سربلند
توفان گرفت... نام شما سربلند شد
تا نيزه نيزه سمت خدا، سر، بلند شد
اين خون كه ريخت روي زمين، خون نبود، نه!
اين خون كه قد كشيد و تناور، بلند شد
از بركت تو بود، اگر ماجراي زخم
سرباز كرد، تازه شد از سر، بلند شد
هر دل كه از مصيبت و عشق تو سهم برد
آتش گرفت، سوخت و يكسر، بلند شد
يك رستخيز سرخ كه دنيا نياز داشت
از عمق لحظه هاي مكدّر بلند شد
در قحطسال عشق، كسي سربلند كرد
«معروف» در برابر «منكر» بلند شد!
تا پا نهاد روي گلويت، حضور زخم
آه از نهاد تشنه خنجر بلند شد
خونت وزيد در رگ تاريخ و بعد از آن
تا بود و هست نام شما سربلند شد
تا نيزه نيزه سمت خدا، سر، بلند شد
اين خون كه ريخت روي زمين، خون نبود، نه!
اين خون كه قد كشيد و تناور، بلند شد
از بركت تو بود، اگر ماجراي زخم
سرباز كرد، تازه شد از سر، بلند شد
هر دل كه از مصيبت و عشق تو سهم برد
آتش گرفت، سوخت و يكسر، بلند شد
يك رستخيز سرخ كه دنيا نياز داشت
از عمق لحظه هاي مكدّر بلند شد
در قحطسال عشق، كسي سربلند كرد
«معروف» در برابر «منكر» بلند شد!
تا پا نهاد روي گلويت، حضور زخم
آه از نهاد تشنه خنجر بلند شد
خونت وزيد در رگ تاريخ و بعد از آن
تا بود و هست نام شما سربلند شد
شاعر: خدیجه پنجی
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۴/۰۲ ساعت 17:29 توسط علی جباری
|