌اند و مي‌دانند كه روزهاي سياهي پيش رو خواهند داشت.
راستي، مگر علي(ع) چه كرد و چه گفت كه مستحق شمشير زهرآگين شد؟ پاسخ به اين سؤال را بايد در آن همه فضايل و مناقبي جست كه رسول خدا، گاه و بي‏گاه، در سفر و حضر و به مناسبت مختلف درباره علي(ع) فرموده بود: «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي اِنْ هُوَ اِلاَّ وَحْيٌ يُوحي‏».


نشان آمدنت، روی کعبه حک شده بود

 نشان آمدنت، روی کعبه حک شده بود
و صبر کعبه که لبریز از ترک شده بود
دوباره کعبه ترک خورد؟! یا سر تو شکافت؟!
از این پدیده ، زمان هم دچار شک شده بود
شکاف کعبه ، فدای سرت ، چه سرّی داشت؟!
نشان مرگ و تولد، که مشترک شده بود !
در شکسته، لـگـد، گـریـه های در کـوچـه،
غمی بــــــزرگ،به اندازه ی فـــــدک شده بود

شاعر : امیر حنایی

هیچ كس غربت خونین تو را درك نكرد

 هیچ كس غربت خونین تو را درك نكرد
عشق و آئین تو و دین تو را درك نكرد
گر چه بر مردم جاهل تو سلونی گفتی
یك نفر دیدهٔ حق بین تو را درك نكرد
بار برداشتی از دوش همه خلق و كسی
كوله بار غم و سنگین تو را درك نكرد
هر كه دلدادهٔ ایمان و ولای تو نشد
معنی مكتب و آئین تو را درك نكرد
همه دیدند كه خون دلت از فرقت ریخت
یك نفر محنت دیرین تو را درك نكرد
جز تو ای صبح سعادت به خدا هیچ كسی
لذت رفتن شیرین تو را درك نكرد
بعد پرپر شدنت ای گل ایثار، كسی
چمن غرق ریاحین تو را درك نكرد
ره به سرچشمه خورشید نیابد هرگز
هر كسی مصحف زرین تو را درك نكرد
جز تو كز حال «وفائی» همه دم با خبری
هیچ كس حالت مسكین تو را درك نكرد

شاعر : استاد سید هاشم وفایی

آیات بارانی

میلاد مسعود کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (علیه آلاف التحیه و الثنا) بر تمامی عاشقان حضرتش مبارک

************************************************************

وصيت‌هاي «باران»ي كه ظلمت را به پايان برد
قرون تشنگي را ناگهان از ياد انسان برد
همين كه گفت: چون رعدي به گوش ظلم مي‌پيچم
صدايش آبروي هرزه‌گويان را چه آسان برد
خودش بود و خودش تنها به جنگ كفر صحرا رفت
همان باران با ايمان كه سر در گوش دوران برد
تلاوت كرد: من بر خارزار كفر مي‌بارم
كه بايد قحطي گل‌بوته‌ها را از بيابان برد
همان آيات باراني كه شب تا صبحدم باريد
زمين نو مسلمان را به جمع رستگاران برد
وصيت كرد: ايمان را مبادا گم كنيد ‌اي قوم!
كه باران هر چه رحمت داشت، ارث از نسل ايمان برد

سروده : سودابه مهیجی

برگرفته از:irc.ir

مهربانی امام حسن مجتبی علیه السلام

مهرباني با بندگان خدا از ويژگي‌هاي بارز ايشان بود. اَنس مي‌گويد كه روزي در محضر امام بودم. يكي از كنيزان ايشان با شاخه گلي در دست، وارد شد و آن را به امام تقديم كرد. حضرت، گل را از او گرفت و با مهرباني فرمود: «برو تو آزادي!» من كه از اين رفتار حضرت شگفت‌زده بودم، گفتم: «اي فرزند رسول خدا! اين كنيز، تنها شاخه گلي به شما هديه كرد، آن‌گاه شما او را آزاد مي‌كنيد؟!» ‌امام در پاسخم فرمود: «خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است: «وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيّةٍ فَحَيّوا بِأَحْسَنَ مِنْها؛ هر كس به شما مهرباني كرد، دو برابر او را پاسخ گوييد.» (نساء: 86)
سپس امام فرمود: «پاداش آزادي در برابر مهرباني او آزادي‌‌ بود».1


1. مناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص18.

درب دل می ‏زنم به نام حسن علیه السلام

درب دل می ‏زنم به نام حسن
سائل تشنه ‏ام به جام حسن
رب رحمت به روى دل وا شد
شد به کام دلم کلام حسن
می رسانم به اهل صوم و صلاة
در بهار خدا، سلام حسن
در شب چارده نمایان بین
نه فلک جلوۀ تمام حسن
باز دل ها شد نمک گیرش
این بود عادت مدام حسن
سفره دار مدینه را عشق است
بذل و جود و کرم مرام حسن
افتخارم  همین که در خلقت
نام من ثبت شد غلام حسن
ذکر خیرش نه حرف امروز است
از ازل شیعه شد به دام حسن
صلح او را قیام  صبر بخوان
در سکوت و سکون قیام حسن
پر ز خون کاسه جهان بى او
بى ستون است آسمان بى او
نه حیاتم بدون او تأمین
نه مماتم بدون او تضمین
نه نمازم بدون او مقبول
نه دعایم بدون او آمین
نه جهادم بدون او پیروز
نه زکاتم بدون او تحسین
نه صیامم بدون او افطار
نه قیامم بدون او تمکین
نه تولى بدون او ممکن
نه تبرى بدون او تدوین
نه نمک بى ولایتش خوش طعم
نه شکر بى محبتش شیرین
نه نگاهى بدون او مشروع
نه صداقى بدون او کابین
نه جنانى بدون او در کار
نه جهانى بدون او تأمین
نه ریاضت بدون او توفیق
نه سعادت بدون او تبیین
عالم آشفته بى تولایش
آدم آورده سجده بر پایش
دلبر آشناى دیرینم
برده دل را ز عهد پیشینم
دردمند طبیب دوّارم
او دهد از مدینه تسکینم
آن کلیم آن مسیح آن یوسف
کرده وادار او به تمکینم
دین من مجتبایى الاصل است
حسنى مذهب است آئینم
دین اگر بى حسن شود عرضه
نه مسلمان نه شیعه، بى دینم
چهره ‏اش را به ماه انگارم
جلوه‏ اش را اله می ‏بینم
آفتاب هزار منظومه
خنده‏ اش چلچراغ تزئینم
نمکین مشرب و شکر شکن‏ است
مست از آن جام شور و شیرینم
گر که از هیبتش بپا خیزم
خون شوق از ولایتش ریزم
سیرت او نمونه ی حیدر
صورت او شبیه پیغمبر
آنکه ممدوح حىّ سبحان است
وصف او را کجا و صد دفتر
نام او را خدا حسن بنهاد
که گلش خلق شد به حُسن نظر
چه حسن؟ پَروَرَنده ی احسان
چه‏ حسن؟ حُسن سیره‏ اش محشر
.خُلق را استوانه ی تقوى
خَلق را پشتوانه ی کوثر
جمع حُسن صفات زهرایى
مجتمع در وجود این سرور
از چنان خانواده ی پاکى
باید این گل چنین شود اطهر
نور او اظهر من الشّمس است
مهرش اکسیر جان و جان پرور
سرور انبیاست دلدارم
یوسف اولیاست دلدارم
چونکه وقت نماز می ‏آید
از صلاتش فراز می ‏آید
یارب از بس ‏ملیح و خوش‏ بالاست
در نظر سَروِ ناز می ‏آید
دیدگانش سیه، رُخش اَبْیَض
اَبروانش تراز می ‏آید
قامتش را شمایل محراب
سجده‏ اش را جواز می ‏آید
نور پیشانى اش چو مه ساطع
قمرش پیشواز می ‏آید
گردنش نقره‏ فام، لعلش سرخ
صحبتش دلنواز می ‏آید
گونه‏ هایش سپید و دندان دُرّ
صوت او خوش نواز می ‏آید
به قدومش عقیقه داد پدر
دلرباى حجاز می ‏آید
یاد طاووس جنّت افتادم
یوسف چاره ساز می ‏آید
همچو مهدى نگار من حسن‏ است
طالع آسمان بخت من است

 

شاعر : محمود ژولیده

جلوه ماه خدا

ماه خدا ز جلوۀ تو تور ناب شد
یعنی که میزبان مه آفتاب شد
از بس که دیدنی است جمال جمیل تو
از شرم حسُن روی تو مه در حجاب شد
قامت قیامتی تو و در حسُن محشری
در جلوه ات تجلی یوم الحساب شد
وقتی که بوسه زد به گُل روی تو علی
یکباره بیت وحی پُر از دُر ناب شد
شوق و سرور در دل زهرا نشست و باز
بنیان غم ز فیض قدومت خراب شد
آمد به پاس بوسه به خاک رهت چو اشک
افتاد پیش پای تو گُل، تا گلاب شد
تو گوشوار عرش خدائی که از نخست
نامت برای عرش برین انتخاب شد
قطره بدون فیض تو دریا نمی شود
ذّره رسید محضر تو آفتاب شد
سطری نخوانده اند کریمان ز رحمتت
یک جلوه از کرامت تو صد کتاب شد
تو بی سؤال جود و کرم می کنی، دگر
کی سائلی ز درگه لطفت جواب شد؟
سردار بی سپاه شدی در وطن، ولی
صبر و امید در قدمت همرکاب شد
بی بهره مانده اند ز سرچشمۀ شرف
آن امُتی که تشنۀ موج سراب شد
جلوه گرفت جنگ جمل از شجاعتت
خُرسند از شهامت تو بوتراب شد
کرب و بلا نبود، اگر صلح تو نبود
صلحت گره گشای ره انقلاب شد
کی تشنگی کشد به صف حشر هرکسی
از کوثر محبت تو کامیاب شد
سجادۀ نیاز «وفائی» فکند و باز
بار دگر دعای دلش مستجاب شد

شاعر : استاد سید هاشم وفایی