او هنوز هم غریب است ...

مي گويي غريب است؛ مظلوم است؟ برايش گريه مي كني و اشك مي ريزي؟ راست مي گويي، حسن در هاله اي از مظلوميت و غربت پنهان است و جاي آن دارد كه براي غربتش خون گريه كني به جاي اشك. حتّي آستان و بارگاهي ندارد كه زير سايه آن، از آفتاب گرم مدينه خلاص شوي؛ تنها كاري كه مي تواني انجام دهي اين است كه روزها پاي پوشت را به خاطره كفشداري بقيع بسپاري و با پاي برهنه مهمان او شوي؛ آن هم از دور.
زيارتنامه ات را آرام بخوان! مواظب شكفتن بغضت باش كه به گوش شرطه هاي وهّابي نرسد! اين جا غير از حال خودت بايد مواظب اتّحاد مسلمانان و سهميه زائران ايراني باشي.
شب ها امّا حال ديگري دارد؛ درست است كه درها بسته، امّا ديگر كسي براي نمناكي صورتت، چپ چپ نگاهت نمي كند و به نشانه اعتراض، آيات شرك را برايت لقلقه نمي كند.
حالا مي تواني سرت را در شبكه هاي پنجره ها فرو ببري و پيشاني ات را به آن بچسباني و تا دلت مي خواهد گريه كني و خالي شوي. تازه در آن ظلمت كسي از حال چشم هايت هم باخبر نمي شود.
امّا از همه اينها كه بگذري، يك چيزي مي ماند كه مثل سنگ توي دل آدم سنگيني مي كند. چرا؟ اين همه غربت براي چيست؟
مگر امام حسن عليه السلام سيّد جوانان اهل بهشت نيست؟ كريم اهل بيت نيست؟ آخر مي داني! نه اين كه امام فقط در مدينه غريب باشد، نه؛ او در بين دل هاي ما نيز غريب است؛ همان طور كه تاريخ، حديث غريبي او را به دوش مي كشد.
امام غريب ما، همان رزمنده اي است كه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام، بارها او را از قلب سپاه دشمن بيرون مي كشيد و ديگران را سفارش مي فرمود، مراقب او باشند تا نسل پيامبر صلي الله عليه و آله با شهادتش در خطر نيافتد.
همان امامي است كه در جريان فتنه جمل، به كوفه رفت و با خطبه كوتاه و چشمگير خود، جمع عظيمي را بر جنگ عليه اهل جمل تحريك كرد.
امام ما، همان امامي است كه سه بار، مال خود را با خدا تقسيم كرد و 25 بار نيز بيابان هاي گرم حجاز را براي زيارت خانه دوست، با پاي پياده طي كرد.
امام ما با همه بزرگواري اش و با همه سخاوت و شجاعت و كرمش، هنوز هم غريب است، هنوز هم.

نوشته: سید حسین ذاکر زاده

یک دنیا تنهایی شعله ریز

پيالههاي سيهگون زهر را به كامِ خاكستان دنيا ريختهاند. آن گونه كه تمامت اين وسعت غريب، تاول تاول، مرثيه آورده است. مدينه امروز، مدينه اندوه است كه چشمهاي حزينش به تعزيت نشسته است و با تمام جوارح، فرياد مصيبت سر ميدهد.
به هر طرف كه رو ميكني، بوي غمگنانه كوچِ رسول الله، ولولهاي از ماتم را برپا كرده است. شعرهاي تعهد، سوار بر توسن خيال، خود را كنار اشكهاي مدينةالنبي ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ رساندهاند. غزلها، قصيدهها، منظرههاي پرلهيب را كه آن سوي پنجره نگاهشان است، ميبينند.
... و شكسته باد اين قلم اگر تنها فراق را به تصوير كشد و خود در تن عزا به سر و سينه نكوبد! تيرهبخت باد صحيفه روزگار، اگر همچون حجرههاي رسول، جامه سوگ نپوشد و نگريد!

(بيست و هشتم صفر را ميگرييم كه پيامبري والا از جانبِ اشتياقِ خاك پركشيده است و ما با يك دنيا تنهايي شعلهريز، جا ماندهايم. آتشي عظيم در جان امروز رخنه كرده است كه كسي نميداند كجا پناه برد. فراق، روي سر لحظهها آوار شده است و كسي نميداند سراغِ آن صداي مهربان را از كدام محله شهر پيغمبر بايد گرفت. كسي نميداند شمّهاي عطر محمدي را كجا بايد جست.)

بيست وهشتم صفر، جانگدازترين بخش تاريخ است كه ابيات سراسرسوز فاطمه(س) در رثاي پدر، اركان آسمان را به لرزه واداشته است و اشكهاي يكريز علي نيز.
امروز وقتي همراه ميشويم با پريشانحالي امابيها، شعله اي از آتش فراق را ميچشيم. فاطمه چند روزي با غصه و ماتم پس از پيامبر باز مانده است تا حديث از دست دادنِ خورشيد ـ اين مفصل ترين داغ ـ فروزان بماند.
( به راستي الفتي گرفته بودند اين سجاده و منبر و محراب به نور پيامبر مهربان، به بوي دلاويز صفا و عشق. اينك اما در اقيانوسي از زخمهاي بيشمار، غوطهورند. اكنون نغمههاي بي كسي از يك يكِ ستونهاي مسجد النبي ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ برخاسته است. در گوشه و كنار مسجد پيامبر، گويي گَرد جدايي پاشيدهاند. اينك ماييم و پارههاي دل و راه باقي مانده. )

بيست وهشتم صفر را آه ميكشيم و به ياد ميآوريم حكايات شكيبايي پيامبر را روبه روي مجموعهاي از بيوفاييها و نامردميها و زخم زبانها.
اما حكايت همچنان باقي است و اين بار نوبتِ علي ـ عليه السلام ـ است كه روبه روي همان مجموعه قرار بگيرد.
نوشته محمد رضا بدر الدین

برگرفته از:irc.ir