السلام علیک یا فاطمة الزهرا

اي گل آفرينش! اي نام تو جامعِ كمالات! اي آن كه دامنت، رسالت سردارِ عصمت را پرورد! اي فروزان‏تر از آسيه و مريم! اي شكيباتر از خديجه!
چگونه بودي كه تو را پاره‏ ي تنِ زيباترين آفرينش ناميدند؟
چگونه بودي كه تمام حقيقت زن، تمام حقيقت انسان، در نام تو عيني شد؟
اي پاره‏ ي وجود پيامبر! اي نخستين زنِ مظلوم! چگونه بودي كه سكوت شب، دامن‏گير پنهان فريادت در تاريخ شد؟
چگونه بودي كه شب، مويه‏ كنان در تداومِ دلتنگي‏ ات به جاودانگي پيوست؟
چه شد كه بازوانت، به خون شكوفه داد؟ چگونه پهلويت به زخم، گل كرد؟
چگونه بود كه فريادت به اندوه، بارور شد؟ چگونه بود كه فرزندانت در ني‏نواترين دقايق، به مسلخ عشق رسيدند؟ چگونه بود كه پيام‏ آور حركتي تاريخي از مظلوميت شدي؟
چگونه بودي كه سرور زنان بهشت شدي؟
نام تو در روزهاي دلتنگيِ پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله جوانه زد، در روزهاي تنهايي علي گل داد و در ني‏نواي حسين عليه‏ السلام، تجلّي كرد.
نام تو اي دختر خورشيد حجاز! نقش بند تاريخ مظلوميت و وامدارِ سال‏هاي تيره‏ ي جاهلي در تولّد زن است. نام تو آغاز راهِ بلند و طولانيِ تشيّع است.
اي ام ابيهاي پدر! اي مادرِ رسالت! مادر ولايت! مادرِ صبوري!
تو را پدر، شفيعه ناميد، كه به شفاعت از تو، فردوس، ارزاني بانوان بهشتي باد.
فاطمه! اي گل آفرينش! اي شاهد دست‏هاي پينه‏ بسته‏ ي علي عليه‏السلام! بگذار بي‏تو دنيا بايستد و تمام زمين از هم فرو پاشد!
كجا به انديشه‏ ي ما مي‏ آيد كه از تو ياد كنيم، آن‏چه را سزاوا توست؟
كجا در توان قلم‏هاست تا از تو بنويسند آن‏چه را سزاوار توست؟
كدام آينه است كه تابندگي نور تو را داشته باشد؟
كدام دل است كه شكستگي دلِ تو را داشته باشد؟
كدام اقيانوس است كه گنجايش اندوه تو را داشته باشد؟
اي يادگار اشرفِ كائنات! چگونه بود كه اين‏گونه شانه‏ هايت از درد فرو ريختند و چگونه بود كه اين‏چنين صداي ناله‏ ات را سنگ‏چين در و ديوار كردند؟ تو مگر حبيبه‏ ي خدا نبودي؟ پس چگونه بود كه به دشمني‏ ات برخاستند؟ و چگونه بود كه پهلويت را به زخم، آغشتند؟
تو مگر فاطمه عليهاالسلام نبودي؟ مگر كوثر حيات نبودي؟ پس چگونه بود چشمانت را به خون نشاندند و چگونه بود كه از جاري اندوه، سيراب شدي؟! چگونه بود؟ چگونه بود؟ چگونه؟!