مهربانی امام حسن مجتبی علیه السلام

مهرباني با بندگان خدا از ويژگي‌هاي بارز ايشان بود. اَنس مي‌گويد كه روزي در محضر امام بودم. يكي از كنيزان ايشان با شاخه گلي در دست، وارد شد و آن را به امام تقديم كرد. حضرت، گل را از او گرفت و با مهرباني فرمود: «برو تو آزادي!» من كه از اين رفتار حضرت شگفت‌زده بودم، گفتم: «اي فرزند رسول خدا! اين كنيز، تنها شاخه گلي به شما هديه كرد، آن‌گاه شما او را آزاد مي‌كنيد؟!» ‌امام در پاسخم فرمود: «خداوند بزرگ و مهربان به ما فرموده است: «وَ إِذا حُيِّيتُمْ بِتَحِيّةٍ فَحَيّوا بِأَحْسَنَ مِنْها؛ هر كس به شما مهرباني كرد، دو برابر او را پاسخ گوييد.» (نساء: 86)
سپس امام فرمود: «پاداش آزادي در برابر مهرباني او آزادي‌‌ بود».1


1. مناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص18.

درب دل می ‏زنم به نام حسن علیه السلام

درب دل می ‏زنم به نام حسن
سائل تشنه ‏ام به جام حسن
رب رحمت به روى دل وا شد
شد به کام دلم کلام حسن
می رسانم به اهل صوم و صلاة
در بهار خدا، سلام حسن
در شب چارده نمایان بین
نه فلک جلوۀ تمام حسن
باز دل ها شد نمک گیرش
این بود عادت مدام حسن
سفره دار مدینه را عشق است
بذل و جود و کرم مرام حسن
افتخارم  همین که در خلقت
نام من ثبت شد غلام حسن
ذکر خیرش نه حرف امروز است
از ازل شیعه شد به دام حسن
صلح او را قیام  صبر بخوان
در سکوت و سکون قیام حسن
پر ز خون کاسه جهان بى او
بى ستون است آسمان بى او
نه حیاتم بدون او تأمین
نه مماتم بدون او تضمین
نه نمازم بدون او مقبول
نه دعایم بدون او آمین
نه جهادم بدون او پیروز
نه زکاتم بدون او تحسین
نه صیامم بدون او افطار
نه قیامم بدون او تمکین
نه تولى بدون او ممکن
نه تبرى بدون او تدوین
نه نمک بى ولایتش خوش طعم
نه شکر بى محبتش شیرین
نه نگاهى بدون او مشروع
نه صداقى بدون او کابین
نه جنانى بدون او در کار
نه جهانى بدون او تأمین
نه ریاضت بدون او توفیق
نه سعادت بدون او تبیین
عالم آشفته بى تولایش
آدم آورده سجده بر پایش
دلبر آشناى دیرینم
برده دل را ز عهد پیشینم
دردمند طبیب دوّارم
او دهد از مدینه تسکینم
آن کلیم آن مسیح آن یوسف
کرده وادار او به تمکینم
دین من مجتبایى الاصل است
حسنى مذهب است آئینم
دین اگر بى حسن شود عرضه
نه مسلمان نه شیعه، بى دینم
چهره ‏اش را به ماه انگارم
جلوه‏ اش را اله می ‏بینم
آفتاب هزار منظومه
خنده‏ اش چلچراغ تزئینم
نمکین مشرب و شکر شکن‏ است
مست از آن جام شور و شیرینم
گر که از هیبتش بپا خیزم
خون شوق از ولایتش ریزم
سیرت او نمونه ی حیدر
صورت او شبیه پیغمبر
آنکه ممدوح حىّ سبحان است
وصف او را کجا و صد دفتر
نام او را خدا حسن بنهاد
که گلش خلق شد به حُسن نظر
چه حسن؟ پَروَرَنده ی احسان
چه‏ حسن؟ حُسن سیره‏ اش محشر
.خُلق را استوانه ی تقوى
خَلق را پشتوانه ی کوثر
جمع حُسن صفات زهرایى
مجتمع در وجود این سرور
از چنان خانواده ی پاکى
باید این گل چنین شود اطهر
نور او اظهر من الشّمس است
مهرش اکسیر جان و جان پرور
سرور انبیاست دلدارم
یوسف اولیاست دلدارم
چونکه وقت نماز می ‏آید
از صلاتش فراز می ‏آید
یارب از بس ‏ملیح و خوش‏ بالاست
در نظر سَروِ ناز می ‏آید
دیدگانش سیه، رُخش اَبْیَض
اَبروانش تراز می ‏آید
قامتش را شمایل محراب
سجده‏ اش را جواز می ‏آید
نور پیشانى اش چو مه ساطع
قمرش پیشواز می ‏آید
گردنش نقره‏ فام، لعلش سرخ
صحبتش دلنواز می ‏آید
گونه‏ هایش سپید و دندان دُرّ
صوت او خوش نواز می ‏آید
به قدومش عقیقه داد پدر
دلرباى حجاز می ‏آید
یاد طاووس جنّت افتادم
یوسف چاره ساز می ‏آید
همچو مهدى نگار من حسن‏ است
طالع آسمان بخت من است

 

شاعر : محمود ژولیده

جلوه ماه خدا

ماه خدا ز جلوۀ تو تور ناب شد
یعنی که میزبان مه آفتاب شد
از بس که دیدنی است جمال جمیل تو
از شرم حسُن روی تو مه در حجاب شد
قامت قیامتی تو و در حسُن محشری
در جلوه ات تجلی یوم الحساب شد
وقتی که بوسه زد به گُل روی تو علی
یکباره بیت وحی پُر از دُر ناب شد
شوق و سرور در دل زهرا نشست و باز
بنیان غم ز فیض قدومت خراب شد
آمد به پاس بوسه به خاک رهت چو اشک
افتاد پیش پای تو گُل، تا گلاب شد
تو گوشوار عرش خدائی که از نخست
نامت برای عرش برین انتخاب شد
قطره بدون فیض تو دریا نمی شود
ذّره رسید محضر تو آفتاب شد
سطری نخوانده اند کریمان ز رحمتت
یک جلوه از کرامت تو صد کتاب شد
تو بی سؤال جود و کرم می کنی، دگر
کی سائلی ز درگه لطفت جواب شد؟
سردار بی سپاه شدی در وطن، ولی
صبر و امید در قدمت همرکاب شد
بی بهره مانده اند ز سرچشمۀ شرف
آن امُتی که تشنۀ موج سراب شد
جلوه گرفت جنگ جمل از شجاعتت
خُرسند از شهامت تو بوتراب شد
کرب و بلا نبود، اگر صلح تو نبود
صلحت گره گشای ره انقلاب شد
کی تشنگی کشد به صف حشر هرکسی
از کوثر محبت تو کامیاب شد
سجادۀ نیاز «وفائی» فکند و باز
بار دگر دعای دلش مستجاب شد

شاعر : استاد سید هاشم وفایی

باز ماه رمضان آمد و ...

آنکه از فرط گنه ناله کند زار کجاست؟

آنکه زاغیار برد شکوه بر یار کجاست

باز ماه رمضان آمد و بر بام فلک

می زند بانگ منادی که گنه کار کجاست

سفره رنگین و خدا چشم به راه من و توست

تاکه معلوم شود  طالب دیدار کجاست

بار عام است خدا را به ضیافت بشتاب

تا نگوئی که در رحمت دادار کجاست

مرغ شب نیمه شب دیده به ره می گوید

سوز دل ساز بود دیده بیدار کجاست

ماه رحمت بود ای ابر خطاپوش ببار

تا نگویند که آن وعده ایثار کجاست

حق به کان کرمش طرفه متاعی دارد

در و دیوار زند داد خریدار کجاست

آن خدائی که رحیم است و کریم است و غفور

گوید ای سوته دلان عاشق دلدار کجاست

من ژولیده به آوای جلی می گویم

آنکه با توبه ستاند سپر نار کجاست

سروده : ژولیده نیشابوری


شب تولد چشمانت

میلاد مسعود و خجسته مهربانترین یار ، ولی پروردگار ، زیباترین بهار، امام عاشقان این دیار ،یوسف فاطمه (س) ،مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف ) را شادباش عرض می کنم

**********************************************

چه كس دوباره از اين كوچه ها گذر كرده
كه چشم پنجره ها را دوباره تر كرده؟

كه برگ هاي زمين خورده معطل را

نسيم گيسويش باز در به در كرده؟

شب است و حادثه اي بي دريغ در راه است

شب است و باز كسي ماه را خبر كرده

دوباره پچ پچ حاجت روايي صبر است

به گوش هر دل درمانده اي نظر كرده

دوباره داغ دل انتظار تازه شده

كه شمع بزم تو را باد شعله ور كرده

شب تولد چشمان مهربانت عشق

دوباره خاك فراق تو را به سر كرده

فقط همين امشب برملا شوي اي كاش

چه آرزوي محالي ست، اي سفر كرده!

سروده:سودابه مهیجی

چراغانی

حباب هاي رنگي شيشه اي، حباب هاي معلق، حباب هايي كه در دلشان نوري روشن است و چنان سرگرم آن نورند كه حتي قطره اي باران نيز مي تواند، آنها را به هم بريزد. تا به حال كسي را ديده اي كه در حال فكر كردن به چيزي، به گوشه اي خيره شده باشد و ناگهان صدايش كني؟ چه حالتي دارد، همان حالت را در نظر بگير!
تا به حال ديده اي چراغ هاي رنگي معلق و حباب هاي شيشه اي، زير باران قرار گرفته باشند؟! چه اتفاقي مي افتد، همان اتفاق را تصور كن!
ديشب كه باران باريد، تمام چراغ هاي رنگي در كوچه ما به هم ريختند. همسايه ها صبح مي گفتند: امروز چقدر شبيه پاييز شده است! همسايه ها مي گفتند: سال ديگر نيمه شعبان، چراغ هاي پلاستيكي مي زنيم تا اگر باران باريد، مثل ديشب نشود، ولي من دوست دارم براي تو با همان لامپ هاي صد رنگي، با همان چراغ هاي قديمي، كوچه را چراغاني كنم؛ با چراغ هايي كه گرم فكر كردن به نور درونشان باشند، چنان كه قطره اي باران خُردشان كند. چراغ هاي پلاستيكي را دوست ندارم كه اگر تگرگ هم بر سرشان ببارد، از هم نمي پاشند.

همه جا جشن تولد است. باد، دانه هاي گُر گرفته اسپند را روي منقل ها فوت مي كند. همه جا جشن تولد است و ما تو را نمي بينيم؛ تو را كه همه به خاطرت جشن گرفته اند؛ تو را كه شبيه مهمان جشن تولد، به همه چراغاني ها سر زده اي؛ تو را كه شايد در خياباني كسي براي تولدت شربتي يا شيريني به ديگران تعارف كرده باشد. ما تو را نمي بينيم يا نمي شناسيم، اما ماه نيمه تو را مي بيند و مي شناسد، درخت ها برايت راه باز مي كنند، كودكان يتيم، خانه هاي سوت و كور، دست هاي خالي و چشم هاي خيره به در، همه و همه، بزرگ و كوچك، براي تولد تو جشن گرفته اند در سراسر جهان؛ حتي سرزمين هاي اشغال شده كه هر روز در آن، بمبي خواب دختربچه ها را به ابديت پيوند مي دهد.

امروز چشم بقيع روشن است و زخم هاي كاري سامرا لبخند مي زنند. دل ديوارهاي آسيب ديده حرم نجف و كربلا هم با همه داغ هايشان، امروز چراغاني است.

دلنوشته:محمد علی کعبی
برگرفته از: irc.ir



آن روز که ما را ز گل خام سرشتند

آن روز که ما را ز گل خام سرشتند

در مدرسه عشق شما نام نوشتند


چون روز ازل نام مرا شیعه نهادند

جز عشق تو مـهدی دگرم هیچ ندادند

آقا همه جا نام شما ورد زبان است

بر منتظرت هجر شما بار گران است

آن غایب حاضر که رهش راه نجات است

او یوسف زهراست که در قید حیات است

وصل تـو بهاریست که پاییز ندارد

روی تو جمالیست که مه نیز ندارد


آقا دل ما شعبه ای از عشق وصالت


خارج ز شمار است همه لطف و کمالت


شاعر: محسن زعفرانيه

منبع:سایت حدیث اشک

این جشنها

اين جشن ها براي تو تشكيل مي شود

اين اشك ها براي تو تنزيل مي شود

وقتي براي آمدنت گريه مي كنيم

چشمان ما به آينه تبديل مي شود

بوي خزان گرفته ي پاييز مي دهد

سالي كه بي نگاه تو تحويل مي شود

ايمان ما كه اكثرا از ريشه ناقص است

با مقدم ظهور تو تكميل مي شود

تقويم را ورق بزن و انتخاب كن

اين جمعه ها براي تو تعطيل مي شود

  سروده علی اکبر لطیفیان

هوای بیدلان

جعد مشکین طره عنبر گشا دارد حسین

حُسن یکتا را ببین زلف  دو تا دارد حسین

شورش امکان اگر طرح محیط دهر ریخت

بر دو عالم سایه بال هما دارد حسین

نیست بی عشق حسینی ذره ای در ذات دهر

در حقیقت تکیه بر ارض و سما دارد حسین

می کند هر قطره اش ایجاد گلزار شهید

دست همت بر سر شاه و گدا دارد حسین

ای طبیعت مردگان غوغای محشر بر کنید

چون به خاک قربتش آب شفا دارد حسین

جنس مردان خدا را از شهادت باک نیست

در کف پای جنون رنگ حنا  دارد حسین

خیمه هل من معین را لشکر امداد کو؟

تا قیامت برکف بانگ رسا دارد حسین

عالم از اوغوطه در طوفان خون خواهد زدن

بحر اگر توفد به وسع دیده جا دارد حسین

سیر این وادی نما در خویشتن گر عارفی

خویشتن هم زانکه شوق کربلا دارد حسین

"احمد" از خُمخانه شاه شهیدان مست شد

بی دلان عشق را زیرا هوا دارد حسین

سروده: احمد عزیزی

مژده میلاد

مژده ای دل که دگر سوم شعبان آمد

پیک شادی ز بر حضرت جانان آمد

مژده ای دل که برای دل غمدیده ما

هدهد خوش خبر از نزد سلیمان آمد

خیز ای دل تو بیارای کنون بزم طرب

که دگر موسم اندوه به پایان آمد

مطربا نغمه نو ساز کن و پای بکوب

که به ما مژده وصل شه خوبان آمد

ساقیا باده بده خود بنما سرمستم

زان می‌ای کو به تن خسته ما جان آمد

ظلمت و تیرگی شام الم رفت کنون

روز شادی شد و خورشید فروزان آمد

غنچه‌ی دهر در این روز بخندید دگر

که به بستان علی نوگل خندان آمد

عطر پاشید به بستان که همه عطرآگین

سمن و یاسمن و سنبل و ریحان آمد

بلبل از لب به ترنم بگشاید نه عجب

که به گلذار نبی بلبل خوش خوان آمد

گوهری از صدف بحر کرم گشت عیان

که به توصیف رخش لولو مرجان آمد

نور حق جلوه به برج شرف زهرا کرد

بین به این نور که این گونه درخشان آمد

وه چه روزی است مبارک ز قدوم شه دین

موسم مغفرت و رحمت یزدان آمد

روز فرخنده میلاد حسین ابن علی(ع)

مژده‌ی خامُشی آتش نیران آمد

باعث کون و مکان منشاء ایجاد حسین

که وجودش به جهان مفخر انسان آمد

مظهر ذات خدا سبط رسول دو سرا

نور چشمان علی آن شه مردان آمد

حیف و صد حیف که در واقعه کرب و بلا

بر تن خسته او ظلم فراوان آمد

بر سر عهد و وفا در ره معشوق نگر

خود فدا کرد که سالار شهید آن آمد

ای غلامان اگرت بار گنه سنگین شد

غم مخور چونکه حسین شافع عصیان آمد 

سروده سید جلال حسینی

وفات حضرت زینب (س)

سالروز ارتحال دخت پاک علی مرتضی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) را به تمامی ارادتمندان تسلیت می گویم

===========================================

و قبل از این که مرا هم از این سرا ببرید

کمک کنید مرا سمت کربلا ببرید

تمام قامت من را شکسته داغ حسین

کمک کنید مرا دست بر عصا ببرید

در آن غروب فدایش شدم قبول نکرد

اگر که قابلم اکنون مرا فدا ببرید

کمی ز خون دل عمه رنگ بردارید

برای موی سفیدم کمی حنا ببرید

به خیمه سوختم اما دوباره می سوزم

در آفتاب اگر بستر مرا ببرید

کنار بستر من روضه ای بخوانید و

مرا میان همین اشک و گریه ها ببرید

همان که خون سرم پای نیزه اش می ریخت

مرا به دیدن خورشید نیزه ها ببرید

همان کسی که سرش زیر دست و پا افتاد

مرا به شِکوه از آن شام پر بلا ببرید

مرا لباس اسیری کفن کنید و سپس

حسین حسین بگویید و کربلا ببرید

سروده : رحمان نوازنی

خدا حافظ ای ...

بُوَد آخرین لحظۀ عمر من
اَلا شام غم با تو گویم سخن
چه خوش بود آیین غم خواریت
ز آل علی میهمان داریت
دگر جانم از غصه بر لب رسید
گذشت آنچه از تو به زینب رسید
خداحافظ ای شهر آزارها
خداحافظ ای کوی و بازارها
خداحافظ ای شاهد جنگ ها
خداحافظ ای بارش سنگ ها
خداحافظ ای شهر رنج و بلا
خداحافظ ای چوب و طشت طلا
خداحافظ ای قصۀ بزم می
خداحافظ ای رأس بالای نی
خداحافظ ای شهر دشنام ها
خداحافظ ای کوچه ها، بام ها
خداحافظ ای سنگ خون و جبین
خداحافظ ای سیدالساجدین
خداحافظ ای رنج ها، دردها
خداحافظ ای خاک ها، گردها
خداحافظ ای ناقۀ بی جهاز
خداحافظ ای اختران حجاز
خداحافظ ای خاک ویران سرا
خداحافظ ای آل خیرالورا
خداحافظ ای خردسال اسیر
خداحافظ ای چار ساله صغیر
خداحافظ ای یاس نیلی شده
یتیم نوازش به سیلی شده
همین جا خودم دیدم از خون خضاب
سر نیزه ها هجده آفتاب
همین جا کنارم نی و دف زدند
به دیدار هیجده گلم صف زدند
همین جا دلم شد ز غم چاک چاک
که خورشیدم افتاده بر روی خاک
همین جا به زخمم نمک می زدند
عزیز دلم را کتک می زدند
همین جا به فرقم عدو خاک ریخت
به روی گلم خاک و خاشاک ریخت
همین جا ز غم جان من خسته بود
که ده تن به یک ریسمان بسته بود
همین جا ز غم بود جان بر لبم
که بنشسته طی شد نماز شبم
همین جا به ما خصم دشنام داد
حسینِ مرا خارجی نام داد
همین جا دو چشمم ز خون تر شده
که یاسم به ویرانه پرپر شده
همین جا به ویرانه بلبل گریست
غریبانه بر غربت گل گریست
همین جا ز غم جانم آمد به لب
که در گِل گُلم دفن شد نیمه شب
دریغا که آن گوهر پاک رفت
چو زهرا غریبانه در خاک رفت
الا ای همه نسل ها بعد من
بگویید از قول من این سخن
که زینب بدین کوه اندوه و درد
به موج بلا چون علی صبر کرد
خدا داند و غصه های دلش
که داغ حسینش بُوَد قاتلش
مرا یک جهان درد و داغ و غم است
که توصیف آن بر لب میثم است


سروده استاد سازگار (میثم)

عشق علی (ع)

میلاد مسعود و خجسته مولای عارفان و عاشقان ،امیر مومنان ، حضرت اباالحسن علی ابن ابیطالب علیه افضل صلوات الله الواهب بر تمامی دلباختگان مبارک  

************************************************************

شکر خدا که نام علی در اذان ماست
ما شیعه ایم و عشق علی هم از آن ماست
ذکر علی عبادت مختص شیعه است
این اسم اعظم است که ورد زبان ماست
با هر نفس علی شده ذکر لبم مدام
این یاعلی همیشه رفیق لبان ماست
از یاعلی زبان و دهان خسته کی شود
اصلا زبان برای همین در دهان ماست
دنیا و آخرت به خدا نیست جز علی
بغض علی جهنم و حبش جنان ماست
ما را گمان کنم ز علی آفریده اند
عشقش سرشته در گل ما بند جان ماست
ما شیعه زاده ایم خدا را هزار شکر
این شیعه زاده گی شرف خاندان ماست
ما عاشق علی شده ایم و بدون شک
این هم زپاکدامنی مادران ماست
ما را چه کار غیر علی را فقط علی
آری علی علی به خدا آب و نان ماست

سروده: دوست خوبم محمد علی وحیدی  

اشعار ولادت امام جواد علیه السلام(شاعر : علی اکبر لطیفیان)

هر که سر خدمت نگار ندارد
هر چه که هم باشد اعتبار ندارد

بحث سر دیدن کریمی یار است
ور نه گدا بودن افتخار ندارد

وقت کرم دست تو به دست گدا خورد
بهتر از این لطف روزگار ندارد

شانه بزن بیشتر به زلف کمندت
این دل ما ترس تار و مار ندارد

صبح قیامت اگر تو دلبر مایی
هیچ کسی با بهشت کار ندارد

تا که خدا هست شاه و گدا هست
شاه اگر یار ماست روزی ما هست

لطف تو باشد اگر، حساب کدام است؟!
مهر تو باشد اگر، عذاب کدام است؟!

علت خلقت تویی در عشق و گر نه
جبر کدام است و انتخاب کدام است؟!

چله ای باید گرفت تا که بفهمیم
سرکه کدام است یا شراب کدام است؟!

این پدر پیر تو چگونه بخوابد
پهلوی گهواره ی تو، خواب کدام است؟!

روی تو و روی او… چگونه بفهمیم
در وسط این دو، آفتاب کدام است؟!

هیچ کسی مثل تو وجود ندارد
مثل تو و سفره ی تو جود ندارد 

باز بینداز سمت ما نظرت را
نوکر دربار کن غلام درت را

جای تو عرش است و خاک قابل تو نیست
این طرفی کرده ای چرا گذرت را؟!

بعد چهل سال گریه کردن و هجران
این همه خوشحال کرده ای پدرت را!

بعد چهل سال، عاقبت شده وقتش
تا بگذارد به روی سینه سرت را

وای اگر وا شود ز چهره نقابت
پر کنی از کشته کشته دور و برت را

شهر پر است از حسود، حرز بینداز
یا که عوض کن مسیر رهگذرت را

در همه مولودهای قوم پیمبر
هیچ کسی نیست از تو با برکت تر

لطف تو را از ازل زیاد نوشتند
آینه ات را خدا نژاد نوشتند

خاک سر راه تو بهانه ی خلق است
خاک مرا از همین بلاد نوشتند

ایل و تبار مرا مرید نوشتند
ایل و تبار تو را مُراد نوشتند

هر چه خدا جود داشت داد به دستت
نام تو را این چنین، جواد نوشتند

یا کرم و یا جواد عبد تو هستم
حضرت باب الجواد عبد تو هستم

هفت زمین در خور کبوتر تو نیست
غیر بلندای عرش بستر تو نیست

وقت نماز شبت تجلی الله
هیچ کسی جز تو در برابر تو نیست

خواست پدر بوسه اش برای تو باشد
خوب شد این که کسی برادر تو نیست

گر چه علی اکبرِ امامِ رضایی
زخم ولی بر ضریح پیکر تو نیست

این شب جمعه بده جواب همه را
آب مگر مهریه ی مادر تو نیست

از چه علی اصغر از فرات ننوشید
از چه از آن مایه ی حیات ننوشید

شب آرزوها

من تمام كتاب هاي قديمي را در جست وجوي تو ورق زده ام. بارها خطوط پيشاني ام را خوانده ام. با همه كلماتي كه نوشته ام، حرف زده ام. اينجا همه گل ها، عطر تو را دارند. مثل قرآن پدربزرگ كه از عطر كلام تو سرشار است. دوست دارم تا آخر دنيا با تو حرف بزنم. فقط وقتي با تو حرف مي زنم، زبانم نمي گيرد. چقدر دوست دارم با تمام زبان ها با تو حرف بزنم! به من بياموز قنوت درختان و سجده آبشارها را. بگذار با زبان چوپان ها با تو حرف بزنم. اي خداي خوب: «تو كجايي تا شوم من چاكرت...».

هرگاه از تو فاصله گرفته ام، مرا به سوي خود خواندي: «بازآ، بازآ، هر آنچه هستي بازآ» من هيچ نبودم؛ اما آمدم به اميد رحمت تو. هميشه به اين اميد آمده ام كه تو خود گفتي: «گر كافر و گبر و بت پرستي بازآ» آمده ام؛ اميدوار. هر چه كردم به اميد تو بوده است؛ حتي اگر گناه كردم: «اين درگه ما درگه نوميدي نيست.» همه كهكشان ها را پشت سر گذاشته ام به جست وجوي تو. سينه ام آتشفشاني است كه در آتش نديدن تو غَلَيان مي كند. اي ساده تر از حرف هاي دل من! دستم را بگير.

ای مهربان ترین

ای با شکوه ای امید دل های بی قرار

اي دست يافتني ترين معشوق! قدرت و انگيزه جست وجويت را در دل زمين گير ما ببار؛ كه بيش از هر چيز محتاج يك تلنگريم.

تلنگري كه ما را تا ابديّت، به حركت وادارد.

ما را درياب، اي پاسخ تمام آرزوها!

شب آرزوها می رسد ...

آرزویم این است که آرزوهایتان دست یافتنی باشد

دعاگویتان هستم دعاگویم باشید

اندر حكايت «زن بلاست، الهي هيچ خانهاي بيبلا نشود»

اندر حكايت «زن بلاست، الهي هيچ خانهاي بيبلا نشود».
روز اول؛ به سفر رفتن خانم و ماندن آقا در خانه:
«آخ جون! خلاص شدم از دست نقونوق زنم! حالا يك بسته بزرگ آجيل ميخرم و با خيال راحت جلوي تلويزيون لَم ميدم و فوتبال ميبينم. كسي هم نيست كه بِهِم گير بده كه پوست تخمه نريز! اين قدر فوتبال نگاه نكن!»
روز دوم؛ «بعد از مدت ها ميتونم با خيال راحت روزنامه بخونم بدون اينكه زنم گله اين همسايه و شكايت اون بقال سر كوچه رو بكنه، تازه آخرش هم بگه:
گوش اگر گوش تو و ناله اگر ناله من

آنچه البته به جايي نرسد فرياد است

روز سوم: «امروز با بروبچههاي قديم قرار گردش مجردي دارم. جانم! عجب حالي ميده با دوستا بري كوه، بعدش كباب دسته جمعي!»
روز چهارم: «اصلاً به رويم نميآورم كه با نبودن سلب آسايش خانه (خانم) سر دماغ نيستم. عوضش تا شب با رايانه عزيزم سرگرم ميشم بدون اينكه زنم عين يه هوو بهش حسودي كنه!»
روز پنجم: «كوه ظرفهاي نشسته، شده خانه بخت سوسكها! ديگه از خوردن غذاهاي حاضري هم دلم به هم ميخوره، حداقل با وجود زنم خانه سروصورتي داشت!»
روز ششم: «كاش زنم هر چه زودتر برگرده! حوصلهام سر رفت بس كه از سركار خسته آمدم خانه و هيچ كس نبود باهاش دو كلمه حرف بزنم. قديميها راست گفتن زن چراغ خونه است ها!»


روز هفتم: روز بازگشت خانم خانه از سفر: «چقدر دلم برايش تنگ شده بود، اما نبايد به روي خودم بياورم، اين طوري فكر ميكنه چقدر زنذليل و بيدستوپام!»

يك ساعت مانده به آمدن خانم: «يك كمي دوروبرم را تميز كنم بد نيست بيچاره اگر اين بازار شام را ببينه سنگكوب ميكنه طفلكي!»
بازگشت خانم به خانه: «واي عزيزم، نميداني چقدر بيتو به من سخت گذشت!» و... باقي ماجرا!

آفتاب عشق

میلاد مسعود مادر مهربان امامان هدی ، حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها برتمامی عاشقان حضرتش بویژه بر مادران و بانوان گرامی مبارک

****************************************************
اي بي نشانه اي كه خدا را نشانه اي!

هر سو نشان توست، ولي بي نشانه اي

اي روح پر فتوح كمال و بلوغ و رشد!

چون خون عشق، در رگ هستي روانه اي

با ياد روي خوب تو مي خندد آفتاب

بر خاك خسته، رويش گل را بهانه اي

اي ناتمام قصه شيرين زندگي!

تفسير سرخ زندگي جاودانه اي

تصوير شاعرانه در خود گريستن

راز بلند سوختن عارفانه اي

هيهات، خاك پاي تو و بوسه هاي ما

تو آفتاب عشق بلندآستانه اي

در باور زمانه نگنجد خيال تو

آري حقيقتي، به حقيقت فسانه اي

زهراي پاك اي غم زيباي دل نشين!

تو خواندني ترين غزل عاشقانه اي

سروده: سید علی ریاضی یزدی

شعر ولادت حضرت زهرا (س)

امـروز هـستی آفرین، هستی به  پـیغمبر دهـد
امـروز جـبرئیل از شَعَف، بر بـاد بـال و پـر دهد
امروز از جام ولا، حق خـلق را سـاغر دهـد
امــروز خــتم الا نبیاء گــل بـوسه بـر کـوثر دهد
امـروز گـلزار جـهان، بـوی خوش دیگر دهد
امـروز عـیسی بـر فـــــلک آوای شـادی سـر دهد
امـروز یــاسین جــلوه گر، امروز طاها آمده
والشمس خوان و اللیل گـو، زهـرا بـه دنـــیا آمده

***

امــروز در بـزم نــبی یـزدان ثنا خوانی کند
یزدان ثنا خوانی کنـد، رضـوان گُـل افـشانی کـند
میـــکال بــوسد آســتان، جبرئیل در بانی کند
گـردون بهر سو گردد و خــــورشید گـردانی کند
جــنت زنـــد جـــام جــنون، دوزخ گلستانی کند
زیـــبد کـه هـر پــیغمبری فــرزند قـــربانی کــند
زیـــرا کــه بــا حُــسن خـــدا فرزند احمد آمده
اُم الائــمه فــــــاطمه دُخـــــت مـــــــــحمـــد آمده

***

مــمدوحـه خـــتم رَسُــل، مــحبوبه یکتاست این
توحید از پا تا به سر قـرآن ســر تا پـــــاست این
با یک جهان نور و ضیاء خورشید نا پـیداست این
از فــکر مـا از وهم مـا، از وصف مـا بالاست این
مریم مگو، مادر بگو، بر یـــازده عیسی است این
چونش نبوسد مصطفی زهراست این زهراست این
مـــریم به اِبْریق جــنان لـبخند زن می شویدش
ختم رسل از جـان و دل مـی بوسد و مــی بویدش

***

بـاید خـدا فـرمان دهـد ز آغـاز بـر پـــیغمبرش
یـک اربعین دوری کند از هــــمسر نیک اخترش
در این چهل شب لحظه ای نبود جدا از داورش
بــــاشد بـهر حـال و هـوا حـال و هـوای دیـگرش
بـر لـعل لب دُرّ دعـا در دیده غلطان گوهرش
تــنها مــحمد بـــــــاشد و ذات خـــــدای اکــــبرش
بعد از چهل شب حق بر او اِنسیة الحـورا دهد
اِنسیة الـحـورا دهــد، زهـــرا دهــد، زهــرا دهــد

***
ای تربت گـــم گشته ات بیت الحـــــرام انــبیا
صَـــحن بــقیعت خـــوشتر از دار الـــسلام انـبیا
تــعریف تـو، اوصــاف تــو، روح کلام انبیا
نـــام تــو در مـــوج بــلا ذکـــر کــــــــــلام انـبیا
از کــوثر احــسان تــو، پُـر گشته جام انبیا
تــنها نــه مــام احـــمدی، مـــام تــــــــمام انــبیا
حُـبت تمام دین مـن، مـهرت تـمام هست من
ای وای اگـر از مـرحمت فـردا نــگیری دست من

شاعر:استاد سازگار

شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها

شهادت بانوی دو سرا حضرت فاطمه  زهرا سلام الله علیها را به ارادتمندان حضرتش تسلیت عرض می کنم

==========================================

من میروم دگر ز کنارت پسر عمو

دیدار ما به روز قیامت پسر عمو

من می روم و مونس شب هات می شود

یک چاه و قبر مخفی و غربت پسر عمو

من حاضرم قسم بخورم که ندیده ام

از تو به غیر مهر و محبت پسر عمو

دنیای تو مگر که به آخر رسیده است

برخیز، جان من به فدایت پسر عمو

چشمت کجاست قطرۀ اشکی به من بده

می خواهمش برای شفاعت پسر عمو

گریه مکن فدای سرت هرچه شد، زیاد...

...کاری نبود عمق جراحت پسر عمو

شرمنده ام غلاف عدو دست من برید

بر دوش مانده بارِ خجالت پسر عمو

سروده حمید رضا برقعی


زخم فدک

تمام اهل عالم دم گرفتند

به حال خانه ی ما غم گرفتند

که روزی روزگاری خانه ی ما

صفایی داشت آن را هم گرفتند

 

کنون افتاده ناله در دل باد

و حتی آسمان هم ناله سر داد

نمی دانی چه شد در آن سیاهی

خودم دیدم که بین کوچه افتاد

 

ز چشمش سیلی کین سو گرفته

که حتی از علی هم رو گرفته

خودم دیدم که مادر زیر چادر

دو دستی دست بر پهلو گرفته

 

به قلب مادرم زخم فدک خورد

دل ریش پدر جانم نمک خورد

خرابم شد به سر انگار دنیا

که پیش چشم من مادر کتک خورد

 

کمی با درد و شبنم راه می رفت

و با دنیایی از غم راه می رفت

اگر چه دست بر دیوار می زد

ولی با قامتی خم راه می رفت

 

شدم این روزها غمخوار زهرا(س)

و مدیون سوال چشم بابا

همین الان حدود چند روز است

که می ترسم ببوسم صورتش را

 

و دارد می رود از خانه کم کم

و چشمان پدر با اشک نم نم

و در زانوی او دیگر رمق نیست

به روی شانه اش دنیای ماتم

سروده وحید محمدی

طنز عیدانه در ادبیات فارسی

جيب خالي
گفتم آن دوست را كه از نوروز
چه براي جناب عالي مانْد
گفت: اين عيد رفت و بهر حقير
قرض بسيار و جبيب خالي مانْد
************************************************
تحفه نوروز
ديشب به راه ديدم آن يار آشنا را
گفتا كه عيد نوروز همچون عزاست ما را؟
بايد ز بهر اين عيد از هر طرف دويدن
هر دم هزار منّت از كاسبان كشيدن
آجيل فروش را بين با طلعتي خجسته
با تخمه هاي بي مغز، با پسته هاي بسته
در عيد هر كه ميوه از بهر خود خريده
گويي كه كاسب رند جيب وِرا بريده
بايد شدن در اين عيد از خرج هاي بسيار
تا عيد سال ديگر بر هر كسي بدهكار
************************************************
ضربه هاي نوروز
عيد نوروز است و بايد زد به گزها، گازها
بعد هم بايد روان شد سوي دندان سازها
شادباش است و مبارك باد و تبريك و درود
آنچه بيني در سخن هاي سخن پردازها
رُفت وروب آغاز گرديده است و رونق يافته است
كارِ باروها و جاروها و خاك اندازها
با لباس سبز رنگ خود به فرمان بهار
سروها در باغْ صف بندند چون سربازها
بس كه اهل شهر، شيريني به جاي نان خورند
لطمه ها بينند از قنادها، خبازها
مشتري ها در كمند كاسبان ِزيركند
چون كبوترها اسير پنجه شهبازها
عيد نوروز شكم خواران، عزاي واقعي است
از براي مرغ ها و كبك ها و غازها

اشعار از استاد ابوالقاسم حالت

******************************************************

برگرفته از irc.ir

جشن مهربانی

خورشيد، ابرهاي تيره را كنار مي زند.
آسمان، رنگين كمان هفت رنگش را از آن سوي سپيدي ها بيرون مي آورد و حجله اي رنگين بر روي زمين مي سازد و زمين حرير بافته شده از زمستان را چون نوعروسي از روي خويش برمي دارد.
گل ها زمين را مي آرايند. درختان عطرستاني از شكوفه ها مي سازند. پرستوها هلهله كنان به خانه هاشان باز مي گردند. آبشار، موسيقي سبز شدن را مي نوازد.
جشني بزرگ در راه است؛ جشني كه زيباترين تجمع هستي است، جشني كه شروع رستاخيزي بهاري است، جشني كه پايان زمستان است، جشني كه شروع تمام مهرباني هاست، جشني كه ما ايراني ها آن را فرصتي مي دانيم براي دوباره متولد شدن، براي سرودن شعري ديگر از بودنمان. براي شروع عيد آماده مي شويم، در حالي كه خانه هاي درون و بيرون را آذين بسته ايم، در حالي كه مي خواهيم روحمان را غبارروبي كنيم.
در حالي كه مي خواهيم با نقل و شيريني، طعم شيرين اين جشن را هرچه بيشتر بچشيم.
سلام مي كنيم به تمام روزهايي كه در حال آمدن هستند.
سجده مي كنيم در برابر خدايي كه باز هم اجازه ديدن سالي جديد را به ما عنايت فرمود.
خداوندا! تو را مي ستاييم كه خالق روزهاي زيباي بهاري و از تو درخواست مي كنيم چون سرو سبزمان گرداني تا از تمام ناراستي هاي زمانه آزاد باشيم.
خداوندا! چون پرندگان، راه و رسم پرواز را به ما بياموز؛ پروازي به سمت حضور مهربانت.
و چون قطره هاي باران در مسيري قرارمان ده كه به اقيانوسي از معرفتت برسيم.
عيد در همين حوالي است و همه با هم دعاي بهاري را زمزمه مي كنيم:
«يا مُقَلِّبَ القُلُوبِ وَ الاَبْصارِ يا مُدبِّرَ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ يا مُحِّوِلَ الْحَوْلِ وَ الْاَحْوالِ حَوِّلْ حالَنا اِلي اَحْسَنِ الْحالِ».

بهار و نوروز در ادبیات دینی و روایات

... اللَّهُمَّ رَبَّنَا أَنزِلْ عَلَيْنَا مَآئِدَةً مِّنَ السَّمَاء تَكُونُ لَنَا عِيداً... . (مائده: 114)
... بارالها، پروردگارا، از آسمان خواني بر ما فرو فرست تا عيدي براي ما باشد!
عيد در لغت، به معناي بازگشت است. ازاين رو، به روزهايي كه مشكلات از قوم و گروهي برطرف مي گردد و در حقيقت، آن قوم شكوه و افتخارها و پيروزي هاي نخستين خود را باز مي يابند، عيد گفته مي شود.
در فرهنگ اسلامي نيز از آنجا كه آلودگي ها برخلاف فطرت انسان هاست، آن گاه كه اين آلودگي ها از ميان مي رود و انسان بر آن غلبه مي كند، عيد گفته مي شود. در آيه اي كه به آن اشاره شد نيز از آنجا كه نزول مائده، روز بازگشت به پيروزي و پاكي و ايمان به خدا بوده، حضرت مسيح(ع) آن را عيد ناميده است.1 در قرآن كريم فقط يك بار و آن هم در اين آيه شريفه لفظ عيد به كار برده شده است.
در روايتي از حضرت علي(ع) آمده است: «هر روزي كه در آن گناه نكني، عيد است.» اين روايت به همين مضمون از عيد اشاره دارد و با آن منطبق است؛ زيرا روز ترك گناه، روز پيروزي و پاكي و بازگشت به فطرت نخستين است
1. آيت‌الله ناصر مكارم شيرازي، تفسير نمونه، ج 5، ص 131
----------------------------------------------------------------------------------------------
حديث
ـ پيامبر اكرم(ص): «عيدهاي خود را با گفتن الله اكبر آذين بنديد».1
ـ حضرت علي(ع): «نوروز ما، هر روز است».2
«هر روزي كه در آن نافرماني خدا نكنيم، آن روز عيد است».3
ـ امام صادق(ع): «چون عيد نوروز فرا رسد، بدن خود را بشوي و پاكيزه ترين جامه هايت را بپوش و با خوش بوترين عطرها خودت را معطر كن و در آن روز روزه دار باش!»4
«... روز نوروز، همان روزي است كه خداوند در آن از بندگان پيمان گرفت كه او را بپرستند و هيچ شريكي برايش نياورند و به فرستادگان و حجت هاي او و به امامان(ع) ايمان بياورند. نوروز، نخستين روزي است كه خورشيد در آن طلوع كرد... . هيچ نوروزي نيست مگر آنكه ما در آن روز، منتظر فرج هستيم؛ زيرا نوروز از روزهاي ما و شيعيان ماست».5
 1. محمد محمدي ري‌شهري، ميزان الحكمة، ج 9،
----------------------------------------------------------------------------------------
ـ هنگام تحويل سال اين دعا بسيار خوانده شود: «يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْاَبْصارِ يا مُدَبِّرَ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ يا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْاَحْوالِ حَوِّلْ حالَنا اِلي اَحْسَنِ الْحالِ».
ـ امام صادق(ع) به معلي بن خنيس اين گونه آموخت: «چون روز نوروز شود، غسل كن و پاكيزه ترين جامه هاي خود را بپوش و به بهترين بوهاي خوش خود را خوش بو گردان و در آن روز، روزه بدار. پس چون از نماز پيشين و پسين و نافله هاي آن فارغ شوي، چهار ركعت نماز بگزار؛ [هر دو ركعت، به يك سلام. دو ركعت اول پس از حمد، ده مرتبه سوره قدر بخوان و در ركعت دوم، پس از حمد، ده مرتبه سوره كافرون و در ركعت سوم پس از حمد، ده مرتبه سوره اخلاص و در ركعت چهارم، پس از حمد، ده مرتبه سوره فلق و ناس را بخوان و پس از نماز سجده شكر به جا آور و اين دعا را بخوان: «اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الاوْصِياءِ الْمَرْضيِّينِ وَ عَلي جَميِعَ اَنْبِيائِكَ وَ رُسُلِكَ بَاَفْضَلَ صَلواتِكَ وَ بارِكْ عَلَيهْمْ بِاَفْضَلَ بَرَكاتِكَ وَصَلِّ عَلي اَرْواحِهِمْ وَ اَجْسادِهِمْ. اَللَّهُمَ بارِكْ عَلي مُحَمَّدٍ وَ آلِ محَمَّدٍ وَ بارِكَ لَنا فِي يَوْمِنا هَذا الَّذي فَضَّلْتَهُ وَ كَرَّمتَهُ وَ شَرّفْتَهُ وَ عَظَّمْتَ خطَرَهُ. اَلَّلهُمَ بارِكْ لِي فِيمَا انْعَمْتَ بِهِ عَلَيَّ حَتّي لا اَشكُرَ احَداً غَيْرَك وَ وَسِّعْ عَلَيَّ فِي رِزْقي يا ذَالْجلالَ وَ الْاِكْرامِ. اَلّلهُمَ ما غابَ عَنِّي فلا يُغَيِبنَّ عَنِّي عَونُك وَ حفظُكَ وَ ما فَقَدْتُ مِنْ شَيْءٍ فَلا تُفقِدني عَوَنَك عَلَيْه، حَتّي لا اَتَكَلَّفَ ما لا اَحْتاجُ اِلَيْه يا ذَاالجْلالِ وَ الاِكْرامِ».
و بسيار بگو: «يا ذَالْجْلَالِ وَ الْاِكْرامِ».1

1. مفاتيح الجنان، ص 598.
---------------------------------------------------------------------------------------------------
عبدالصمد بن علي از جد خود نقل مي كند: «در نوروز جامي سيمين كه پر از حلوا بود براي پيغمبر هديه آوردند و آن حضرت پرسيد كه اين چيست؟ گفتند: امروز روز نوروز است. پرسيد كه نوروز چيست؟ گفتند: عيد بزرگ ايرانيان است. فرمود: آري در اين روز بود كه خداوند عسكره را زنده كرد. پرسيدند: عسكره چيست؟ فرمود: عسكره هزاران مردمي بودند كه از ترس مرگ ترك ديار كرده و سر به بيابان نهادند و خداوند به آنان گفت بميريد و مردند. سپس آنان را زنده كرد و ابرها را امر فرمود كه به آنان ببارد. از اين روست كه پاشيدن آب در اين روز، رسم شده پس از آن حلوا تناول كرد و جام را ميان اصحاب خود قسمت كرده و گفت كاش هر روزي بر ما نوروز بود».

مدح زینب کبری (س)

با خبر کرد نسيمي همه ي دنيا را
مطلاطم شده ديدند دل دريا را
گل سرخي که مي از قطره ي شبنم مي زد
مست مي کرد ز بوي نفسش صحرا را
چه صفايي چه هوايي چه دلي داشت زمين
شور مي داد ز حال خوش خود بالا را
چشمهايي به روي چشم دگر وا شد و بعد
دل مجنون کسي برد دل ليلا را
بين آغوش برادر چقدر آرام است
چقدر ناز ربودست دل بابا را
گوييا بار دگر حضرت پيغمبر ديد
عکسي از ماه رخ کودکي زهرا را
زينت خانه ي مهتاب به دنيا آمد
زينب حضرت ارباب به دنيا آمد
چهره اش منعکس از طلعت روي زهراست
عشق بازيش از آن حال و هوايش پيداست
حضرت زينب کبري خودش اقيانوسيست
گرچه چشمان پر از گوهر نابش درياست
اگر عباس علمدار صف کرب و بلاست
از ازل تا به ابد پرچم زينب بالاست
مادري کرد براي سه امامش زينب
پس ولايت به پرستاري او پا برجاست
سوره ي مريم قرآن نمي از تفسيرش
وسعت روح بزرگش چقدر نا پيداست
بهترين خوبترين خواهر دنيا آمد
حضرت فاطمه ي ديگر دنيا آمد

مسعود اصلانی

********************************************************

پنجم جمادی الاول سالروز ولادت با سعادت عقیله بنی هاشم حضرت زینب (س) را پیشاپیش تبریک عرض می کنم

*****************************




عاشق شدیم عاشق و حیران ما شدند

عاشق شدیم عاشق و حیران ما شدند 

قومی اسیر زلف پریشان ما شدند

آنقدر عاشقیم  که عشاق روزگار

مبهوت اشتیاق گریبان ما شدند

روح القدس شدیم  و تمامی شاعران

گرم غزل سرایی دیوان ما شدند

یوسف شدیم و بهر تماشای حال ما

صد ها عزیز راهی زندان ما شدند

آنقدر آمدیم و مسلمان او شدیم

 آنقدر آمدند و مسلمان ما شدند

ما عشقیم عاشق حیران زینبیم

تکفیرمان کنید مسلمان زینبیم

ما را نوشته اند برای گدا شدن

سائل شدن اسیر شدن مبتلا شدن

از آن طرف خلاصه دری باز می شود

 می ارزد انتظار به این آشنا شدن

عشاق سنگ خورده دیوار زینبیم

پس واجب است غرق تماشای ما شدن

وقتی مسیر جای قدمهای زینب است

 میلی نمی کنیم به جز خاک پا شدن

 اول طواف بعد منا پس چه بهتر است

بعد از دمشق راهی کرببلا شدن

 ما را برای راز و نیاز آفریده اند

 این کعبه را برای نماز آفریده اند

این کیست که فرشته گلیم آورش شده

بال و پر فرشته نخ معجرش شده

دیگر نیاز نیست به گهواره بردنش

دست حسین بالش زیر سرش شده

از این به بعد خانه مولا چه دیدنی است

 با زینبی که فاطمه دیگرش شده

زهرا همان که مادر پیغمبرش شده

 دیروز دختر  وجنات  خدیجه بود

حالا خدیجه آمده و دخترش شده

این گونه بود فاطمه شد ریشه بقا

این گونه بود فاطمه شد ام امّها

زینب طلوع بود ولی ابتدا نداشت

زینب غروب بود ولی انتها نداشت

زینب رسول بود ولی مصطفی نشد

شهر نزول بود اگر چه حرا نداشت

زینب اگر نبود کسی فاطمی نبود

 زینب اگر نبود کسی مرتضی نداشت

 زینب اگر نبود حسینی نمی شدیم

 زینب اگر نبود زمین کربلا نداشت

 زینب هر آنچه گفت تماماً حسین بود

اصلا به غیر نام حسین اعتنا نداشت

زینب اگر نبود مسلمان نداشتیم

باور کنید ذکر حسین جان نداشتیم

جایی پریده است که پیدا نمی شود

حتی عروج این همه بالا نمی شود

دیدند صبح آمده   اما در آسمان

 خورشید شهر فاطمه پیدا نمی شود

 یا ایها الرّسول چرا آفتاب صبح

در آسمان شهر تماشا نمی شود

 فرمود: زینب آینه روی دخترم

 آن که مقام بی حدش املا نمی شود

 چون بی نقاب آمده بیرون ز حجره اش

 امروز آفتاب هویدا نمی شود

حقش نبود کعبه نیلو فرش کنند

 حقش نبود سر زده بی معجرش کنند

لبهاش تشنه بود ولی رود نیل بود

بالش شکسته بود ولی جبرئیل

زینب فرشته،آینه،حوریه،عاطفه

 از جنس خانواده ای از این قبیل بود

 گودال هم که رفت فقط سر به زیر بود

شرمنده بود از این که قتیلش  قلیل بود

 کوچه به کوچه لشگر کوفه شکست خورد

 از دست خانمی که تماماً اصیل بود

 ویرانه کرد کاخ بلند یزید را

 زینب تبر نداشت ولیکن خلیل بود

  علی اکبر لطیفیان

کوثر نور

دهم ربیع الثانی ،سالروز وفات بانوی مهربان کویر،کریمه اهل بیت ، فاطمه معصومه سام الله علیها را به ارادتمندان حضرتش تسلیت عرض می کنم 

--------------------------------------------------------------------------------------------------

مرغ دلم راهی قم می شود
در حرم امن تو گم می شود
عمه سادات سلام علیک
روح عبادات سلام علیک
كوثر نوری به كوير قمی
آب حيات دل اين مردمی
عمه سادات بگو كيستی؟
فاطمه يا زينب ثانيستی؟
از سفر كرب و بلا آمدی؟
يا كه به دنبال رضا آمدی؟
من چه كنم شعله داغ تو را
درد و غم شاهچراغ تو را
کاش شبی مست حضورم كنی
باخبر از وقت ظهورم كنی

سروده : زنده یاد حاج محمد رضا آقاسی

بانو


از انجماد زمين مي رهاني ام بانو!
به سمت آينه ها مي كشاني ام بانو!
دلم به پنجره هايت دخيل مي بندد
شبي كه منتظر مهرباني ام بانو!
مگر براي دلم عارفانه مي خواني!
كه روبه روي خدا مي نشاني ام بانو!
تمام خانه ات از عطر ياس لبريز است
به مرز عشق و جنون مي رساني ام بانو!
شما كريمه ترين مريم كوير قمي
سروش لحظه بي هم زباني ام! بانو!

سروده : رقیه ندیری

رهبر یازدهم

میلاد مسعود اباالمهدی حضرت امام حسن عسکری بر شما مبارک

***************************************************************
اي مظهر خدا و به حكم خدا رضا

وي در رضاي دوست رضا داده بر قضا

از بندگي مقام تو والا، چنان كه هست

يك بنده ات مشيت و يك بنده ات قضا

پور امام هادي و حادي عشر امام

نور دل جواد و جگرگوشه رضا

از حُسن خلق خوانده خدايت حَسن به نام

اي جان پاك احمد و اي روح مرتضي

تو وارث عليّ و رسولي ز حكم حق

بر تاج اصطفا و به اورنگِ اِرتضي

اي عسكري لقب كه بود عسكرت مَلَك

مي بالد از عدالت تو مسند قضا

بارد مطر ز فيض تو بر صحنه تراب

تابد قمر ز نور تو در عرصه فضا

فرزند توست مهدي حق كز عدالتش

خواهد رسيد دولت باطل به انقضا

با اين جلال از چه عدويت شهيد كرد

خود داني و خدا كه چه بوده است اقتضا

اي آگه از وقايع ما كان و ما يكون

داناي روزگار ز ما بعد و ما مضا

چون با رضاي توست رضاي خدا قرين

بر ما ببخش از كرمت سر خط رضا

بپذير اعتذار مؤيد از اين مديح

كرد او اگر نماز مديح تو را قضا


سروده : استاد سید رضا موید

وطن یعنی ...

وطن یعنی چه، یعنی دشت صحرا؟
وطن یعنی چه، یعنی رود دریـــــــا؟

وطن یعنی چه، یعنی باغ، بیشـــــه؟
وطن یعنی چه، یعنی کشت، ریشــه؟

وطن یعنی چه، یعنی شهر، خانه؟
وطن یعنی چه، یعنی آب، دانــــه؟

وطن یعنی چه، یعنی کار، پیشـــــه؟
وطن یعنی چه، یعنی سنگ، تیشه؟

....


وطن یعنی همه آب و همه خــــاک
وطن یعنی همه عشق و همه پاک

وطن یعنی محبت، مهربانی
نثار هر که دانی و ندانـــــی

وطن یعنی نگاه هموطن دوســــــت
هر آنجایی که دانی هموطن اوست

وطن یعنی قرار بـــی‌قراری
پرستاری، کمک، بیمار‌داری

وطن یعنی غم همسایه خوردن
وطن یعنی دل همسایه بــــردن

وطن یعنی درخت ریشه در خاک
وطن یعنی زلال چشمه پـــــــاک

ستیغ و صخره و دریا و هامون
ارس، زاینده رود، اروند، کارون

دنا، الوند، کرکس، تاق‌بستان
هزار و قافلانکوه و پلنگـــــــان

وطن یعنی بلنــدای دمــاونـــــد
شکیبا، دل در آتش، پای در بند

وطن یعنی شکوه اشترانکوه
به دریای گهر استاده نستوه

وطن یعنی سهند صخره پیکر
ستیغ سینه در سنگ تمنــدر

.....


وطن یعنی وطن استان به استــــــان
خراسان، سیستان، سمنان، لرستان

کویر لوت، کرمان، یزد، ساری
سپاهان، هگمتانه، بختیــاری

طبس، بوشهر، کردستان، مریوان
دو آذربـایجــان، ایــلام، گیـــــــلان

سنندج، فارس، خوزستان، تهران
بلوچستان و هرمزگان و زنجــــان

وطن یعنی دلی از عشق لبریز
گره باف ظریف فرش تبریــــــــز

وطن یعنی هنر یعنی سپاهان
حریر دستباف فرش کاشـــــان

وطن یعنی ز هر ایل و تباری
وطن را پاسبانی، پاسـداری

وطن یعنی دلیر و گرد با هم
وطن یعنی بلوچ و کرد با هم

وطن یعنی سواران و سواری
لر و کرد و یموت و بختیــــاری

وطن یعنی سرای ترک با پارس
وطن یعنی خلیج تا ابد فـــارس

وطن یعنی کتیبه در دل سنــگ
تمدن، دین، هنر، تاریخ، فرهنگ

وطن یعنی همه نیک و به هنجار
چه پندار و چه گفتار و چه کـردار

وطن یعنی شب رحمت شب قـــــدر
شب جوشن، شب روشن، شب بدر

وطن یعنی هم از دور و هم از دیر
سـده نوروز یلــدا مهرگـان تیـــــــر

هزاران خط و نقش مانده در یاد
صبـــا کلهر کــمال‌الملک بهــزاد

نکیسا باربد تنبور نی چنـــگ
سرود تیشه فرهاد در سنگ

سر و سرمایه‌های سرفرازی
حکیم و بوعلی سـینا و رازی

به اوج علم و دانش رهنوردی
ابوریحــان و صـدرا سـهروردی

به بحر علم و دانش ناخـدائی
عراقی رودکی جامی سنائی

وطن یعنی به فرهنگ آشنائی
دُر لفـــظ دری را دهخــــــدائی

وطن یعنی جهانی در دل جام
وطن یعنی رباعیــــات خیــــام

وطن یعنی همه شیرین کلامی
عفاف عشـــق در شـعر نظامی

وطن یعنی پیــام پند سعدی
زبان پیوسته در پیوند سعدی

وطن یعنی نگاه مولوی ســـــوز
حضور نور در شمس شب و روز

وطن یعنی هوا و حال حافظ
شکوه بــاور انـدر فـال حافظ

وطن یعنی بتیره دمدمه کوس
طلوع آفتاب شـــعر از طـــوس

وطن یعنی شب شهنامه خوانــدن
سخن چون رستم از سهراب راندن

وطن یعنی رهائی ز آتش و خون
خروش کاوه و خشـــم فریــــدون

وطن یعنی زبان حال سیمرغ
حدیث یـال زال و بال سیمرغ

وطن یعنی گرامی مرز تا مرز
وطن یعنی حریم گــیو گـودرز

وطن یعنی امید ناامیدان
خروش و ویله گردآفریدان

وطن یعنی دل و دستی در آتش
روان و تن کــمان و آتـــــش آرش

وطن یعنی لگام و زین و مهمیز
سواران قران و رخش و شبـدیز

وطن یعنی شبح یعنی شبیخون
وطن یعنی جلال الدین و جیحون

وطن یعنی به دشمن راه بستن
به اوج آریـــوبــرزن نشســـــتــن

وطن یعنی دو دست از جان کشیدن
به تنگسـتان و دشتسـتان رسیـــدن

زمین شستن ز استبداد و از کین
به خــون گــرم در گــرمابه فــــین

وطن یعنی اذان عشــق گفـتن
وطن یعنی غبار از عشق رفتن

نماز خون به خونین شهر خواندن
مهاجـم را ز خرمشــــهر رانـــــدن

سپاه جان به خوزستان کشیدن
شهادت را به جـان ارزان خریـدن

وطن یعنی هدف یعنی شهامت
وطن یعنی شرف یعنی شهادت

وطن یعنی شهید آزاده جانباز
شلمچه پاوه سوسنگرد اهواز

وطن یعنی شکوه سرفرازی
وطن یعنی ز عالم بی‌نیازی

وطن یعنی گذشته حال فردا
تمام سهم یک ملـت ز دنیـــا

وطن یعنی چه آباد و چه ویران
وطن یعنی همــین جــا یعنـی
ایــــــــــــــــــران

سروده زیبای علی رضا شجاع پور

آرمان انقلاب


سرا پا اگر زرد و پژمرده ايم

ولي دل به پاييز نسپرده ايم

چو گلدان خالي، لب پنجره

پر از خاطرات ترك خورده ايم

اگر داغ دل بود، ما ديده ايم

اگر خون دل بود، ما خورده ايم

اگر دل دليل است، آورده ايم

اگر داغ شرط است، ما برده ايم

اگر دشنه دشمنان، گردنيم

اگر خنجر دوستان، گُرده ايم

گواهي بخواهيد، اينك گواه

همين زخم هايي كه نشمرده ايم

دلي سربلند و سري سر به زير

از اين دست عمري به سر برده ايم


زنده یاد قيصر امين پور