رسول آینه ها

تمام ثانيه ها يك به يك عقب ماندند
و روزهاي خوشي پشت شهر شب ماندند

و بغض تُرد ملائك شبي ترك برداشت

و كائنات و زمان هم زتاب و تب ماندند

رسول آينه ها از زمين جدا شد رفت

و لحظه ها همه در جا به اين سبب ماندند

رسول آمده از عرش پر كشيد و گذشت

ستاره هاي جوانش ولي عقب ماندند

ستاره هاي جواني كه بين اين قحطي

شبيه زمزم و كوثر چه لب به لب ماندند

زمين دچار سكون شد و آسمان لرزيد

كه قوم منحرفي گرد بولهب ماندند

تمام خاطره هاي غدير زنده شده ست

تمام خاطره هايي كه از عرب ماندند...

سروده امیر اکبر زاده


یک دنیا تنهایی شعله ریز

پيالههاي سيهگون زهر را به كامِ خاكستان دنيا ريختهاند. آن گونه كه تمامت اين وسعت غريب، تاول تاول، مرثيه آورده است. مدينه امروز، مدينه اندوه است كه چشمهاي حزينش به تعزيت نشسته است و با تمام جوارح، فرياد مصيبت سر ميدهد.
به هر طرف كه رو ميكني، بوي غمگنانه كوچِ رسول الله، ولولهاي از ماتم را برپا كرده است. شعرهاي تعهد، سوار بر توسن خيال، خود را كنار اشكهاي مدينةالنبي ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ رساندهاند. غزلها، قصيدهها، منظرههاي پرلهيب را كه آن سوي پنجره نگاهشان است، ميبينند.
... و شكسته باد اين قلم اگر تنها فراق را به تصوير كشد و خود در تن عزا به سر و سينه نكوبد! تيرهبخت باد صحيفه روزگار، اگر همچون حجرههاي رسول، جامه سوگ نپوشد و نگريد!

(بيست و هشتم صفر را ميگرييم كه پيامبري والا از جانبِ اشتياقِ خاك پركشيده است و ما با يك دنيا تنهايي شعلهريز، جا ماندهايم. آتشي عظيم در جان امروز رخنه كرده است كه كسي نميداند كجا پناه برد. فراق، روي سر لحظهها آوار شده است و كسي نميداند سراغِ آن صداي مهربان را از كدام محله شهر پيغمبر بايد گرفت. كسي نميداند شمّهاي عطر محمدي را كجا بايد جست.)

بيست وهشتم صفر، جانگدازترين بخش تاريخ است كه ابيات سراسرسوز فاطمه(س) در رثاي پدر، اركان آسمان را به لرزه واداشته است و اشكهاي يكريز علي نيز.
امروز وقتي همراه ميشويم با پريشانحالي امابيها، شعله اي از آتش فراق را ميچشيم. فاطمه چند روزي با غصه و ماتم پس از پيامبر باز مانده است تا حديث از دست دادنِ خورشيد ـ اين مفصل ترين داغ ـ فروزان بماند.
( به راستي الفتي گرفته بودند اين سجاده و منبر و محراب به نور پيامبر مهربان، به بوي دلاويز صفا و عشق. اينك اما در اقيانوسي از زخمهاي بيشمار، غوطهورند. اكنون نغمههاي بي كسي از يك يكِ ستونهاي مسجد النبي ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ برخاسته است. در گوشه و كنار مسجد پيامبر، گويي گَرد جدايي پاشيدهاند. اينك ماييم و پارههاي دل و راه باقي مانده. )

بيست وهشتم صفر را آه ميكشيم و به ياد ميآوريم حكايات شكيبايي پيامبر را روبه روي مجموعهاي از بيوفاييها و نامردميها و زخم زبانها.
اما حكايت همچنان باقي است و اين بار نوبتِ علي ـ عليه السلام ـ است كه روبه روي همان مجموعه قرار بگيرد.
نوشته محمد رضا بدر الدین

برگرفته از:irc.ir