میلادیه امام هادی (ع)

ولادت با سعادت هادی آل محمد ، امام علی النقی علیه السلام را شاد باش عرض می کنم

***************************************************

امشب از جام ولایت سر خوشم
از دل و جان باده را سر می کشم
میکده دارد هوای دیگری
در طرب آورده می را ساغری
هر طرف آید ندای نوش نوش
می رسد از عالم بالا سروش
ملک ایمان را چراغانی کنید
سینه را جمله جوشانی کنید
از "سمانه" شد عیان روی نگار
کز رخش آمد به دنیا نو بهار
مه خجل از طلعت زیبای او
جمع مستان واله مینای او
در سرای فاطمه گل باز شد
گوئیا بار دگر اعجاز شد
دیده بگشوده به عالم نوگلی
که بود نور دو چشمان علی
تهنیت آید ز سوی کبریا
در حریم خانه ی ابن الرضا
او بود چشم و چراغ فاطمه
درد ها سازد بگردون خاتمه
زینت عرش است و ارکان وجود
مهره زیبای خلاق ودود
باز یاران، وا گل شادی شده
سالروز مولد هادی شده
عاشقان احساس مستی می کنند
خاک پایش کل هستی می کنند
می زند خنده به مستان روزگار
می سراید نغمه از شادی هزار
نوبهاران با دلی افروخته
بر تن گل جامه گل دوخته
در جنان زهرای اطهر لب گشاد
کامده دنیا گل باغ جواد
بهجت قلب علی مرتضاست
نور چشمان علی موسی الرضاست

سروده حبیب الله موحد

آفتاب عزت

آفتاب عزّت از عرش جلال آمد پدید
روز عید شادمانى را هلال آمد پدید
آفتابِ فضل، تابان گشت از کوه شکوه
ظلمت شب هاى هجران را وصال آمد پدید
روز، روزِ شادى و وقت نشاط آمد از آنک
بهترین روزهاى ماه و سال آمد پدید
اخترى گردید از برج ولایت جلوه گر
کز جمالش آیتى فرخنده فال آمد پدید
آسمان علم را تابنده ماه آمد عیان
بوستان شرع را خرم نهال آمد پدید
در سپهر عزّ و شوکت آفتاب آمد فراز
بر هماى دین و دانش پر و بال آمد پدید
دشمنان را مایه درد و الم شد آشکار
دوستان را دافع رنج و ملال آمد پدید
اى مسلمان دیده ات روشن که از لطف خدا
هادى الامّه شه احمد خصال آمد پدید
عشق و دل را موجبات اتّحاد آمد عیان
جان و تن را موجبات اتّصال آمد پدید
رکن دین، بحر سخا،غیث کرم، غوث امم
نور حق، شمس الضحى، فضل الکمال آمد پدید
عالمى فضل و تعالى، قلزمى علم و کمال
بر سریر جاه و اورنگ جلال آمد پدید
شوکت و جاه و سعادت را محیط، آمد عیان
حکمت و علم و فضیلت را جمال آمد پدید
جلوه دیگر به خود بگرفت عالم بهر آنک
بر رخ زیباى خلقت خط و خال آمد پدید
هر چه خواهى از خدا «طایى» بخواه امروز چون
بهر حاجت خواستن نیکو محال آمد پدید


سروده: طایی شمیرانی

بين نماز ، وقت دعا گريه مي كني

بين نماز ، وقت دعا گريه مي كني
با هر بهانه در همه جا گريه مي كني
در التهاب آهِ خودت آب مي شوي
مي سوزي و بدون صدا گريه مي كني
هر چند زهر قلب تو را پاره پاره كرد
اما به ياد كرب و بلا گريه مي كني
اصلاً خود تو كرب و بلاي مجسّمي
وقتي براي خون خدا گريه مي كني
آب خوش از گلوي تو پايين نمي رود
با ناله هاي وا عطشا گريه مي كني
با ياد روزهاي اسارت چه مي كشي ؟
هر شب بدون چون و چرا گريه مي كني
با ياد زلفِ خوني سرهای ني سوار
هر صبح با نسيم صبا گريه مي كني
هم پاي نيزه ها همه جا گريه كرده اي
هم با تمام مرثيه ها گريه مي كني
ديگر بس است « چشم ترت درد مي كند ! »
از بس كه غرق اشك عزا گريه مي كني

حسن رحیمی

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سالروز شهادت حضرت باقر العلوم امام محمد ابن علی الباقر (ع)بر ارادتمندان حضرتش تسلیت

شعر  شهادت امام باقر (ع)


خسته دربند غمم،بال وپرم میسوزد
نفسم با جگر شعله ورم میسوزد
با دلم زهر چه کرده است خدا میداند
جگرم نه که ز پا تا به سرم میسوزد
دست وپا میزنم و ذکر لبم یا زهراست
گوشه حجره همه برگ و برم میسوزد
زان همه ظلم که دشمن به سرم آورده
درغمم زار نشسته پسرم میسوزد
گرچه در آتشم و پا به زمین میکوبم
قصه ی کرب وبلابیشترم میسوزد
(هرکه این قصه شنیدست ولی من دیدم
خون دل خوردم و شب تا به سحر نالیدم)
هستی ما همه در کربببلا رفت به باد
چه به روز دل زینب که نیامد ای داد
ارباًاربا بدن شبه پیمبر از تیغ
دست عباس قلم شد به روی خاک افتاد
دشنه و تیغ وسنان،سنگ و عصا یک لشگر
غرق خون تشنه لبی خسته تنها فریاد
شهدا را همه سر بر سرنی شد دیگر
سر ششماهه چرا،آه و فغان زین بیداد
یک طرف ضجه وشیون،یک سو هلهله بود
در فغان جمع نوامیس خدا دشمن شاد
(حمله کردند حرم را چو به غارت بردند
چه بسا طفل که بر پای ستوران مردند)

شعر ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س)

هواي سينه ي دنيا چو عرش اعلاء بود

و نور عشق ميان زمين و بالا بود

مديحه خواني داوود مي رسد امشب

در اين شبي که شفق همنواي دريا بود

دل زمين خدا شوق پر کشيدن داشت

و آن کرانه که در اوج ناکجاها بود

مي نشست حضرت موسي به تور عشق علي

و شور و شوق دگر در دل مسيحا بود

تمامي شعف جلوه ي خداوندي

ميان خنده ي پيغمبرش هويدا بود

نگاه خيره ي زهرا به چشم هاي علي

نگاه خيره ي حيدر به چشم زهرا بود

خرابي دل عالم شدست آبادش

خوشا به حال نبي که عليست دامادش

زمين بهشت خدا شد ز اعتبار علي

و ماه محور رخ و گردش مدار علي

همين که حضرت زهرا عروس مولا شد

نمانده بود به سينه دگر قرار علي

به نان هر شب حيدر مدينه محتاج است

از اين به بعد که زهراست خانه دار علي

و با حضور قدم هاي مادر گلها

شکفت در دل خانه گل بهار علي

براي جنگ علي ذوالفقار لازم نيست

چرا که حضرت زهراست ذوالفقار علي

هزار همچو سليمان در کنار خانه ي او

نشسته اند که باشند ريزه خوار علي

به پاش ريخت پيمبر تمام دنيا را

گذاشت در کف حيدر چو دست زهرا را

 

سروده: مسعود اصلانی /بر گرفته از وبلاگ سبطین (با سپاس)

سوز فراق

سالروز شهادت دردانه علی ابن موسی الرضا،جواد آل طه،امام محمد تقی علیه السللام تسلیت

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

ميان حجره چنان ناله از جفا ميزد
كه سوز نالهاش آتش به ما سِوا ميزد

شرار زهر ز يك سوي و سوز غم يك سو

به جان و پيكرش آتش جدا جدا ميزد

نداشت شكوه ز بيگانگان به لب، دم مرگ

و ليك داد ز بيداد آشنا ميزد

برون حجره همه پاي كوب و دستافشان

درون حجره يكي بود، دست و پا ميزد

ستاده بود و جوادالائمه جان ميداد

ز او بپرس كه زخم زبان چرا ميزد؟!

سروده: استاد حاج علی انسانی

بال و پر شکسته

 به ديوار قفس بشكسته ام بال و پر خود را
زدم تنــهاي تنـها ناله هاي آخر خود را
درون شعله همچون شمع سوزان آتشي دارم
كه آبم كرده و آتش زده پا تا سر خود را
قفس را در گشوده صيد را آزاد بگذاريد
كه در كنج قفس نگذاشت جز مُشتي پر خود را
بزن كف پايكوبي كن بيفشان دست، امّ الفضل
كه كُشتي در جواني شوهر بي ياور خود را
بيا و اين دم آخر به من ده قطره ي آبي
كه خوردم سالها خون دل غم پرور خود را
 چه گويي اي ستمگر در جواب مادرم زهرا
اگر پرسد چرا لب تشنه كُشتي شوهر خود را
اجل بالاي سر، من در پي ديدار فرزندم
گهي بگشوده ام گه بسته ام چشم ترِ خود را
به ياد شعله هاي ناله ي إبن الرّضا «ميثم»
سِزَد آتش زني هم نخل، هم برگ و برِ خود را

سروده: استاد حاج غلامرضا سازگار

حج، سراسر همه يادآوري از تاريخ است

 

کوچه آب زده آينه کاري شده است

بوي اسفند و گلاب است که جاري شده است

آفتاب آمده بر کوچه طلا مي پاشد

آسمان آيه اي از جنس خدا مي پاشد

در دل مرد و زن و پير و جوان هلهله است

ذکر تسبيح و دعا بدرقه قافله است

مثل خورشيد به رغم همه گِل بستنها

قافله مي گذرد از همه دل بستنها

قافله مي گذرد شهر معطر شده است

چشمها از سر شوق است اگر تر شده است

حافظ ! اين قافله مصداق مضامين تو شد

مست از ذوق و سخن سنجي شيرين تو شد

گردن انداخته در حلقه طوق کعبه

که قدم مي زند اينگونه به شوق کعبه

ترسي از سختي صحرا و بيابانش نيست

غمي از سرزنش خار مغيلانش نيست

کاروان مي رود و جاده عقب مي ماند

چاوشي خوان به ندا آمده و مي خواند:

بارالها! نشود لال به هنگام ممات

هر زباني که فرستد به محمد صلوات

صلوات از دم گرم همه بر مي خيزد

با گل و آينه و خاطره مي آميزد

کاروان! مي روي و شوق زيارت داري

خوش به حال تو که اينقدر سعادت داري

خوش به حال تو که امسال مسافر شده اي

خانه دوست همين جاست که زائر شده اي

مي روي جرعه اي از زمزم حق نوش کني

يا که از غار حِرا شهد عَلَق نوش کني

عصر روز نهم حج به دعاي عرفه

محو حق مي شوي از حال و هواي عرفه

عرفات است، به سرگشتگي اش مي ارزد

آدم اينجا بدن و دست و دلش مي لرزد

کاروان! حال که از دوست رسيده پيکي

تنگ بربند کمر را و بگو لبّيکي

مست شو! مست،که اين جرعه به کام تورسيد

خوش به حال توکه اين قرعه به نام تورسيد

برو در مروه صفايي کن و خوش باش، برو!

سهم ماها، همه اي کاش شد، اي کاش...برو!

کاش ما نيز به اين قافله مي پيوستيم

کاشکي جامه احرام به خود مي بستيم

ما که اينگونه سراپا همه حاجت شده ايم

عاشقانيم که مشتاق زيارت شده ايم

گردن بندگي از شوق چنين کج داريم

دير ساليست که ما آرزوي حج داريم

مادرم گفته به حج ـ آرزوي دور از دست ـ

گيسوانش همه در جامه احرام نشست

پدرم گفت به حج رفته، وليکن در خواب!

تا ستونهاي فرج رفته، وليکن در خواب!

اي خدا مي شود آيا به طوافت برسيم

مثل سيمرغ برآييم و به قافت برسيم

دست در حلقه آن خانه و آن در بزنيم

بوسه بر خاک سر قبر پيمبر بزنيم

به سر آريم شبي را به سر خاکي که

رازهايي است در آن از بدن پاکي که...

رازهايي که ... چه سر بسته و پنهان و بديع!

اسم اين خاک بقيع است، بقيع است، بقيع

يادي از دختر پيغمبر و ميخ و پهلو

چه گذشته است ميان در و ميخ و پهلو!

بغض اينجاست که بر عمق گلو مي غلتد

اشک اينجاست که از چشم فرو مي غلتد

حج سراسر همه يادآوري از تاريخ است

مرحله مرحله اش باوري از تاريخ است

اين بنايي است که بي نقص ترين تقويم است

سند محکمي از آدم و ابراهيم است

اين بنايي است که گفته است به نجاشي ها

حاصلي نيست شما را ز فروپاشي ها

اين بنايي است که بيرون زده عشق از قِبَلش

کربلا و نجف و شام و دمشق از قِبَلش

اين نه ازآجروسنگ است ونه ازکاهگل است

خشت خشتش همگي حاصل اشک استودل است

چه شکوهي است در اين پيچ و خم اسليمي

هر که باشي چو به اينجا برسي تسليمي

کاروان رفته و حالا زسفر مي آيد

بوي اسفند و گل و عطر و شکر مي آيد

شعر در وضع چنين منظره اي مي ماند

کاروان مي رسد و چاوش خوان مي خواند:

بارالها! نشود لال به هنگام ممات

هر زباني که فرستد به محمد صلوات

سروده :مرتضی آخرتی

آستانه او

 

پر است خلوتم از ياد عاشقانه او *** گرفته باز دل کوچکم بهانه او

نسيم رهگذر اين بار هم نياورده *** به دست قاصدکي نامه يا نشانه او

مسافران همه رفتند و باز جا ماندم *** کدام جاده مرا مي برد به خانه او

در اشتياق زيارت به خواب مي بينم *** کبوترانه نشستم بر آستانه او

منو دوبال شکسته، من و دودست نياز *** چگونه پر بکشم سمت آشيانه او؟

غروب ابري پاييز مي چکد در من *** پرم ز هق هق باران کجاست شانه او؟

سروده : انسیه موسویان

بانوی نور


بانوي نور! جان دو عالم فداي تو

خورشيد، چشمه اي ست ز آب بقاي تو

از مشهد شهود به بيت تو آمديم

يعني كه: هست اذن رضا در رضاي تو

معصومه زماني و محبوب عالمي

دل هاي آشنا به خدا، آشناي تو

منظومه اي ز گردش سياره است و دل

فوج كبوتران دعا در سراي تو

خورشيد و ماه، در حرمت معتكف شوند

يعني كه: هست عالم امكان، گداي تو

هر خسته دل به نزد حكيمي رود؛ ولي

ما روي آوريم به دارالشّفاي تو

سروده روزبه فروتن پی

بخوان دعای فرج را ...

بخوان دعای فرج را ، دعا اثر دارد

دعا کبوتر عشق است ، بال و پر دارد

بخوان دعای فرج را و عافیت بطلب

که روزگار، بسی فتنه زیر سر دارد

بخوان دعای فرج را ولی به قلب صبور

که صبر ،میوه شیرین تر از ظفر دارد

بخوان دعای فرج را که با شکسته دلان

نسیم لطف خدا ، انس بیشتر دارد

بخوان دعای فرج را و نا امید مباش

بهشت پاک اجابت ، هزار در دارد

بخوان دعای فرج را که صبح نزدیک است

خدای را، شب یلدای غم سحر دارد

بخوان دعای فرج را به شوق روز وصال

مسافر دل ما ، نیت سفر دارد

بخوان دعای فرج را که آسمان ها را

شمیم غنچه نرگس، ز جای بردارد

بخوان دعای فرج را ز پشت پرده ی اشک

که یار، گوشه ی چشمی به چشم تر دارد

بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا

ز پشت پرده غیبت به ما نظر دارد

بخوان دعای فرج را به یاد خیمه سبز

که آخرین گل سرخ از شما خبر دارد

بخوان دعای فرج را که دست مهر خدا

حجاب غیبت از آن روی ماه بردارد

غروب و دامنه نورآفتاب و شفق

بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد

*************************************************************

اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ


خدایا بلاء عظیم گشته و درون آشکار شد و پرده از کارها برداشته شد و امید قطع شد


وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ


و زمین تنگ شد و از ریزش رحمت آسمان جلوگیری شد و تویی یاور و شکوه بسوی تو است


الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی


و اعتماد و تکیه ما چه در سختی و چه در آسانی بر تو است خدایا درود فرست بر


مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ


محمد و آل محمد آن زمامدارانی که پیرویشان را بر ما واجب کردی و بدین سبب مقام


وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ


و منزلتشان را به ما شناساندی به حق ایشان به ما گشایشی ده فوری و نزدیک مانند


الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی


چشم بر هم زدن یا نزدیکتر ای محمد ای علی ای علی ای محمد مرا کفایت کنید


فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ


که شمایید کفایت کننده ام و مرا یاری کنید که شمایید یاور من ای سرور ما ای صاحب


الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ


الزمان فریاد، فریاد، فریاد، دریاب مرا دریاب مرا دریاب مرا همین ساعت


السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ


همین ساعت هم اکنون زود زود زود ای خدا ای مهربانترین مهربانان به حق


مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ


محمد و آل پاکیزه اش


شب های احیا در فراق تو گذر شد

شب های احیا در فراق تو گذر شد

عمرم تباه است و ز هجر تو سپر شد


ای روضه خوان و یوسف زهرا کجایی


آقا بیا روزم شب و شب هم سحر شد


از اول ماه خدا یاد تو هستم


اما چرا این ناله هایم بی اثر شد


آقا اجازه شب شب قدر است و روضه


از کوفه تا کرب و بلا خاکم به سر شد


مولای دین رفت و جسارت ها شروع شد


در سینه هاشان بغض مولا پر ثمر شد


اما امان از روضه ای که خون تو گریی


آقا اسارت رفت و زینب در خطر شد


بی تو چه سخت است از سر و سرنیزه گفتن


مولا بیا چون یک سه ساله در به در شد


طشت طلا و خیزران ها بر حسینت


بزم شراب و دختری غرق نظر شد


وقتی جسارت بر سر ببریده کردند


مویش سپید و زینب تو خون جگر شد


این بار در شام و پلیدی های بسیار


گوید رقیه ای پدر وقت سفر شد


مولا حلالم کن ولی ای صاحب من


چشمان زهرا مادرت از گریه تر شد


شاعر:محمدمهدی عبدالهی

يا رب مرا به سلسله انبيا ببخش

 يا رب مرا به سلسله انبيا ببخش
بر شاه اوليا، على مرتضى ببخش
يا رب گناه من بود از كوه ها فزون
جرم مرا به فاطمه، خيرالنسا ببخش
هر كار كرده ام، همه بد بوده و غلط
يا رب مرا تو بر حسن مجتبى ببخش
يا رب اگر كه جود و سخايى نكرده ام
ما را تو بر سخاوت اهل سخا ببخش
يا رب مرا به رحمت بى منتها ببخش
يعنى به ساحت حرم كبريا ببخش
يا رب گناهكار و ذليل و محقّرم
عصيان من به شوكت عزّوعلا ببخش
يا رب تو را به جاه و جلالت دهم قسم
جرم گذشته عفو كن و ماجرا ببخش
يا رب مرا ببخش به اهل صلات و صوم
يعنى به نور صفوت اهل صفا ببخش
يا رب تو را به نور جمالت دهم قسم
كز ظلمتم رهان و به نور هدا ببخش
يا رب به نور ظلمت خاصان درگهت
اين بنده را به ختم همه انبيا ببخش
يا رب از اين معاصى بسيار بى شمار
مستوجب عقوبتم; امّا مرا ببخش

شاعر : مفتون همدانی

فکر معجر

باز امشب منادی کوفه
از امامی غریب می خواند
گوشه ي خانه دختری تنها
دارد امن یجیب می خواند

مثل اینکه دوباره مثل قدیم
چشم اَز خون دل تری دارد
این پرستار نازنین گویا
باز بیمار بستری دارد

چادر پُر غبار مادر را
سرسجاده برسرش کرده
بین سر درد امشب بابا
یاد سر درد مادرش کرده

آه در آه ،چشمه در چشمه
متعجب زبان گرفته ! پدر
خار درچشم، اُستخوان به گلو
درگلوم اُستخوان گرفته پدر

آه بابا به چهره ات اصلاً
زخم ودرد و ورم نمی آید
چه کنم من شکاف زخم سرت
هرچه کردم به هم نمی آید

باز سر درد داری وحالا
علت درد پیکرم شده ای
ماه «ابرو شکسته» باباجان
چه قدر شکل مادرم شده ای

سرخ شد باز از سر این زخم
جامه تازه تنت بابا
مو به مو هم به مادرم رفته
نحوه راه رفتنت بابا

پاشو از جا کرامت کوفه
آنکه خرما به دوش می بردی
زود در شهر کوفه می پیچد
که شما بازهم زمین خوردی

دیشب از داغ تا سحر بابا
خواب دیدم وگریه ها کردم
از همان بُغچه ای که مادر داد
کَفنی باز دست وپا کردم

کاملاً در نگاه تو دیدم
مثل اینکه مسافری این بار
گر شما می روی برو اما
بهر ما فکر معجری بردار

کودکانی که نانشان دادی
روزگاری بزرگ می گردند
می نویسند نامه اَما بعد
بی وفا مثل گرگ می گردند

یا زمین دار گشته و آن روز
همه افراد خیزران کارند
یا که آهنگری شده آن جا
تیرهای سه شعبه می آرند

وای از مردمان بی احساس
دردهای بدون اندازه
وای اَز آن سوارکاران و
نعل اسبی که می شود تازه

وای از دست های نامحرم
آتش ودود وچادر و دامان
وای از کوچه ی یهودی ها
سنگ باران قاری قرآن...

سروده : علی زمانیان

تسبیح زخم های تو تصویر می شود

ایام شهادت مولای متقیان ،امیر مومنان،حضرت علی (علیه السلام)را تسلیت و تعزیت عرض می کنم

-----------------------------------------------------------------------------------

تسبیح زخم های تو تصویر می شود
تا دانه دانه اشک تو زنجیر می شود
اندوه کعبه بود، ترک خورد از غمت
دارد به شکل قلب تو تصویر می شود
آیینه در برابر منشور گریه هات
در غربت نگاه تو تکثیر می شود
از سیر تا پیاز غمت سیر گریه کرد
آن دختری که از همه کس سیر می شود
آن قدر خون گریست که افتاد بر زبان
دارد به پای غصّه ی تو پیر می شود
دنیا بدون فاطمه یک جور دیگریست
خیلی برات سرد و نفس گیر می شود
تا دست های حیدریت بسته می شوند
روباه هم به یک دو نفس شیر می شود
این سفره های نان و نمک بعد رفتنت
لبریز شیر و گندم و تزویر می شود
یعنی علی نماز نمی خواند؟… وای من
روح اذان به مأذنه تکفیر می شود
شب های قدر وقت نزول کبود تو
فزت و رب…، به خون تو تفسیر می شود
این قلب های سنگیمان خیبری شدند
تنها به دست مهر تو تسخیر می شود

نامه

نوشتم نامه ای با آه و زاری
برای مه وشی زیبا نگاری
بنام آنکه مهرت در دلم ریخت
همو که عشق تو با جانم آمیخت
سلام ای دلبرم ای نازنینم
سلام ای تاج سر ای مه جبینم
سلام ای سرو قد ای گلعذارم
خبر خواهی اگر از حال زارم
ملالی نیست جز درد جدایی
کجایی ای گل نازم کجایی؟
نه پنهانی که پیدایت نمایم
نه پیدایی تماشایت نمایم
همه سوزم همه سوزم همه سوز
به عشقت ای عزیز عالم افروز
دو چشمم بی رخت نوری ندارد
دل من طاقت دوری ندارد
بیا از دوریت آن روزه دارم
که بر الله اکبر گوش دارم
دلم دکان عشق و احتیاج است
بیا ای مشتری جانم حراج است
تو که هفت آسمان را قبله گاهی
بهایش را بده نیمه نگاهی
غلط گفتم خطا رفتم ببخشا
جسورانه نمودم نامه انشا
تو آن می کن که بر آن میل داری
که در هستی تو صاحب اختیاری
کجا با من نگارا کار داری
تو شاهی از گدایی عار داری
ز دل غم نامه ی خود تا نوشتم
ببستم روی آن خوانا نوشتم
فرستنده:زمین ظلم و باطل
ز شهر آینه از کشور دل
خیابان جنون بازار غربت
کنار سوز نبش دار غربت
پلاک بی کسی از کوچه ی درد
غریب و خسته و تنها و شبگرد
ولی گیرنده:در صحرای غیبت
میان خیمه ی عشق و محبت
رسد نامه به دست شاه و مولا
عزیز فاطمه مهدی زهرا
سحر برد و دلم غرق نوا بود
که آن نامه رسان باد صبا بود
به دستش بوسه دادم گفتمش زار
جواب نامه ام را زود باز آر

سروده : امیر حسین میرحسینی

مژده میلاد (امام حسن مجتبی <ع>)

رمضان آمد و دارم خبري بهتر از اين
مژده اي ديگر و لطف دگري بهتر از اين

گر چه باشد سپر آتش دوزخ صومش

ليك با اين همه دارد سپري بهتر از اين

شب قدر رمضان گر چه بسي پر قدر است

دارد اين ماه و ليكن سحري بهتر از اين

چون كه در نيمه اين مه پسري زاد بتول

كس نزاده ست و نزايد پسري بهتر از اين

رمضان، اي كه دهي مژده ميلاد حسن

به خدا نيست به عالم، خبري بهتر از اين

مجتبي لؤلؤ پاك «مرج البحرين» است

نيست در رشته خلقت گهري بهتر از اين

رست پيغمبر از آن تهمت ابتر بودن

نيست بر شاخه طوبي ثمري بهتر از اين

گفت خالق «فتبارك» به خود از خلقت او

كلك ايجاد ندارد اثري بهتر از اين

بگذر آهسته تر اي ماه حسن، اي رمضان

عمر ما را نبود چون گذري بهتر از اين

اثر صلح حسن نهضت عاشورا بود

امتي را نبود راهبري بهتر از اين

زنده شد باز از اين صلح موقت اسلام

نيست در حسن سياست رهبري بهتر از اين

گر چه مشمول عنايات تو بوده ست «حسان»

يا حسن كن به محبان نظري بهتر از اين

سروده : استاد حبیب چایچیان (حسان)

میلاد امام حسن مجتبی (ع)

آن شب مدينه تشنه شهد سخن بود
در جوهر شهد سخن، وصف حسن بود

آن شب مدينه بود و عطر جانفزايش

فرياد شادي بود و رقص كوچه هايش

آن شب ملائك دسته دسته دست افشان

مي آمدند از عرش در بزم بهاران

آن شب طلوع مطلع الفجر ظفر بود

آيينه دار سفره فتح سحر بود

آن شب نبي از كوثرش تفسير مي گفت

از خنده زهرا، علي تكبير مي گفت

آن شب گلي از باغ عصمت چيد زهرا

حُسْن خدا داد حَسَن را ديد زهرا

آن شب خدا از دوش زهرا بار برداشت

يعني نقاب از چهره دلدار برداشت

آن شب علي مست مي «قالو بَلي» بود

شب زنده دار رحمت ماه خدا بود

شمس ولايت را دليل راه آمد

ماه خدا را در حقيقت ماه آمد

از مقدم او ملك هستي فر گرفته

يعني هماي رحمت حق پر گرفته

سروده : ژولیده نیشابوری

مناجات (همه را بخشیدی)

پهن شد سفره ي احسان، همه را بخشيدي

باز با لطف فروان همه را بخشيدي

ابر وقتي كه ببارد همه جا مي بارد ،

رحمتت ريخت و يكسان همه را بخشيدي

گفته بودند به ما سخت نميگيري تو...

همه ديديم چه آسان همه را بخشيدي

يك نفر توبه كند با همه خو ميگيري

يك نفر گشت پشيمان همه را بخشيدي

اين گنهكاري امروز مرا نيز ببخش

تو كه ايام قديم ، آنهمه را بخشيدي

حيف از ماه تو كه خرج گناهان بشود

تو همان نيمه ي شعبان همه را بخشيدي

داشت كارم گره ميخورد ولي تا گفتم

" جان آقاي خراسان " همه را بخشيدي

بي سبب نيست شب جمعه شب رحمت شد

مادري گفت "حسين جان "همه را بخشيدي

 سروده : علی اکبر لطیفیان

با سپاس از وبلاگ شعر شاعر

مناجات (بس است...)

بر روی دست ماندن این بارها بس است

غیر از تو رو زدن به خریدارها بس است ...

در لطف تو تحمل آه فقیر نیست ..

فیاض را صدای گرفتار ها بس است ...

این نفس مانع است ، خودت برطرف نما

بین من و تو چیدن دیوارها بس است

من بندگی ز ترس جهنم نمی کنم

بنده شدن بخاطر اجبارها بس است !

خیلی گناه می کنم و توبه می کنم ..

دیگر بس است .. اینهمه تکرار ها بس است

این بار را بخر .. که دگر راحتم کنی ...

بیهوده رفتن سر بازارها بس است ...

تو سفره را برای همه پهن می کنی

در مهربانی تو همین کارها بس است..

ما را بهشت هم نبر .. اما قبول کن

لبخند تو برای گنه کارها بس است ...

آری فقط حسین مرا رد نمی کند ...

از این به بعد رفتن دربارها بس است ...

سروده: علی اکبر لطیفیان