نگین انگشتری
در چشم تو شُكوه شبي ته نشين شده است
رنگين كمان حسرتي از كفر و دين شده است
در آرزوي سجده به محراب ابرويت
ذرات خاك عالم و آدم جبين شده است
اي ابر سايه گستر رحمت بر آ دمي!
صبح تمام آينه ها آتشين شده است
اي بي نشان در آينه! باور نمي كنم
روحي چنان بزرگ به غربت چنين شده است
در مشهد بقيع بجويند خاك را
انگشتر رسول خدا بي نگين شده است
شاعر: عبدالجبار کاکایی
+ نوشته شده در ۱۳۹۱/۰۲/۰۴ ساعت 13:56 توسط علی جباری
|