اينجا خبري هست به وسعت تمام گلخنده هاي جهان و به حرمت تمام سجاده هاي نماز.

اينجا خبري هست به وسعت تمام برگه هاي سبز تاريخ.

نيمه اي از بودنش را به دست ديروزهاي دلتنگي سپرده است و در نيمه ديگرش، هياهويي برپاست.

تمام پنجره هاي پريدن به سمت نور و رسيدن گشوده شده اند.

تمام زاويه هاي باغ بهشت به روي شانه هاي زمين باز شده است.

تمام گردنه هاي سركش كوه ها براي آمدنش سر فرود آورده اند.
تمام وسعت درياها براي ديدنش به خيزش برخاسته اند و تمام پروانه ها در انتظاري سبز آماده اند تا به آسمان ها بال بگسترند و آمدنش را جشن بگيرند. اينجا خبر آنچنان مهم است كه «سامرا» در وسعت محدود خودش نمي گنجد.

خنكاي بال هاي ملائكه، چونان نسيم ملايمي گونه هاي داغ شهر را نوازش مي كنند و پيچك هاي خيال، از دستان باور ديوارها بالا مي روند و دست در دست پنجره هاي باز، به سمت آسمان دست مي گشايند.

تنگ غروب است و نم نم باران ملايمي روي خاك ها مي ريزند.

كوچه هاي شهر از بوي خاك باران خورده و ساقه هاي گل گندم لبريز مي شود.

پروانه اي رنگارنگ با رقص بال هايشان، شوري و شوقي ديگر به «سامرا» مي پاشند.

... و آن طرف تر، قاصدك ها، بال و پري آراسته اند تا اين فرخنده ميلاد را به سراسر دنيا خبر دهند.

اتفاقي مهم در راه است!

اتفاقي مبارك كه تاريخ را مجذوب خود كند!

اتفاقي مبارك كه نويد آن را در «زبور» و «تورات» داده اند!

اتفاقي مبارك كه خبر آن را سال ها قبل، پيامبر صلي الله عليه و آله به جابر داده است!

اتفاقي كه بايد بيفتد تا زمين به سمت نور و زندگي بچرخد


تيشه بر ريشه پاييز زماني زدني ست

مطمئنيم كه يك روز بهار آمدني ست

كوچه اي مملو از احساس گل و خنده و عشق

در حريم حرم باغچه ها زيستني ست

و امشب كودكي از نسل آفتاب چشم مي گشايد تا در فردايي كه عدالت، خانه نشين بي عدالتي شده و گلبوته ها از بي آبي خشكيده اند و تمام پنجره هاي رسيدن به سمت آسمان بسته شده است. برخيزد و بهار گمشده در لابلاي زمستان را بر باور اهالي بنشاند و لذت زندگي در حريم عصمت را بر قبيله درد بچشاند.

به قلم : ابراهیم قبله آرباطان