روزی شخصی به خانه یکی از آشنایان رفت. صاحب خانه آش داغی برای او آورد.
مهمان هنوز دست به سفره نبرده بود که دندانش درد گرفت و از شدت درد دست جلوی دهانش برد.
صاحب خانه به خیال اینکه مهمان عجله کرده و مهلت نداده آش سرد شود به او گفت:« اگر صبر می کردی آش سرد می شد،دهانت نمی سوخت.»
مهمان از شنیدن حرف صاحب خانه عرق شرم به پیشانیش نشست و گفت:« آش نخورده و دهن سوخته.
»