نجار
يک نجار مسن به کارفرمايش گفت: که ميخواهد بازنشسته شود تا خانه ای برای خود بسازد و در کنار همسر و نوه هايش دوران پيری را به خوشی سپری کند. کارفرما از اينکه کارگر خوبش را از دست ميداد، ناراحت بود ولي نجار خسته بود و به استراحت نياز داشت. کارفرما از نجار خواست تا قبل از رفتن خانه ای برايش بسازد و بعد باز نشسته شود. نجار قبول کرد ولي ديگر دل به کار نميبست، چون ميدانست که کارش آينده ای نخواهد داشت، از چوبهای نامرغوب برای ساخت خانه استفاده کرد و کارش را از سرسيری انجام داد. وقتي کارفرما برای ديدن خانه آمد، کليد خانه را به نجار داد و گفت: اين خانه هديه من به شما است، بابت زحماتی که در طول اين سالها برايم کشيده ايد. نجار وا رفت؛ او در تمام اين مدت در حال ساختن خانه ای برای خودش بوده و حالا مجبور بود در خانه ای زندگي کند که اصلاً خوب ساخته نشده بود.
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۱۲/۰۱ ساعت 11:54 توسط علی جباری
|