سربلند

توفان گرفت... نام شما سربلند شد

تا نيزه نيزه سمت خدا، سر، بلند شد

اين خون كه ريخت روي زمين، خون نبود، نه!

اين خون كه قد كشيد و تناور، بلند شد

از بركت تو بود، اگر ماجراي زخم

سرباز كرد، تازه شد از سر، بلند شد

هر دل كه از مصيبت و عشق تو سهم برد

آتش گرفت، سوخت و يكسر، بلند شد

يك رستخيز سرخ كه دنيا نياز داشت

از عمق لحظه هاي مكدّر بلند شد

در قحطسال عشق، كسي سربلند كرد

«معروف» در برابر «منكر» بلند شد!

تا پا نهاد روي گلويت، حضور زخم

آه از نهاد تشنه خنجر بلند شد

خونت وزيد در رگ تاريخ و بعد از آن

تا بود و هست نام شما سربلند شد

شاعر: خدیجه پنجی

غزل باران

غزل غزل غزل از نامت، كنار قافيه مي چينم

و عطر ياد تو مي سازد، لبالب از گل نسرينم

تمام پنجره ها امشب پر از تلألؤ خورشيد است

به فال آينه ها بگشا، گره ز قامت غمگينم

به رغم داغ دل انگيزت، قسم به غم كه نمي خواهم

كنار نام غزل خيزت، بدون هلهله بنشينم

به نام نامي تو سوگند كه جان به راه تو خواهم داد

اگر بهانه شود اين عشق، به جان فشاني چندينم

سپيده سر زده مولا جان، در اين فضاي غزل مهمان

قنوت نام تو بر لب ها، پر از طراوت آمينم

چه شور و شوق از اين بهتر كه مي دهد دل غم پرور

شبيه غنچه نيلوفر، سحر به نافله تسكينم

شهود عشق تو مي گويد، بخوان زيارت عاشورا

و من حضور تو را در دل، بدون فاصله مي بينم

شاعر: سید علی اصغر موسوی