طنز عیدانه در ادبیات فارسی
گفتم آن دوست را كه از نوروز
چه براي جناب عالي مانْد
گفت: اين عيد رفت و بهر حقير
قرض بسيار و جبيب خالي مانْد
************************************************
تحفه نوروز
ديشب به راه ديدم آن يار آشنا را
گفتا كه عيد نوروز همچون عزاست ما را؟
بايد ز بهر اين عيد از هر طرف دويدن
هر دم هزار منّت از كاسبان كشيدن
آجيل فروش را بين با طلعتي خجسته
با تخمه هاي بي مغز، با پسته هاي بسته
در عيد هر كه ميوه از بهر خود خريده
گويي كه كاسب رند جيب وِرا بريده
بايد شدن در اين عيد از خرج هاي بسيار
تا عيد سال ديگر بر هر كسي بدهكار
************************************************
ضربه هاي نوروز
عيد نوروز است و بايد زد به گزها، گازها
بعد هم بايد روان شد سوي دندان سازها
شادباش است و مبارك باد و تبريك و درود
آنچه بيني در سخن هاي سخن پردازها
رُفت وروب آغاز گرديده است و رونق يافته است
كارِ باروها و جاروها و خاك اندازها
با لباس سبز رنگ خود به فرمان بهار
سروها در باغْ صف بندند چون سربازها
بس كه اهل شهر، شيريني به جاي نان خورند
لطمه ها بينند از قنادها، خبازها
مشتري ها در كمند كاسبان ِزيركند
چون كبوترها اسير پنجه شهبازها
عيد نوروز شكم خواران، عزاي واقعي است
از براي مرغ ها و كبك ها و غازها
اشعار از استاد ابوالقاسم حالت
******************************************************
برگرفته از irc.ir