گل محمدی

پیشاپیش میلاد باسعادت ام ابیها حضرت فاطمه زهرا(س) بر تمامی عاشقان حضرتش مبارک

امشب در اين كوير گلي زاده ميشود
دنيا به خاك بوسياش آماده ميشود
امشب هزار دٍسته گل نور از بهشت
بر خانه خديجه فرستاده ميشود
ميآيد او كه نوگل پاك محمد است
زهرا كه مقتداي هر آزاده ميشود
بوي گلاب ميدهد امشب تمام خاك
امشب در اين كوير گلي زاده ميشود

شرق حیرت


سمت چشمان شما را شرق حيرت گفتهاند
غربت اندوه ما را غرب حسرت گفتهاند
يازده خورشيد نوراني تشعشع كردهاند
زير آن چادر كه آلاچيق عصمت گفتهاند
ساكنان باغ هاي آبي هفت آسمان
يكصدا بانوي كوثر را مديحت گفتهاند
كوچههاي معرفت تا رهگذار گام توست
خاك آن را اصل عرفان مهر طينت گفتهاند
نيستي هم با شعاع هستيِ تو جان گرفت
پرده و نام تو را آهنگ خلقت گفتهاند
بس كه خون باريدهايم از ديده با ياد شما
قلب ما را كربلاي داغ غيرت گفتهاند
اي حجاز معرفت! بعد از تو ياران علي
از نجف تا كوفه را اقليم غربت گفتهاند
روز ديدار تو رستاخيز احساسات ماست
عالم شيداييِ ما را قيامت گفتهاند

شاعر: اعظم السادات میر سلیمی

به نام خداوند رنگین کمان

 به نام خداوند رنگين کمان
خداوند بخشنده ی مهربان
خداوند زيبايي و عطر و رنگ
خداوند پروانه های قشنگ
خداوند باران و نقل و تگرگ
نفس های باد و تپش ها ی برگ
خدايي که سرشار آرامش است
طرفدار سرسبزی و دانش است
و از نور باران صميمی تر است
خدای صميمی، خدای سلام
خدای غزل، قصه ی ناتمام
خدايا به ما مهربانی بده
دلی ساده و آسمانی بده
دلی مثل گل خانه ی دوستی
پر از عطر و پروانه ی دوستی
دلی چون دل کوچک باغچه
دلی که به عشق تو وا می شود
پر از رنگ و بوی دعا می شود.

شعر از محمود پور وهاب

غزل عشق



ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم

سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم

شهر ما آن سوی آبی هاست، دور از دسترس

شهر ابراهیم ادهم، شهر لقمان حکیم

اندکی بالاتر از آبادی تسلیم محض

صاف می آیی سر کوی صراط المستقیم

خاک آن عرشی ست، گل هایش زیارت نامه خوان

سنگفرش آسمانش بال های یا کریم

شهر ما آبادی عشق است - اما عشق چیست؟ -

عشق یعنی نوح و ابراهیم و عیسی و کلیم

عشق یعنی «قاف » و «لام » قل هو الله احد

عشق یعنی «باء» بسم الله رحمن رحیم

شاعر: علیرضا قزوه

خواب مرتضی

به مناسبت سالروز شهادت استاد شهید مرتضی مطهری
روحش شاد و یادش گرامی باد

***************
ساعتي از نيمه شب مي گذشت، که زنگ ساعت مرتضي به صدا در آمد، عادت هميشه اش بود، که در تاريکي شب به دور از چشم بنده هاي خدا با معبودش راز و نياز کند. اما آن شب حال ديگري داشت. صداي گريه اش را مي شنيدم. دلم مي خواست کمي بلند تر حرف بزند. تا من هم بشنوم که مرتضي در دل سياه شب چگونه او را صدا مي زند و يا حداقل ياد بگيرم که انسان چطور بايد با خالقش صحبت کند. نجواي شبانه اش که تمام شد، سر بر بالين نهاد تا کمي آرام گيرد. اما ساعتي يعد يکباره از جا برخاست. نور مهتاب اتاق را روشن کرده بود. پرسيدم: مرتضي چه شده؟ سکوت سنگيني ميان من و او فاصله انداخت. التهاب و موج هيجان در نگاهش بود، دلم طاقت نياورد. دوباره پرسيدم: « مرتضي چه اتفاقي افتاده؟» آرام لب به سخن گشود.
خواب ديدم؛ خواب عجيبي که در باور انسان نمي گنجد. من و امام در صحن مسجد الحرام در کنار کعبه ايستاده بوديم. پيامبر (ص) به سمت ما آمد من به امام اشاره کردم: آقا فرزند شما هستند. پيامبر (ص) امام را بوسيد بعد به سمت من آمد و مرا محکم در آغوش فشرد و صورتم را بوسيد. هنوز گرمی لبهاي پيامبر را بر گونه هايم احساس مي کنم حادثه مهمي در راه است.
پنج شب گذشت، پنج شب به ياد ماندني، پنج شب ناب از حضور او در ميان جمع خانواده، پنج شب آموختن از او که دغدغه اسلام محمدي (ص) را داشت. پنج شب به اندازه يک ثانيه گذشت و مرتضي مجروح و خون آلود از تير کينه منافقين در بيمارستان طرفه بر بستر افتاد. زمان به سرعت مي گذشت وشايد در آن لحظه هيچ کس باور نداشت که او اينگونه ما را رها کند، ما که هنوز تشنه آموختن بوديم، سؤالات مکرر در ذهنم مي آمد چرا در تمام اين مدت نپرسيدم، چرا نخواستم که بگويد. شايد قرنها از تاريخ انسان بگذرد تا چون اويي در عالم ظاهر گردد. چرا نپرسيدم.......؟
زمان ايستاد و مرتضي پر کشيد وقتي به خانه رسيدم، پاسي از شب گذشته بود. صداي زنگ ساعت مرتضي براي دعاي شبانه اش تنها صداي حاکم بر فضاي خانه بود. بغض تلخي بر جانم نشست و يکباره به هق هق گريه تبديل شد. چه بزرگي را در ماه بهشتي، ماه خدا از دست داديم.


برگرفته از سایت نسیم مطهر

معلم کیست؟

معلم کیست؟ مهر آفرینش         چراغ آفتاب اهل بینش

معلم کیست؟ شعر نظم هستی      سرود درد و شمع بزم مستی

معلم کیست؟ افشاننده جان         به پای لاله های دشت سوزان

معلم کیست؟ دل از خود بریدن          خدا را دیدن و خود را ندیدن

معلم کیست؟ یار حق تعالی              که آموزد ترا اسماء حسنی

معلم کیست؟ رب النوع انسان      وجودش جانشین حی سبحان

حدیث راه پر خون در نوایش        طنین عشق مجنون در صدایش

طبیب درد بیدرمان ودرد است      دمش گرمی ده دلهای سرد است

نگاهش مهر جانبخش بهاریست      دلش یک آسمان آیینه کاریست

شمیم مهربانی در کلامش           و بوی آشنایی در سلامش

اگر چه او نباشد کیمیاگر             نماید خاک را با یک نظر زر

به گوشم خواند درس عشق و عرفان      و یادم داد راه سخت و آسان

روز معلم مبارک

ای آب نیلگون و گهربار کشورم‏

به یمن خجسته روز ملی خلیج تا همیشه فارس

ای آب نیلگون و گهربار کشورم‏

ای آخرین پناهم و مأوا و سنگرم‏

امواج تو تلاطم عشق است در دلم‏

ای عشق پر تلاطم و موج شناورم‏

ما خون خویش دردل جام تو کرده‌ایم‏

تا شهد عشق جمله بریزی به ساغرم‏

صد جان فدای شوکت نام تو گشته است‏

ای جان فدای همت یار دلاورم‏

آواز عاشقانه بخوان ای خلیج عشق‏

این جمله بود ذکر شهیدان لشکرم‏

آنان که خون خویش به کام تو کرده‌اند‏

حکم خلیج فارس به نام تو کرده‌اند‏

از آن زمان که نقشه ایران کشیده شد‏

نام و نشان کشور شیران کشیده شد‏

هر قطعه را فضایی و نامی نهاده‌اند ‏

نقش تو هم خلیج دلیران کشیده شد‏

این قطعه هم به نام وطن شد خلیج فارس‏

این نقشه ها به حکم امیران کشیده شد‏

گلبانگ عشق از دل میهن ترانه زد‏

فریاد شوق از دل ایران کشیده شد‏

آنان که خون خویش به کام تو کرده‌اند‏

حکم خلیج فارس به نام تو کرده‌اند‏

یاران! نظر کنید بر این آب نیلگون‏

کز خون عاشقان وطن گشته غرق خون‏

امواج بی امان که بپیچد درون آب‏

هر موج سهمگین که برآید ز اندرون‏

فریاد موج‌های بلند خلیج عشق‏

آن غرشی که می جهد ازقلب آن برون‏

‏آن نعره‌های محکم مردان سینه‌چاک‏

فریاد دادخواهی عشاق بیستون‏

پیچد در آسمان همه یک سو و یک صدا‏

چون ضربتی که دولت دشمن کند نگون‏

آنان که خون خویش به کام تو کرده‌اند‏

حکم خلیج فارس به نام تو کرده‌اند‏

مـردان کشـورم همـه در راه ایـن وطـن‏

ازجـسم خـود گذشته و از جان خویشتن‏

در راه اعتـلای چـنیـن خـاک لاله گـون‏

صـدجـان فـدا نموده به پیـکارتن به تن‏

از خـاک پـاک میـهن و آب خلیـج فارس‏

کـوته شــده دو دست طـمعکـار اهـرمن‏

تـا مرد جنگ باشد و یـاران جان به کـف‏

پــیروز و جــاودانــه بــمانـد سرای من‏

سرکـن سرود عشـق که مانـد به یـادگـار‏

از عـاشقـان تـرانــه و از شـاعران سخن‏

‏آنان که خون خویش به کام تو کرده‌اند‏

‏حکم خلیج فارس به نام تو کرده‌اند‏

دوشیـزگان ما هـمه هشیار و بی‌قـرار‏

مـاننـد مرد جـنگ به مـیدان کـارزار ‏

از جان خود گذشته و با عشق این دیار‏

یـورش بـرند بـر سر دشمـن عقـاب‌وار‏

همچون طناب دار بپیچند وقت جنگ‏

حـلقـوم دشمنـان به دو گیسوی تابـدار‏

نـازم بـر ایـن وطـن که زنانش ز اقتدار‏

جان می‌دهنـد در ره میهـن بـه افتـخار‏

خوانـدم سرود عشـق به‌نام خلیج فارس‏

بـا آن ترانـه‌ای که بــماند بـه یـادگار

‏آنان که خون خویش به کام تو کرده‌اند‏

‏حکم خلیج فارس به نام تو کرده‌اند‏

امشب بخوان که کشور جانان سرای ماست ‏

این دشت لاله‌گون خراسان سرای ماست‏

‏آن رود پـرتـلاطـم و ایـن خـاک پـرگــهر‏

کارون پـرصلابت و کـرمان سرای ماست‏

از ســرزمـین رستــم و دریــاچـه خــزر‏

تـا خـاک سرخ بانه و مهران سرای ماست‏

از کـــوه بـیستـون و دمــاوند پــرغـرور‏

تـا خطة سهنـد و سپـاهان سـرای ماست‏

مجموع این وطن همه یک خانه بیش نیست‏

امشب بخوان که خانه ایران سرای ماست‏

‏آنان که خون خویش به کام تو کرده‌اند‏

‏حکم خلیج فارس به نام تو کرده‌اند‏

‏ای دل، بـخوان ترانه به ‌نام خلیـج فارس‏

گـلبانگ عاشقـانـه بـه‌نـام خـلیج فـارس‏

‏سـرکـن سرود عشـق، بـزن ساز عـاشقی‏

بـا چـنگ و بـا چغانه بـه‌نـام خـلیج فارس‏

‏مـا دل سپـرده‌ایم بـرایـن آب نــیلگـون

ایـن لؤلؤی زمـانه بـه نـام خـلیـج فـارس‏

‏سـر می‌دهیـم و بر کف دشمن نمی‌دهیم‏

ایــن جـام بـی کـرانه بـه‌نام خلیج فـارس‏

ای دل، بـخوان چـو شـاعر آزاد ایـن وطن‏

اشـعـار جـاودانـه بـه نـام خــلیج فـارس‏

آنان که خون خویش به کام تو کرده‌اند‏

حکم خلیج فارس به نام تو کرده‌اند

شاعر:محسن محمودی

با من باش

به كوره راه شب اي ماهتاب ! با من باش/ درين مسير پر از اضطراب، با من باش

كنون كه عزم سفر دارم از ديار غروب / تو اي فروغ شب ماهتاب! با من باش

چو ذرّه در تب خورشيد عشق مي‌سوزم/ بيا و در سفر آفتاب با من باش

چو ماه، نهضت نوارنيم به تاريكي است / ظفر شكوه! در اين انقلاب با من باش

تو اي زلال تر از چشمه‌هاي هستي بخش / درين كوير سراسر سراب، با من باش

تو اي نسيم بهشتي! كه عطر گل از توست / مباش اين همه پا در ركاب، با من باش

به شام تيرة هجر و به صبح روشن وصل/  درين دو لحظة پر التهاب، با من باش

نديدم از سفر عشق، غير ناكامي / مگر كه از تو شوم كامياب، با من باش

بيا كه يك نفس از عمر بي‌امان باقي است / دمي كه محو شوم چون حباب ، با من باش

كنون كه با نفس واپسين شود چو حباب / بناي شيشه‌اي من خراب، با من باش

صلاي مهدي موعود مي‌رسد از چرخ / كه : شد دعاي فرج مستجاب، با من باش

نيامدي كه چو «پروانه» سوختم اي دوست! / كنون كه شمعْ صفتْ گشتم آب، با من باش


شاعر: استاد محمد علی مجاهدی (پروانه)

يا اين دل شكسته ی ما را صبور كن

يا اين دل شكسته ی ما را صبور كن
يا لا أقل به خاطر زينب ظهور كن

ديگر بتاب از افق مكه ، ماه من!
اين جاده هاي شب زده را غرق نور كن

با ذوالفقار حضرت مولا بيا و بعد
دلهاي شيعه را پرِ حسّ غرور كن

با كوله بار غربت و اندوه خود بيا
از كوچه هاي سينه زني مان عبور كن

امشب بيا كه روضه بخواني برايمان
امشب بساط گرية ما را تو جور كن

يا چند صفحه مقتل كرب و بلا بخوان
يا خاطرات عمه تان را مرور كن

هم از وفاي ساقي لب تشنگان بگو
هم يادي از مصيبتِ سرخ تنور كن

شاعر : یوسف رحیمی

رمز احتجاج

صبر در آينه خشم هويدا شده بود

چشمه در وسعت دل، ساحت دريا شده بود

سايه در پيش نگاهش ز رمق مي افتاد

بس كه در پرتو او محو تماشا شده بود

حق به دنبال علي بود، ولي در پي حق

مدعي در دل آن واقعه پيدا شده بود

مدعي خواست كه آيد به تماشاگه راز

نوبت آينه خانه زهرا شده بود

از حرم خانه آيينه زهرا گفتم

تا بداني كه چه تصوير مهيا شده بود

مسجد و مردم و يك بانوي آيينه تبار

كه دلش سوخته بر جهل حريفان بسيار

مردمي ساده، گرفتار دغل بازي چند

كه طفيل كرم حق شده اند از پيوند

مردمي كور و كر اما به نظر وارسته

مردمي، چشم به چشمان حقيقت بسته

مردمي با محك تجربه، مس گرديده

فاقد ساده ترين فايده، حس گرديده

خطبه مي خواند، ولي مدعيان با مردم

شده بودند به دنبال حقيقت، خود گم

هرچه مي گفت سخن، ترجمه اي از حق بود

حق مطلق كه فقط در سخن مطلق بود

آن كه پنداشت كه زهرا پي ارث آمده است

سر به ناسوت از آن اوج مصفا زده است

كو ببيند كه فدك رفته و زيور رفته

آتش و همهمه اش با خر و ابتر رفته

ليك انوار نهان خانه كوثر باقي است

خانه و مسجد و آيينه و منبر باقي است

آنچه مي گفت، از اوصاف پيمبر مي گفت

سخن از شيرخدا، خواجه قنبر مي گفت

خطبه مي خواند، ولي، حق خدا مي آموخت

خطبه مي خواند، ولي درس وفا مي آموخت

گفتم از حق و وفا، آه كه در قحط شرف

مكر هم مي كند از وسوسه توجيه، هدف

هدف شوم سقيفه هدفِ شيطان بود

سامري ساختن از مردم بي ايمان بود

خطبه مي خواند، ولي حق وفا مي آموخت

ادب و حرمت و فرهنگ خدا مي آموخت

احتجاجي كه در آن همت بي پايان داشت

بذر آينده اسلام، به دل ها مي كاشت

گرچه آن روز، كسي رمز سخن را نشناخت

سال ها در پي دجال غرامت پرداخت

مي رسد وقت ملاقات حقيقت، يك روز

مي رسد فصل تراويدن حجت، يك روز

صبح، نزديك و دل آينه روشن، تا او

صبح، نزديك و همين فاصله از من، تا او...


شاعر:سید علی اصغر موسوی

نگین انگشتری

در چشم تو شُكوه شبي ته نشين شده است

رنگين كمان حسرتي از كفر و دين شده است

در آرزوي سجده به محراب ابرويت

ذرات خاك عالم و آدم جبين شده است

اي ابر سايه گستر رحمت بر آ دمي!

صبح تمام آينه ها آتشين شده است

اي بي نشان در آينه! باور نمي كنم

روحي چنان بزرگ به غربت چنين شده است

در مشهد بقيع بجويند خاك را

انگشتر رسول خدا بي نگين شده است

شاعر: عبدالجبار کاکایی

غم علی(ع)

زهرا همان غمي است كه در سينه علي است

پهلو شكسته اي است كه آيينه علي است

زهرا كه دست هاي به دستاس رفته اش

لبريز دست هاي پر از پينه علي است

زهرا همان علي است كه آيينه خداست

زهرا همان خداست كه آيينه علي است

افلاك را ببين كه چه بيهوده خاك را...

زهرا! بگو مزار تو در سينه علي است

زهرا! بيا ببوس گلوي حسين را

اين ابتداي غربت ديرينه علي است

شاعر: مهدی جهاندار

مظلومه ترین بانو

السلام علیک یا فاطمة الزهرا

اي گل آفرينش! اي نام تو جامعِ كمالات! اي آن كه دامنت، رسالت سردارِ عصمت را پرورد! اي فروزان‏تر از آسيه و مريم! اي شكيباتر از خديجه!
چگونه بودي كه تو را پاره‏ ي تنِ زيباترين آفرينش ناميدند؟
چگونه بودي كه تمام حقيقت زن، تمام حقيقت انسان، در نام تو عيني شد؟
اي پاره‏ ي وجود پيامبر! اي نخستين زنِ مظلوم! چگونه بودي كه سكوت شب، دامن‏گير پنهان فريادت در تاريخ شد؟
چگونه بودي كه شب، مويه‏ كنان در تداومِ دلتنگي‏ ات به جاودانگي پيوست؟
چه شد كه بازوانت، به خون شكوفه داد؟ چگونه پهلويت به زخم، گل كرد؟
چگونه بود كه فريادت به اندوه، بارور شد؟ چگونه بود كه فرزندانت در ني‏نواترين دقايق، به مسلخ عشق رسيدند؟ چگونه بود كه پيام‏ آور حركتي تاريخي از مظلوميت شدي؟
چگونه بودي كه سرور زنان بهشت شدي؟
نام تو در روزهاي دلتنگيِ پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏ آله جوانه زد، در روزهاي تنهايي علي گل داد و در ني‏نواي حسين عليه‏ السلام، تجلّي كرد.
نام تو اي دختر خورشيد حجاز! نقش بند تاريخ مظلوميت و وامدارِ سال‏هاي تيره‏ ي جاهلي در تولّد زن است. نام تو آغاز راهِ بلند و طولانيِ تشيّع است.
اي ام ابيهاي پدر! اي مادرِ رسالت! مادر ولايت! مادرِ صبوري!
تو را پدر، شفيعه ناميد، كه به شفاعت از تو، فردوس، ارزاني بانوان بهشتي باد.
فاطمه! اي گل آفرينش! اي شاهد دست‏هاي پينه‏ بسته‏ ي علي عليه‏السلام! بگذار بي‏تو دنيا بايستد و تمام زمين از هم فرو پاشد!
كجا به انديشه‏ ي ما مي‏ آيد كه از تو ياد كنيم، آن‏چه را سزاوا توست؟
كجا در توان قلم‏هاست تا از تو بنويسند آن‏چه را سزاوار توست؟
كدام آينه است كه تابندگي نور تو را داشته باشد؟
كدام دل است كه شكستگي دلِ تو را داشته باشد؟
كدام اقيانوس است كه گنجايش اندوه تو را داشته باشد؟
اي يادگار اشرفِ كائنات! چگونه بود كه اين‏گونه شانه‏ هايت از درد فرو ريختند و چگونه بود كه اين‏چنين صداي ناله‏ ات را سنگ‏چين در و ديوار كردند؟ تو مگر حبيبه‏ ي خدا نبودي؟ پس چگونه بود كه به دشمني‏ ات برخاستند؟ و چگونه بود كه پهلويت را به زخم، آغشتند؟
تو مگر فاطمه عليهاالسلام نبودي؟ مگر كوثر حيات نبودي؟ پس چگونه بود چشمانت را به خون نشاندند و چگونه بود كه از جاري اندوه، سيراب شدي؟! چگونه بود؟ چگونه بود؟ چگونه؟!


زیارتنامه گل

سلام بر تو اي بانوي آزموده شده! پروردگارت پيش از آنكه تو را بيافريند، آزمودت و تو را شكيبا يافت در راه حق و حقيقت. من بر اين باورم كه دوستدار توام و بردبارم در آنچه پدر بزرگوارت، جانشين خويش را آموخت و برايش ميراث به جا گذاشت. از تو خواهانم كه به يمن ايمانم، به پيامبر و وصي اش مرا بشارت دهي و با خجستگي ولايتت، مرا رستگار سازي!

سلام بر تو اي دختر رسول خدا! دختر حبيب پروردگار! اي دختر هم نشين خداوند! اي دختر امين خداوند! اي دختر مردي كه بهترين آفريدگان خدا و برترين رسولان پروردگار بود!

سلام بر تو كه دختر بهترين نيكواني و سرور بانوان عالم، از آغاز تا پايان آفرينش و همسر ولي خداوند؛ همو كه پس از پيامبر، بهترين انسان ها بود.

سلام بر تو اي مادر حسن و حسين(ع) كه سالار جوانان بهشتند! اي راستگوي شهيد! اي راضي به رضاي خداوند! اي مطلوب رضاي پروردگار! اي داناي پاك دامن! اي فرشته انساني! اي پرهيزگار پاك! اي دانشمند و اي راوي علم الهي! اي مظلوم مانده در چنگال تعدي ستمكاران! اي رنج كشيده!

درود و رحمت و بركات خداوند بر تو باد! سلام خداوند بر تو و روح مقدس و پيكر بهشتي ات! شهادت مي دهم كه تو در مسير نشانه هاي آشكار پروردگارت راه سپردي. هر كه تو را شاد كرد، پيامبر خدا را شاد كرده و هر كه بر تو ستم كرد، رسول خدا را آزرده است. هر كه به تو پيوست، به محمد مصطفي پيوسته و هر كه از تو بريد، از رسول خدا(ص) بريده است؛ كه تو پاره تن و روح رسولي. خداوند و فرشتگانش و رسولانش را گواه مي گيرم كه من راضي ام به هر چه تو رضا مي دهي و بيزارم از هر چه مايه بيزاري توست. با دوستدارانت دوستم و دشمنانت را دشمن مي دارم و تمام تكيه گاه و پناه من و گواه و پاداش دهنده و حساب رس من، تنها خداوند باد!


رسم جوانمردی

جوانی گرسنه و تشنه در بیابان می رفت که ناگهان پیرمردی را دید.
آیا سراب بود؟ به او نزدیک شد, نه واقعیت داشت. پیرمرد به او آب و غذا داد و او در کنار آتشی که پیرمرد افروخته بود تا صبح خوابید.
صبح وقتی پیرمرد بیدار شد مرد جوان و اسب خویش را ندید؛ به اطراف نگاه کرد, مرد جوان را دید که سوار بر اسب او در حال دور شدن است. او را صدا کرد و گفت:" از تو خواهشی دارم".
جوان گفت:" بگو".
پیر مرد گفت :"لطفا از این ماجرا با کسی سخن مگو".
جوان گفت:" تو به من آب و غذا دادی شب را در کنار آتشی که افروخته بودی به روز کردم, اما خواستت تنها این است که درباره این موضوع با کسی صحبت نکنم؟"
پیر مرد با نگاهی تلخ به او پاسخ داد:" باشد تا اگر کسی روزی فردی را در بیابان دید که نیاز به کمک دارد از یاری او حذر نکند و رسم جوانمردی از میان نرود."

برگرفته از: کتاب عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

نوشته : مسعود لعلی

انتشارات بهار سبز

در میان مردمان باش


اعرابی را پیش خلیفه بردند. اورا دید برتخت نشسته ودیگران درزیرایستاده.
گفت: السلام علیک یا الله.
 گفت: من الله نیستم.
 گفت: یا جبرائیل.
 گفت: من جبرائیل نیستم.
 گفت: الله نیستی؛ جبرائیل نیستی؛ پس چرا برآن بالا تنها نشسته ای؟ تو نیز درزیرآی ودرمیان مردمان بنشین.


رساله دلگشا،عبید زاکانی

الا مسافر صحرا خدا کند که بيايي


الا مسافر صحرا خدا کند که بيايي
اميد غائب زهرا، خدا کند که بيايي

کنون که دل شده پر خون براي خاطر مجنون
تو اي حقيقت ليلا، خدا کند که بيايي

براي اينکه ببينم پس از غياب هزاره
مزار مخفي زهرا، خدا کند که بيايي

دلم دوباره ز غمها کنون رميده زِهرجا
گرفته بهر تو تنها، خدا کند که بيايي

به انتظار قدومت، دو ديده دوخته ام من
به قفل بسته درها، خدا کند که بيايي

دوباره روز گذشت و نيامدي تو وليکن
براي لحظه فردا، خدا کند که بيايي

ميان عاشق و معشوق، چه جاي قيد و مکاني
چه اين مکان و چه هرجا، خدا کند که بيايي

بدون حُسن تو اي گُل بهار جلوه ندارد
گل شکفته زيبا، خدا کند که بيايي

جای پا

خواب ديده بود در ساحل دريا و در حال قدم زدن با خدا رو به رو در پهنه آسمان صحنه هايي از زندگي اش به نمايش در مي آمد.
متوجه شد كه در هر صحنه دو جاي پا در ماسه فرو رفته است. يكي جاي پاي او و ديگري جاي پاي خدا.
وقتي آخرين صحنه از زندگي اش به نمايش درآمد متوجه شد كه خيلي اوقات در مسير زندگي او فقط يك جاي پا بود .
همچنين متوجه شد كه آن اوقات سخت ترين لحظات زندگي او بوده است.
اين واقعا او را رنجاند و از خدا درباره آن سوال كرد :((خدايا تو گفتي چنان چه تصميم بگيرم كه با تو باشم هميشه همراه من خواهي بود.ولي من متوجه شدم كه در بدترين شرايط زندگي ام فقط يك جاي پاست. نمي فهمم چرا در مواقعي که بيشترين احتياج را به تو داشتم مرا تنها گذاشتي.))
خدا پاسخ داد:((فرزند عزيز و گران قدر من تو را دوست دارم و هيچ وقت تنهايت نمي گذارم. زمان هايي كه تو در آزمايش و رنج بودي . وقتي تو فقط يك جاي پا مي بيني . من تو را به دوش گرفته بودم.))

مصاحبه با خدا در خواب

خدا گفت : بیا تو . پس می خواهی با من مصاحبه کنی ؟

گفتم : اگر وقت داشته باشید .

خدا لبخندی زد و گفت : وقت من بی نهایت است و برای انجام هر کاری کافی است. چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی ؟

گفتم : چه چیزی بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟

خدا جواب داد:اینکه آنها از کودک بودن ، خسته می شوند و برای بزرگ شدن عجله دارند و سالیان دراز را در حسرت دوران کودکی سر میکنند .

اینکه سلامتی شان را برای به دست آوردن پول از دست می دهند و بعد پولشان را خرج می کنند تا دوباره سلامتی به دست آورند .

اینکه با چنان هیجانی به آینده فکر میکنند که زمان حال را فراموش میکنند و لذا نه در حال زندگی میکنند و نه در آینده .

اینکه چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد و چنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند. خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی در سکوت گذشت . بعد پرسیدم :چه درسهایی از زندگی را می خواهید بندگان یاد بگیرند؟

خدا با لبخندی پاسخ داد : یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد اما می توان محبوب دیگران شد .

یاد بگیرند که با ارزش ترین ها ، اشیایی نیست که در زندگی دارند بلکه اشخاصی است که در زندگی دارند . یاد بگیرند که نباید خود را با دیگران مقایسه کنند ، هر کس طبق ارزش های خودش قضاوت می شود نه در گروه و براساس مقایسه .

یاد بگیرند که ثروتمند ، کسی نیست که بیشترین دارایی را داشته باشد بلکه کسی که کمترین نیاز را داشته باشد .

یاد بگیرند که برای ایجاد زخمی عمیق در دل کسی که دوستش دارند فقط چند ثانیه زمان لازم است اما برای التیام آن سال ها وقت لازم است .

یاد بگیرند که افراد بسیاری آنها را عمیقا دوست دارند اما بلد نیستند که علاقه شان را ابراز کنند.

یاد بگیرند که پول همه چیز می خرد جز دل خوش .

یاد بگیرند که ممکن است دو نفر یک موضوع واحد را ببینندو از آن ، دوبرداشت متفاوت داشته باشند .

یاد بگیرند که دوست واقعی کسی است که همه چیز را در مورد آنها می داند و با این حال دوست شان دارد. یاد بگیرند که کافی نیست همواره دیگران آنها را ببخشند بلکه باید خودشان هم خود راببخشند.

مدتی نشستم و لذت بردم . از او برای وقتی که به من اختصاص داده بود و برای همه کارهایی که برای من و خانواده ام کرده بود تشکر کردم. او پاسخ داد:هر وقت بخواهی من بیست و چهار ساعته در دسترس هستم . فقط کافی است صدایم کنی تا جواب بدهم. 

برگرفته از: رازهای شاد زیستن ج.دوازده

ایده های کارورزهای شیطان

سه کارورز شیطان در دوزخ قرار بود که به همراه استاد خود جهت کارورزی و کسب تجربه عملی به روی زمین بیایند. استاد دوره کارآموزی از آنها سوال میکند که برای فریب و اغفال مردم از چه فنونی استفاده خواهند کرد؟

شیطانک اولی میگوید: من فکر میکنم از شیوه کلاسیکی بهره خواهم جست، به این معنی که به مردم خواهم گفت: خدایی در کار نیست، پس گناه را به تندباد بسپارید و از زندگی لذت ببرید...

شیطانک دومی گفت: من فکر می کنم که به مردم خواهم گفت که جهنمی در کار نیست، پس گناه را به تندباد بسپارید و از زندگی لذت ببرید...

شیطانک سومی گفت: من فکر میکنم از شیوه عوامانه تری استفاده خواهم کرد. من به مردم خواهم گفت: جای عجله و شتاب نیست، فرصت برای توبه و آنچه مایلید به دست آورید بسیار است، پس گناه را به تندباد بسپارید و از زندگی لذت ببرید...

سوال مهم اینجاست:

ما اخیرا به کدامین شیطانک گوش سپرده ایم؟

انجام چه کاری را در زندگی به تعویق انداخته ایم؟

پی نوشت:

قدر فرصت های امروزمان را بدانیم و به یاد داشته باشیم امروز همان فردایی است که دیروز منتظرش بودیم.

قیاس امروز گیر از کار فردا      که هست امروز تو فردای دیروز