بردل نشسته ها ، حضور
مردی با خود زمزمه کرد : خدایا با من حرف بزن ، یک سار شروع به خواندن کرد اما مرد نشنید.
فریاد بر آورد : خدایا با من حرف بزن ، آذرخش در آسمان غرید ، اما مرد گوش نکرد.
مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت: خدایا بگذار تو را ببینم ، ستاره ای درخشید اما مرد ندید .
مرد فریاد کشید: یک معجزه به من نشان بده ، نوزادی متولد شد اما مرد توجهی نکرد.
پس مرد در نهایت یأس فریاد زد : خدایا مرا لمس کن و بگذار بدانم که اینجا حضور داری .
در همین زمان پروانه ای پایین آمد و روی دستش نشست اما مرد آن را پراند و به راهش ادامه داد.
... و خدایی که در این نزدیکی است ، لای این شب بوها ، پای آن کاج بلند، روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه . «سهراب سپهری»
برگرفته ازکتاب : مشکلات را شکلات کنید
انتشارات بهار سبز
نوشته : مسعود لعلی
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۱۱/۲۶ ساعت 12:16 توسط علی جباری
|