چراغانی
حباب هاي رنگي شيشه اي، حباب هاي معلق، حباب هايي كه در دلشان نوري روشن
است و چنان سرگرم آن نورند كه حتي قطره اي باران نيز مي تواند، آنها را به
هم بريزد. تا به حال كسي را ديده اي كه در حال فكر كردن به چيزي، به گوشه
اي خيره شده باشد و ناگهان صدايش كني؟ چه حالتي دارد، همان حالت را در نظر
بگير!
تا به حال ديده اي چراغ هاي رنگي معلق و حباب هاي شيشه اي، زير باران قرار گرفته باشند؟! چه اتفاقي مي افتد، همان اتفاق را تصور كن!
ديشب كه باران باريد، تمام چراغ هاي رنگي در كوچه ما به هم ريختند. همسايه ها صبح مي گفتند: امروز چقدر شبيه پاييز شده است! همسايه ها مي گفتند: سال ديگر نيمه شعبان، چراغ هاي پلاستيكي مي زنيم تا اگر باران باريد، مثل ديشب نشود، ولي من دوست دارم براي تو با همان لامپ هاي صد رنگي، با همان چراغ هاي قديمي، كوچه را چراغاني كنم؛ با چراغ هايي كه گرم فكر كردن به نور درونشان باشند، چنان كه قطره اي باران خُردشان كند. چراغ هاي پلاستيكي را دوست ندارم كه اگر تگرگ هم بر سرشان ببارد، از هم نمي پاشند.
همه جا جشن تولد است. باد، دانه هاي گُر گرفته اسپند را روي منقل ها فوت مي كند. همه جا جشن تولد است و ما تو را نمي بينيم؛ تو را كه همه به خاطرت جشن گرفته اند؛ تو را كه شبيه مهمان جشن تولد، به همه چراغاني ها سر زده اي؛ تو را كه شايد در خياباني كسي براي تولدت شربتي يا شيريني به ديگران تعارف كرده باشد. ما تو را نمي بينيم يا نمي شناسيم، اما ماه نيمه تو را مي بيند و مي شناسد، درخت ها برايت راه باز مي كنند، كودكان يتيم، خانه هاي سوت و كور، دست هاي خالي و چشم هاي خيره به در، همه و همه، بزرگ و كوچك، براي تولد تو جشن گرفته اند در سراسر جهان؛ حتي سرزمين هاي اشغال شده كه هر روز در آن، بمبي خواب دختربچه ها را به ابديت پيوند مي دهد.
امروز چشم بقيع روشن است و زخم هاي كاري سامرا لبخند مي زنند. دل ديوارهاي آسيب ديده حرم نجف و كربلا هم با همه داغ هايشان، امروز چراغاني است.
دلنوشته:محمد علی کعبی
برگرفته از: irc.ir
تا به حال ديده اي چراغ هاي رنگي معلق و حباب هاي شيشه اي، زير باران قرار گرفته باشند؟! چه اتفاقي مي افتد، همان اتفاق را تصور كن!
ديشب كه باران باريد، تمام چراغ هاي رنگي در كوچه ما به هم ريختند. همسايه ها صبح مي گفتند: امروز چقدر شبيه پاييز شده است! همسايه ها مي گفتند: سال ديگر نيمه شعبان، چراغ هاي پلاستيكي مي زنيم تا اگر باران باريد، مثل ديشب نشود، ولي من دوست دارم براي تو با همان لامپ هاي صد رنگي، با همان چراغ هاي قديمي، كوچه را چراغاني كنم؛ با چراغ هايي كه گرم فكر كردن به نور درونشان باشند، چنان كه قطره اي باران خُردشان كند. چراغ هاي پلاستيكي را دوست ندارم كه اگر تگرگ هم بر سرشان ببارد، از هم نمي پاشند.
همه جا جشن تولد است. باد، دانه هاي گُر گرفته اسپند را روي منقل ها فوت مي كند. همه جا جشن تولد است و ما تو را نمي بينيم؛ تو را كه همه به خاطرت جشن گرفته اند؛ تو را كه شبيه مهمان جشن تولد، به همه چراغاني ها سر زده اي؛ تو را كه شايد در خياباني كسي براي تولدت شربتي يا شيريني به ديگران تعارف كرده باشد. ما تو را نمي بينيم يا نمي شناسيم، اما ماه نيمه تو را مي بيند و مي شناسد، درخت ها برايت راه باز مي كنند، كودكان يتيم، خانه هاي سوت و كور، دست هاي خالي و چشم هاي خيره به در، همه و همه، بزرگ و كوچك، براي تولد تو جشن گرفته اند در سراسر جهان؛ حتي سرزمين هاي اشغال شده كه هر روز در آن، بمبي خواب دختربچه ها را به ابديت پيوند مي دهد.
امروز چشم بقيع روشن است و زخم هاي كاري سامرا لبخند مي زنند. دل ديوارهاي آسيب ديده حرم نجف و كربلا هم با همه داغ هايشان، امروز چراغاني است.
دلنوشته:محمد علی کعبی
برگرفته از: irc.ir
+ نوشته شده در ۱۳۹۲/۰۴/۰۱ ساعت 13:29 توسط علی جباری
|