شعر امام هادی (ع) و مذمت توهین به آن بزرگوار

هرگز نبوده ایم بجز خاک پای تو

دل مبتلا نبوده مگر مبتلای تو

ای راز عشق سینه اسرار باز کن

اشکیم ما و همسفر گریه های تو

دل های ما که راه به هم دارد این همه

با هم شکسته ایم دل و جان فدای تو

ملک کبیر عشق که ویران نمی شود

بالاتر از مناره و گنبد ، همای تو

رحمی به این دلم کن و بالی بده که ما

عاشق نمی شویم مگر در هوای تو

شاهین پرش شکست و به اوجت نمی رسد

آری حکایتیست به ارض و سمای تو

وقتی که دین عشق سزاوار عاشقیست

مرتد شود کسی که کند ناسزای تو

گویا که این تقاص نقی بودن شماست

ناپاک آن دلی که نگوید ثنای تو

از سامری امید به غیر از خُوار نیست

موسی ظهور می کند از سامرای تو

شاه جهان اگر که شوم هم دوباره باز

آیم به سامرای تو باشم گدای تو

دنیا دو راهی است و شما هادی منید

دنیا دو روز با دو قدم رد پای تو

من راهی ام سفر به سفرنامه اش خوش است

یک دفتر پر از غزلم من برای تو

شاعر:مسعود نوروزی راهی

سلام بر امام علی النقی(ع)

خدا را پیوسته برای هدایت مردم، حجت‌هاست. امام هادى(ع)، هادى امت و هدایت‌یافته غیب بود

فروغی که از خورشید وجودش می‌تابید، روشن‌گر افکار و راهنمای مردم بیدار بود. ظلمت حاکم، آن حق مظلوم را به زندان افکند و در حصر نهاد، ولی آن نور زندانى، پیوسته روشنایی می‌بخشید و بر دل‌های محبان حکومت داشت؛ نه با سلاح، که با فلاح؛ نه با قدرت نظامى، که با فضیلت اخلاقى.

سخن‌چینان از جاذبه معنوی و برتری علمی‌اش در آتش حسد می‌‌سوختند و حاکمان، او را رقیب حکومت می‌دانستند. او را از مدینه به سامرا بردند تا مدینه بی‌خورشید بماند و پروانه‌ها، سرگردان و شیعه، پریشان، ولی خلفای کوردل عباسى، کورتر از آن بودند که فروغ جهان‌تاب او را درک کنند.

آنچه او را محبوب دل‌ها ساخته بود، پیوند با خدا، تکیه بر خالق، غنای از مخلوق، وارستگی از دنیا، وابستگی به ابدیت و دلدادگی به عبادت بود.

سلام بر جان روشن و ضمیر فروزانش که با نیایش و نجوا با خدا مأنوس بود و سجاده و سحر، گواه یک عمر تهجد و شب‌زنده‌داری‌اش بود

شهادت امام هادی (ع)

دل را شراره غم تو پُرشرار كرد

داغ تو قلب خسته دلان داغدار كرد

اى سرو بوستان ولا از غم تو چرخ

جارى ز ديده اشك چو ابر بهار كرد

با كشتن تو قاتلت اى هادى امم

خود را به نزد ختم رسل شرمسار كرد

هرگز نديده ديده تاريخ تاكنون

چون قاتل تو كو ستم بى شمار كرد

دشمن فكند گوشه زندان ز راه كين

هر كس ز مهر، دوستيت اختيار كرد

رويش سياه باد كه آن خصم بدمنش

روز زمانه تيره تر از شام تار كرد

در ماتم تو چاك گريبان خويش را

فرزند داغدار تو با حال زار كرد

بر تربت تو مادر پهلو شكسته ات

اشك از بصر چو گوهر غلطان نثار كرد

اى شمع برفروخته عشق، اهل دل

طوف حريم پاك تو پروانه وار كرد

باشد گداى خاك نشينت كسى كه او

خود را مقيم درگهت اى شهريار كرد

هركس غلام كوى تو گرديد بى گمان

بر صاحبان تاج و نگين افتخار كرد

از لطف خويش «حافظى» دل شكسته را

يزدان به سفره كرمت ريزه خوار كرد

(محسن حافظى)

میلادیه امام باقر(ع)

میلاد با سعادت شکافنده علوم حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) مبارک.

اي لاله باغ آفرينش

آيينه جان، چراغ بينش

اي نام تو در كتاب هستي

ديباچه آفتاب هستي

مهر از تو گرفت گرم خويي

ماه از تو فروغ راه پويي

گنجينه علم آسماني

سرلوحه دفتر معاني

علم از تو كمال سروري يافت

تا جلوه به نور باقري يافت

در روشني كلام و تفسير

شد نام بلند تو جهانگير

در پهنه بي كران دانش

همپايه و هم عنان دانش

اي رهبر و رهنما و هادي

خوش پاي بدين جهان نهادي

ميلاد تو، خرمي به جان داد

جان بر تن مرده جهان داد


شاعر: استاد مشفق کاشانی


سروش آسمانی

از آن سوي باورهاي سبز «ولايت» نوزادي مي‏آيد كه عطر نفس‏هايش، آكنده از ياد پيامبر (ص) است؛ آكنده از علم آسماني رسالت.
اتفاقي شگرف در راه است كه حال و هواي «مدينة النبي» را عوض خواهد كرد. بشارتي در راه است كه بيشتر از همه جابر در انتظار طلوع آن است؛ طلوع پنجمين خورشيد آسمان امامت و ولايت، خورشيدي كه روزي از وراي ابرهاي تيره ظلمت خواهد تابيد و دستگاه جاهلانه «اموي» را در سايه جلوه‏زار سينايي خود، خواهد سوزاند. خورشيدي كه نام نامي‏اش، شكافنده علوم و پديدآورنده تازه‏ترين تفاسير از متن علوم آسماني نبوي خواهد شد.
گويي خانه امامت، در احاطه بال‏هاي پرندين فرشتگان است! نجواي سبز صلوات، تبسم‏هاي آبي خانواده را رنگي شگفت بخشيده است؛ رنگ اميد، رنگ توسل و توكل به درگاه پروردگار.
سروش آسماني، بشارت نوزادي را به همراه دارد كه «محمد» است؛ مثل محمد (ص) در علم، در عمل، در اخلاق، در حلم و بصيرت و ايمان و... .
نوزادي از مشرق امامت طلوع مي‏كند كه از پرتو جمال بي‏مثالش، هزاران خورشيد مي‏تراود؛ جمالي كه يادآور محمد (ص)است، يادآور او كه درود و سلام خويش را ساليان پيش، نثار وي كرده و طلوعش را بشارت داده است.
مولا، يا اباجعفر (ع) خوش آمدي!
تو تفسير علم نبوت و تصوير معرفت امامتي كه با پرتو آيينه شما، نور ولايت تكثير مي‏شود در شرق و غرب عالم.
شما تبلور عطوفت حضرت آدم (ع)، ايمان حضرت خليل (ع)، شكيبايي حضرت ايوب (ع)، شهامت حضرت موسي (ع)، نجابت حضرت يوسف (ع)، صفاي حضرت داوود (ع)، صلابت حضرت سليمان (ع)، مناعت حضرت عيسي (ع)و صداقت حضرت محمد مصطفايي (ص).
تو وارث علم حضرت محمد (ص)؛ بلاغت حضرت علي (ع)، سخاوت حضرت فاطمه عليهاالسلام، كرامت امام حسن (ع)، شجاعت امام حسين (ع) و عبادت سيدالساجدين (ع)، وارث تمام خوبي‏ها، وارث تمام زيبايي‏هايي.
مولا! تفاسير آسماني شما از علوم نبوي بود كه تصاوير بديعي از علوم مادي و معنوي را گسترش داد.
آنچه امروز سبب افتخار اسلام است، ديروز از كلام بليغ شما تراوش كرده است.
تا باد، نام شما باد بر آيينه دل‏ها؛ دل‏هايي كه هميشه آكنده از عطر غريبانه‏ هاي «بقيع»اند، آكنده از لحظات نوراني مدينه؛ مدينه‏اي كه امروز، بوسه بر قدم‏هاي عرش‏ پيماي شما خواهد زد و همراه خاندان ولايت، شادي فرشتگان را همراهي خواهد كرد.
مولا، حضرت باقر (ع)، خوش آمديد!

به قلم: استاد علی اصغر موسوی

سلام بر ماه رجب

سلام بر ماه رجب، ماه پيوند بندگان با معبود مهربان، ماه بارش باران مهر و محبت الهي، ماه رسيدن به سر منزل مقصود، و ماه اُنس شب زنده‏ دارانِ هميشه بيدار با محبوب و معبود بي‏همتا.
سلام بر هلال رجب که آمدنش مژده پايان اندوه است و بدر آنْ يادآور تولد ماه تمام، امامِ هُمام و حيدر کرّار و پايانشْ نويد رهايي بشر از جهل و ناداني، شکوفايي اخلاق انساني، بعثت آن بزرگْ مردِ تاريخ براي هميشه زمان.
سلام بر بهار مناجات و بندگي. سلام بر نجواي شبانه اهالي رجب. سلام بر شب‏هاي رجب که پذيراي زاهدان است و سلام بر روزهايش که ميزبان عاشقان وصال الهي است و سلام بر لحظه لحظه رجب که شاهد ذکرِ ذاکران است.

دوستان مژده كه آماده بساط طرب است
طرب ماست كه خالي ز ملال و تعب است
هر كجا خلقت پاك است بشر يا كه ملك
همه در وجد و سرورند كه ماه رجب است
سيزده روز كه بگذشت از اين ماه شريف
روز مولود امامي است كه محبوب‌ رب است
در نحوست عدد سيزده ‌اندر اعداد
هست مشهور و مر اين نكته برايم عجب است!
سعد اكبر ز چه رو آمده اين روز و چرا
بين ايام چنين روز و مهي منتخب است؟
هاتفي گفت كه ميلاد شهنشاه جهان
اسد‌ا... علي خسرو عالي نسب است
شعف و وجد بدانسان كه نگنجد در وهم
طرب و عيش فراهم همه را زين سبب است
شيعيان هر كه به هر جا همه را وجد و سرور
شرق تا غرب جهان هر كه عجم يا عرب است
پيروانش همگي حامي مظلومانند
خصم ظالم بود آن كو به علي منتسب است
به تولا دل من شاد ز سرمنزل عشق
به تبرا به سوي خصم سرا پا غضب است
شهر علم است پيمبر و علي هست درش
هر در از علم كه بيني همه زو منشعب است
بي‌ولايش بشر ار دست بيابد به كرات
باز از قافله علم وتمدن عقب است
وعده فرموده به بالين محبان آيد
اي خوش آن لحظه ولي حيف كه جان‌ها به لب است
نظر لطف و عنايت تو ز ما باز مگير
يا علي تا به جهان سال و مه و روز و شب است
«قائمي» طبع چنين خرم و سرشار نداشت
از عنايات علي بود و ز يمن رجب است

شاعر:احمد قائمي

شهد شیرین شهادت

پیشاپیش سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر عزیزرا تبریک و تهنیت عرض میکنم
تقدیم به ارواح مطهر شهیدان

===================================================

شهد شیرین شهادت که به جامت کردند             سکه سلطنت عشق به نامت کردند

لاله را از رگ تو رنگ و    جلایی     دادند            نور ظلمت شکنی   پرتو  نامت  کردند

همه گفتند نرو،  عشق  پیامت    میداد            عید ذبح است بیا،قرعه به نامت کردند

قلم پای تو چون جوهری از خون  بگرفت              ثبت در  دفتر   عشاق دوامت   کردند

از رخ لاله  و  داغ  دل   آن    لاله وشان                بیرق عشق گرفتند و به بامت کردند

سرمه چشم دلم خاک سر کوی تو شد              در برشاه ولایت   چو   غلامت کردند

رفته بودم که زگل از تو   نشانی گیرم           شمع وپروانه وگل هر سه سلامت کرد
ند

 

ای شهید...


اي شهيد اي بوي بسم الله الرحمن الرحيم
جاري گلگون راه تو صراط المستقيم
پر کشيدي از حصار خاک تا معراج نور
بال در بال ملا ئک بال در بال نسيم
در مشام آسمانها وکهکشانها مي وزد
از زلال زخمهايت عطر جنات النعيم
بوسه بر پيشانيت تفسيري از خير العمل
مانده اين فتواي سبز سرخ،ازعهدقديم
ازدلت،اين مسجدلبريز از تسبيح عشق
رانده اي بانور يا قدوس،شيطان رجيم
مي کشد آخر به آتش جنگل جان مرا
بار هجر مصحف چشمت که بر دل مي کشیم

لاله زار سبز

ای سرزمینت لاله زار سبز خرمشهر

خونین دیار داغدار سبز خرمشهر

با لاله های سرخ گلزار تو می زیبد

بر قد و بالایت بهار سبز خرمشهر

در هر قدم خاک گهربار تو افتاده است

صدها دلاور پاسدار سبز خرمشهر

یاران سرود فتح را مستانه می خواندند

با تیربار بی قرار سبز خرمشهر

آزادی ات را هدیه آوردند جانبازان

رزمندگان این دیار سبز خرمشهر

می روید از گلدسته های مسجد جامع

چون گل اذان بر شاخسار سبز خرمشهر

آری نشان افتخار تو شهیدانند

این نخل های سر به دار سبز خرمشهر

شادابی ات را پاس می دارند مردانت

با رهبری والاتبار سبز خرمشهر

اینک که خورشید ظفر تابیده بر بامت

جاوید بادت روزگار سبز خرمشهر


شاعر:بهروز ساقی

خالکوبی مرد مدعی پهلوانی

مردی با داعیه پهلوانی نزد دلاکی می رود تا بدنش را به نقش شیر خالکوبی کند. خالکوبی علاوه بر صورت نقش که می توانست گیاه ، انسان و یا شعار و جمله اعتقادی باشد ، نشانه پهلوانی ، زور مندی و استقامت بود .

کسی که خالکوبی می شود باید دست کم یک ساعت الی دو ساعت ، تحمل سوزن و نقش صورت را که با وسیله ای بنام «نیل » در زخم ها میریختند بنماید . هنگامی که دلاک سوزن بر شانه مرد فرو برد ، درد و سوزشش برایش قابل تحمل نبود . لذا بنای اعتراض به دلاک را میگذارد و ازاو میپرسد که از چه عضوی از بدن شیر شروع کردی :
پهلوان در ناله آمد کاستی
مرمرا کشتی ، چه صورت میزنی ؟
گفت :«آخر شیر فرمودی مرا »
گفت :«از چه عضو کردی ابتدا ؟»
گفت :«از دمگاه آغازیده ام »
گفت :«دم بگذار ای دو دیده ام »
درد و سوزش نگذاشت که دم شیر خالکوبی شود . دلاک سوزن را از جای دم بیرون آورد و به نقطه ای که سرو گوش شیر را در نظر گرفته بود فرو کرد . پهلوان سوزش را تحمل نکرد :
بانگ کرد او :« کاین چه اندام است از او ؟»
گفت :«این گوش است ، ای مرد نکو »
گفت :«تا گوشش نباشد ای حکیم
گوش را بگذار و کوته کن گلیم »
بدین ترتیب دلاک در خالکوبی تصویر، ازدم و گوش شیر صرف نظر کرد و سوزن را به شکم شیر فرو برد .
بازپهلوان فغان را ساز کرد : این دیگر کدام اندام است ؟ دلاک گفت : این اشکم (شکم) شیر است :
گفت تا اشکم نباشد شیر را
چه شکم باید نگارد سیر را
دلاک حیران و سرانگشت به دندان بماند و سرانجام :
بر زمین زد سوزن آن دم اوستاد
گفت در عالم کسی را این فتاد
شیر بی دم و سر و اشکم که دید ؟
این چنین شیری خدا هم نافرید
«مثنوی مولوی،دفتر اول»

نكته : اگر می خواهید شیر بشوید ، باید درد و رنج شیر شدن را نیز به جان بخرید،باید هزینه آن را بپردازید.تحمل درد و رنج جزء لاینفکی از رسیدن به مقصود است.

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم    سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور

< حافظ >

40 عذر و بهانه مشهور

اشخاص ناموفق ار ویژگیهای مشترکی برخوردارند: داشتن عذر و بهانه. آنها مشکلات, و شرایط نامطلوب و عوامل بیرونی را مسئول شکست و عدم موفقیت خود می‌دانند. یکی از تحلیل‌گران که در مورد شخصیت اشخاص بررسی کرده فهرستی درباره رایج‌ترین عذر و بهانه‌های این افراد تهیه کرده است. وقتی این فهرست را می‌خوانید, ببینید چند مورد از این بهانه‌سازی‌ها در مورد شما صدق می‌کند. اما انسانهای موفق علیرغم شرایط و امکانات محدودی که دارند با آنچه می‌خواهند دست می‌یابند. شما هم دوست دارید جز گروه دوم باشید؟ اما لیست بهانه‌های کلیشه ای و معروف:

1.اگر من همسر و خانواده داشتم / 2.اگر به قدر کافی پارتی داشتم / 3.اگر آموزش خوبی دیده بودم / 4.اگر می توانستم کاری پیدا کنم / 5.اگر سالم بودم / 6.اگر فقط وقت داشتم / 7.اگر شرایط بهتر بود / 8.اگر دیگران مرا درک می کردند / 9.اگر موقعیت مکانی و زمانی من متفاوت بود / 10.اگر می توانستم زندگی ام را از نو اداره کنم / 11.اگر از حرف دیگران نمی ترسیدم / 12.اگر دیگران می گذاشتند / 13.اگر به من شانس می دادند / 14.اگر برایم اتفاقی نیفتد / 15.اگر جوانتر بودم / 16.اگر می توانستم کاری را که می خواهم انجام دهم / 17.اگر ثروتمند به دنیا آمده بودم / 18.اگر می توانستم اشخاص مناسبی را پیدا کنم / 19.اگر استعداد بعضیها را داشتم / 20.اگرجرأت ابراز وجود داشتم / 21.اگر از فرصت های گذشته استفاده کرده بودم / 22.اگر دیگران اعصابم را خراب نمی کردند / 23.اگر مجبود نبودم خانه داری کنم / 24.اگر رئیسم مرا تشویق کرده بود / 25.اگر می توانستم پولی پس انداز کنم / 26.اگر کسی را داشتم که به من کمک کند / 27.اگرخانواده ام مرا درک می کردند / 28.اگر در شهر بزرگ تری زندگی می کردم / 29.اگر آزادی عمل داشتم / 30.اگر می توانستم از شر بدهی خلاص شوم / 31.اگر شکست نخورده بودم / 32.اگر با من مخالفت نمی کردند / 33.اگر تا این اندازه نگرانی نداشتم / 34.اگر می توانستم با شخص مناسبی ازدواج کنم / 35.اگر مجبور نبودم این قدر کار کنم / 36.اگر پولم را از دست نداده بودم / 37.اگر برای خودم کار می کردم / 38.اگر گذشته ی ناراحت کننده ای نداشتم / 39.اگر ستاره اقبال بهتری می داشتم / 40.اگر می توانستم کمک بگیرم.

 

لحظات زندگی بدون آنکه از ما عذر و بهانه ای را بپذیرند یا به مفاهیمی مثل عدالت و برابری توجهی کنند در حال گذرند و تنها موضوع مهمی که باقی می ماند این است که ما چطور این بازی را به پایان برسانیم؟

 
“آنتونی رابینز”

 

برگرفته از کتاب “مشکلات را شکلات کنیم” نوشته “مسعود لعلی

انتشارات بهار سبز

سرگذشت دو سنگ

تن به محنت ده اگر خواهی بگردی سربلند        گر نیفتادی به آتش ، اوج نگرفتی سپند

< واعظ قزوینی >

در یک موزه ی معروف که با سنگهای مرمر کف پوش شده بود . مجسمه ی بسیار زیبای مرمرینی به نمایش گذاشته بود که مردم از راههای دور و نزدیک برای دیدنش به آنجا می رفتند . کسی نبود که مجسمه زیبا را ببیند و لب به تحسین باز نکند.

شبی سنگ مرمرینی که کف پوش سالن بود با مجسمه شروع به حرف زدن کرد:
این منصفانه نیست، چرا همه پا روی من می گذارند تا تو را تحسین کنند؟ مگر یادت نیست ما هر دو در یک معدن بودیم ، این عادلانه نیست ، من خیلی شاکیم .
مجسمه لبخند زد وآرام گفت : یادت هست روزی که مجسمه ساز خواست رویت کار کند، چقدر سر سختی و مقاومت کردی ؟ سنگ پاسخ داد: آره ، آخر ابزارش به من آسیب می رساند ، گمان کردم می خواهد آزارم دهد ، من تحمل این همه درد و رنج را نداشتم . ومجسمه با همان آرامش و لبخند ملیح ادامه داد :
ولی من فکر کردم که به طور حتم می خواهد از من چیزی بی نظیر بسازد ، بطور حتم قرار است به یک شاهکار تبدیل شوم . بطور حتم در پی این رنج ، گنجی نهفته هست.پس به او گفتم هر چه می خواهی ضربه بزن ، بتراش و صیقل بده !!!لذا درد کارهایش و لطمه هایی را که ابزارش به من می زدند را به جان خریدم و هرچه بیشتر می شدند، بیشتر تا ب می آوردم تا زیباتر شوم . امروز نمی توانی دیگران را سرزنش کنی که چرا روی تو پا می گذارند و بی توجه عبور می کنند.

سلام وارث تنهای بی‌نشانی‌ها!

سلام وارث تنهای بی‌نشانی‌ها!
خدای بیت غزل‌های آسمانی‌ها

نیامدی و کهنسال‌هایمان مُردند
در آستانهٔ مرگ‌اند نوجوانی‌ها

چقدر تهمتِ ناجور بارمان کردند
چقدر طعنه که: «دیوانه‌ها! روانی‌ها!

کسی برای نجات شما نمی‌آید
کسی نمی‌رسد از پشتِ نُدبه‌خوانی‌ها»

مسیحِ آمدنی! سوشیانس! ای موعود!
تو ـ هر که هستی از آن‌سوی مهربانی‌ها!

بگو به حرف بیایند مردگانِ سکوت
زبان شوند و بگویند بی‌زبانی‌ها

هنوز پنجره‌ها باز می‌شوند و هنوز
تهی است کوچه از آوازِ شادمانی‌ها

و زرد می‌شوند و دانه‌دانه می‌افتند
کنار پنجره‌ها برگِ شمعدانی‌ها

شاعره:پانته آ صفایی بروجنی

انتظار

ای آفتاب هاله ای از روی ماه تو
مه برلب افق لبه ای از کلاه تو
لرزنده چون کواکب گاه سپیده دم
شمع شبی سیاهم و چشمم به راه تو
کی میرسی به پرچم خونین چون شفق
خورشید و مه سری به سنان سپاه تو
ای دل فریب جادوی مهتاب شب مخور
زلفش کشیده نقشه روز سیاه تو
شاها به خاکپای تو گل ها شکفته اند
ما هم یکی شکسته و مسکین گیاه تو
من روی دل به کعبه کوی تو داشتم
کآمد ندای غیب که این است راه تو
یک نوک پا به چادر چوپانیم بیا
کز دستچین لاله کنم تکیه گاه تو
آئینه سازمت همه چشمه سارها
وز چشم آهوان بنوازم نگاه تو
بعد از نوای خواجه شیراز شهریار
دل بسته ام به ناله سیم سه گاه تو

شاعر : زنده یاد استاد شهریار


هنگام هدف

برای هر هدفی زیر این گنبد کبود هنگامی وجود دارد:
هنگامی برای زاده شدن هنگامی برای مردن
هنگامی برای خرابی هنگامی برای آبادانی
هنگامی برای گریه هنگامی برای خنده
هنگامی برای سوگواری هنگامی برای پایکوبی
هنگامی برای در بر گرفتن هنگامی برای پس زدن
هنگامی برای یافتن هنگامی برای گم کردن
هنگامی برای بذرافشانی هنگامی برای درو
هنگامی برای سکوت هنگامی برای سخن گفتن
هنگامی برای عشق هنگامی برای نفرت
هنگامی برای جنگ هنگامی برای صلح
اکنون هنگام چه کاری است ؟ اکنون انتخاب می کنی که هنگام چه کاری باشد . تو تمامی این فرصت ها را داشته ای و اکنون زمان آن رسیده است که انتخاب کنی این بار چه هنگامی را می خواهی تجربه کنی .این لحظه ابدی است . هنگام تصمیم گیری جدید تو.جهان در انتظار تو و تصمیم توست و برای آن چه به وجود می اوری جا بازمی کند . تو همانی را به وجود می آوری که هستی.

الفبای موفقیت


الف- اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزو
ب- بخشش برای تجلی روح وصیقل جسم
پ- پویایی برای پیوستن به خروش حیات
ت- تدبیربرای دیدن افق فرداها
ث- ثبات برای ایستادن دربرابربازدارنده ها
ج- جسارت برای ادامه زیستن
چ- چاره اندیشی برای یافتن راهی درگرداب اشتیاق
ح- حق شناسی برای تزکیه نفس
خ- خویشتن داری دربرابرتهمت ها وناسزاها
د- دوراندیشی برای تحول زندگی
ذ- ذکرگویی برای اخلاص عمل
ر- رضایتمندی برای احسان شعف
ز- زیرکی برای مغتنم شمردن دم ها
ژ- ژرف بینی برای شکافتن علت ها
س- سخاوت برای گشایش درکارها
ش- شایستگی برای لبریزشدن دراوج
ص- صداقت داشتن
ض- ضرر راتحمل کردن
ط- طهارت وپاک بودن نیت در راهی که قدم برداشته ایم
ظ- ظلم نکردن ومظلوم بودن
ع- عمل به دانسته ها
غ- غیرت نسبت به اهداف
ف- فکربزرگ درسرداشتن
ق- قدرشناسی نسبت به همه
ک- کمال گرایی
گ- گذشت
ل- لزوم ایمان به قدرت لایزال
م- مشکلات را شکلات دیدن
ن- نداشتن ترس وهراس از تلاش
و- وابسته پنداشتن موفقیت خودبه دو نفرخدا و خودمان
ه- هدف دقیق و مناسب داشتن
ی- یافتن راه درست برای رسیدن به هدف

داستان سنگتراش

روزی سنگتراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد ، از نزدیکی خانه ی بازرگانی عبور می کرد. در باز بود و او خانه مجلل ، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت : این بازرگان چقدر قدرتمند است! و آرزو کرد که مانند بازرگان باشد.

در یک لحظه ، او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد از همه قدرتمند تر است . تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور می کرد. او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان .

مرد با خودش فکر کرد : کاش من هم یک حاکم بودم ، آن وقت از همه قویتر می شد.

در همان لحظه ، او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد. در حال که روی تختی روان نشسته بود ، مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است .

او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت. پس با خود فکر کرد که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و تبدیل به ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد. ولی وقتی به نزدیکی صخره ای رسید ، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که پس صخره قوی ترین چیز در دنیاست و تبدیل به آن شد . همان طور که با غرور ایستاده بود ، ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود. نگاهی به پایین انداخت و سنگتراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است !

با مادران شهید

اي زن! يادمان مي‏ماند، خداحافظي آخرينت با فرزندان شهيد وطن، كه اگر نبود صبر تو، چه كسي طعم شيرين فتح و پيروزي را به خاك وطن مي‏بخشيد؟

طاقت تو، اجازه از خود گذشتن پهلوانان قصه‏ هاي تاريخ است.

مگر نه آنكه هرجا مردي درخشيده، از بركت حضور آفتابي زني بوده است و امروز، بند بند شعرِ روشن تو را خواهيم سرود، تا قطره‏ اي از درياي بي‏كران وجودت را به نظاره بنشينيم.

امروز، موج‏ها در تلاطم آبي خويش، نام تو را بر زبان مي‏آورند.

دين من، تو را به تندباد هر نگاهي نمي‏فروشد. تو نگيني هستي كه با عصمت مريم، طلاكوب مي‏شود. تو هاجروار، هفت مرتبه، اسماعيل عطش را ميان صفا و مروه زندگي، سيراب مي‏كني.

ای دوست به حنجر شهیدان صلوات     بر پیکر بی سر شهیدان صلوات

از دامن زن مرد به معراج رود         بر دامن مادر شهیدان صلوات

آبروی زن

به احترام تو اي گل كه آبروي زني

تمام اهل زمانه به پاي مي‏خيزند

و شاخه شاخه درختان بهار مي‏ريزند

چه خوب شد كه دميدي به روح خسته عشق!

كدام دختر، مثل تو مادر باباست؟!

شكوه نام تو، زهراي مرضيه! زيباست

در آن دقيقه كه حتي ز قيد گردن‏بند، براي خاطرِ آرامش پدر رَستي

براي آنكه تو ثابت كني چه زيبايي، براي آنكه بگويي تو فاطمه هستي

به زير سبز عباي پدر كسي كم بود

تو آمدي و سپس كشتي نجات از تو

علي، حسين و حسن را به سمت دريا برد

بيا، سفينه روز نجات در دلِ من

كه با وجود تو درياي زندگي زيباست.

میلاد مسعود هدیه آسمانی خدا،خورشید کعبه و زمزم و صفا،صدیقه کبری ، ام ابیها،حضرت فاطمه زهرا(سلام اله علیها) بر تمامی آشنایان کوی فاطمی بویژه بانوان و مادران گرامی خجسته.

مولودیه حضرت زهرا(س)

باده بريز ساقيا به جام مي گسارها * * * از آن مي اي كه داده حق وعده به بي قرارها
كه ديده ها شود برون ز قيد انتظارها * * * از پس پرده شد عيان چهره پرده دارها
شكوه ديگري خدا داده به روزگارها * * * به گوش جان رسد ندا ز طَرْفِ جويبارها
كه از نسيم رحمت و عطاي ذات سرمدي * * * مشام دهر مشك بو شد از گل محمدي

بيا بيا به جمع ما مي طهور مي دهند * * * خدمت پير پيروان اِذن حضور مي دهند
خطّ امان ما ازين جشن و سرور مي دهند * * * به سوي روضه جنان برگ عبور مي دهند
برگ عبور ظلمت از جلوه نور مي دهند * * * به شعر عارفانه ام حدّ شعور مي دهند
كه از نسيم رحمت و عطاي ذات سرمدي * * * مشام دهر مشك بو شد از گل محمدي

گفت خدا به آسيه عود به مجمر آورد * * * مي طهور از جنان ساره به ساغر آورد
قِماط مريم آورد ، گلاب هاجر آورد * * * حامل وحي سرمدي سوره كوثر آورد
كه بهر ختم الانبيا خديجه دختر آورد * * * چه دختري كه مرغ دل نغمه ز دل برآورد
كه از نسيم رحمت و عطاي ذات سرمدي * * * مشام دهر مشك بو شد از گل محمدي

مژده بده به عاشقان روح مجسّم آمده * * * سوره كوثر از خدا براي خاتم آمده
به نزد ختم الانبيا ز خُلد آدم آمده * * * نوح نبي به خدمت نيّرِ اعظم آمده
خليل با كليم حق همدل و همدم آمده * * * براي عرض تهنيت مسيح مريم آمده
كه از نسيم رحمت و عطاي ذات سرمدي * * * مشام دهر مشك بو شد از گل محمدي

اوست كه ز امر كبريا فاطمه هست نام او * * * اوست كه شهد بندگي ريخته حق به جام او
عرض سلام مي كند نبي به احترام او * * * علي قيام مي كند مقابل قيام او
شرم و حيا ، حيا كند ز عفّت كلام او * * * خوش آن زني كه مي كند پيروي از مرام او
كه از نسيم رحمت و عطاي ذات سرمدي * * * مشام دهر مشك بو شد از گل محمدی

فاطمه اي كه هستي جهان بود ز هست او * * * عالمه اي كه داده حق كِلك قضا به دست او
چرخ بود مدوّر از گردش چشم مست او * * * هر آن زني كه مي خورد ز ساغر الست او
بهشت را به او دهد خدا به ناز شست او * * * مشي و مرام ما بود ايده حق پرست او
كه از نسيم رحمت و عطاي ذات سرمدي * * * مشام دهر مشك بو شد از گل محمدي

اگر نبود فاطمه حدوث را قِدم نبود * * * اگر نبود فاطمه حيات را عدم نبود
اگر نبود فاطمه رسول محترم نبود * * * اگر نبود فاطمه اَتمِّ هر نعم نبود
اگر نبود فاطمه سوره « والقلم » نبود * * * اگر نبود فاطمه كتيبه اي رقم نبود
كه از نسيم رحمت و عطاي ذات سرمدي * * * مشام دهر مشك بو شد از گل محمدي
شاعر: زنده یاد ژولیده نیشابوری