ساقی فردای عشق
تكيه بر گهواره نوبخت، گاهي مي دهد
آه! حيدر بوسه بر رخسار ماهي مي دهد
كربلا تنها نمي ماند پس از اين مرد راه
او كه جان خويش را خواهي نخواهي مي دهد
آه! اين نوزادِ اكنون، ساقي فرداي عشق
دست هاي كوچكش بوي صراحي مي دهد
شانه هايش تاب مشك پاره را دارد... ببين!
زانوانش طاقت غم را گواهي مي دهد...
آب ... واي از آب، آن روزي كه پيش چشم او
كودكان را وعده هاي پوچ و واهي مي دهد
او به دريا مي زند... يك دشت در تعقيب او...
چشم هايش دل به تيرِ «كينه خواهي» مي دهد...
زاده ام البنين! روزي نه چندان دور، تو
ابن زهرا مي شوي... قلبم گواهي مي دهد...
آه! حيدر بوسه بر رخسار ماهي مي دهد
كربلا تنها نمي ماند پس از اين مرد راه
او كه جان خويش را خواهي نخواهي مي دهد
آه! اين نوزادِ اكنون، ساقي فرداي عشق
دست هاي كوچكش بوي صراحي مي دهد
شانه هايش تاب مشك پاره را دارد... ببين!
زانوانش طاقت غم را گواهي مي دهد...
آب ... واي از آب، آن روزي كه پيش چشم او
كودكان را وعده هاي پوچ و واهي مي دهد
او به دريا مي زند... يك دشت در تعقيب او...
چشم هايش دل به تيرِ «كينه خواهي» مي دهد...
زاده ام البنين! روزي نه چندان دور، تو
ابن زهرا مي شوي... قلبم گواهي مي دهد...
شاعر: سودابه مهیجی
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۴/۰۳ ساعت 10:23 توسط علی جباری
|