قوم و خویش
او صدا میزد ولی سقا خجالت میکشید
از نگاه زینب کبری خجالت میکشید
او صدا میزد امان نامه گرفتم قوم و خویش
اوصدا میزد بیا... آقا خجالت میکشید
او صدا میزد که باجان خودت بازی نکن
حیدر کرببلا... اما خجالت میکشید
یوسف ام البنین با کوهی از شرمندگی
در کنار یوسف زهرا خجالت میکشید
هضم این مطلب برایش سخت بود - از بچه ها
تاغروب روز عاشورا خجالت میکشید
تشنه بود اما به روی خود نمی آورد - خب
هرچه باشد از غم فردا خجالت میکشید
بچه ها از تشنگی در خیمه لَه لَه میزدند
ساقی آب آور تنها خجالت میکشید
فکر وذکرش بود پیش طفل معصوم رباب
روزوشب با نغمه ی لالا... خجالت میکشید
هَمُّ غَمَّ اش بود تا آب آورد در خیمه ها
غصه اش این بود از مولا خجالت میکشید
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۸/۱۶ ساعت 0:7 توسط علی جباری
|