حضرت علی اصغر(ع)

 

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات

یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟

با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره

چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد

خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت

حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟

خون حیدر به رگش ، در تب و تاب است ولی

بگذارید به سن علی اکبر برسد

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما

دست یک نیزه برآن حلق مطهر برسد

شعله ور میشود این داغ دوباره وقتی

شیر در سینه بی کودک مادر برسد

زیر خورشید نشسته ، به خودش میگوید

تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد

علی رضا لک

مدّاحی از کناره منبر شروع کرد

این بار بی مقدمه از سر شروع کرد
این روضه خوان پیر از آخر شروع کرد

مقتل گشوده شد همه دیدند روضه را
از جای بوسه های پیمبر شروع کرد

از تل دوید مرثیه قتلگاه را
از لا به لای نیزه و خنجر شروع کرد

از خط به خطّ مقتل گودال رد شد و
با گریه از اسیری خواهر شروع کرد

این جا چقدر چشم حرامی به خیمه هاست!
طاقت نداشت از خط دیگر شروع کرد

بر سر گرفت گوش عبا را و صیحه زد
از روضۀ ربودن معجر شروع کرد

برگشت، روضه را به تمامی دشت برد
از ارباً ارباً تن اکبر شروع کرد

لب تشنه بود خیره به لیوان نگاه کرد
از التهاب مشک برادر شروع کرد

هی دست را شبیه به یک گاهواره کرد
از لای لایِ مادر اصغر شروع کرد

تیر از گلوی کودک من در بیاورید!
هی خواند و گریه کرد و مکرر شروع کرد

غش کرد روضه خوان نفسش در شماره رفت
مدّاحی از کناره منبر شروع کرد:

ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین!
دم را برای روضه مادر شروع کرد

یک کوچه باز کنید که زهرا رسیده است
مداح بی مقدمه از در شروع کرد

- هیزم می آورند حرم را خبر کنید-
این بیت را چه مرثیه آور شروع کرد

این شعر هم که قافیه هایش تمام شد
شاعر بدون واهمه از سر شروع کرد

محسن ناصحی

سینه زن شدیم ...

ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان ، ارباب دلهای عاشقان ، سید جوانان اهل جنان ، حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام را به تمامی دلسوختگان تسلیت و تعزیت عرض می کنم.

_______________________________________________________

شکر خدا تمامی ما سینه زن شدیم

با روضه های آل عبا سینه زن شدیم

اصلا خدا برای همین آفریدمان

قبل از وجود ارض و سما سینه زن شدیم

با عشق کربلا به حسینیه آمدیم

در فاطمیه های خدا سینه زن شدیم

رفتیم تا کبوتر گنبد طلا شویم

اما درون صحن رضا سینه زن شدیم

دارالولایه های سماوات مال ماست

از آن زمان که ما رفقا سینه زن شدیم

از گوشه های سنگر این فاطمیه ها

برخاستیم و با شهدا سینه زن شدیم

گاه ازنجف ، مدینه گهی سامرا و گاه

تا خیمه گاه کرببلا سینه زن شدیم

یا صاحب الزمان به تسلای قلب توست

گر در عزای جد شما سینه زن شدیم

محسن ناصحی

حسین حسین

ما دو پیاله ایم که لبریز باده ایم

این دو پیاله را به ملک هم نداده ایم

تا وقت می کنیم حسینیه می رویم

ما سالهاست شیعه گریان جاده ایم

با هر سلام صبح به آقای بی کفن

انگار روبروی حرم ایستاده ایم

با رعیتی خانه ارباب با وفا

احساس می کنیم که ارباب زاده ایم

شکر خدا که نان شب ما حسین شد

ممنون لطف مادر این خانواده ایم

بال ملائکه است که ما را می آورد

یعنی سواره ایم اگر پیاده ایم

داریم با "حسین، حسین" پیر می شویم

خوشحال از این جوانی از دست داده ایم

 

علی اکبر لطیفیان

غدیریه

دلم مست شراب الغدیر است
سراپایم کتاب الغدیر است
الا ساقی، سر و جانم فدایت
تمام هست خود، ریزم به پایت
نجات از بند و دام هستیم ده
ز  مینای ولایت مستیم ده
چنان برگیر با یک جرعه هوشم
که چون خم در غدیر خم بجوشم
دل از کف داده ام «ما انزلم» کن
ز « اکملت لکم » دین کاملم کن
بده جامم که عیدی دل پذیر است
نه نوروز است، این عید غدیر است
وجودم مست از جام تولاست
دلم دریایی از نور تجلاست
بیا تا مدح مولا را بگوییم
به صحرای غدیر خم بپوییم
محمد نغمه توحید دارد
در آن صحرا خدا هم عید دارد
چه صحرایی، ز جنت با صفا تر
ز دامان منی هم دلرباتر
چه عیدی خوب تر از عید قربان
چه روزی روز عترت روز قرآن
محمد، وقت ابلاغ است، «بلغ»
منافق را به دل داغ است «بلغ»
محمد پیک حق را این پیام است
رسالت بی ولایت نا تمام است
نمایان کن جلال حیدری را
کز آن کامل کنی پیغمبری را
بگو با مردم عالم علی کیست
بگو دین جز تولای علی نیست
بگو حکم علی نص کتاب است
بگو خط علی اسلام ناب است
بگو این آیه بر من گشت نازل
نبوت بی ولایت نیست کامل
تویی پیغمبر و حیدر امیر است
تو را غار حرا او را غدیر است
رسالت با ولایت یک کتاب است
یکی ماه است و دیگر آفتاب است
الا ای خلق عالم سر به سر گوش
محمد دم زند خاموش خاموش
محمد را به لب دُرّ ثمین است
ثناگوی امیر المومنین است
تو گویی می رسد بر گوش جان ها
پیامش در زمین و آسمان ها
که هرکس را منم امروز مولا
علی از نفس او بر اوست اولی
علی دین را امام راستین است
علی دست خدا در آستین است
علی یعنی چراغ اهل بینش
علی یعنی پناه آفرینش
علی آیینه ی آیین اسلام
علی یعنی تمام دین اسلام
علی میزان، علی ایمان، علی حق
علی سر تا قدم توحید مطلق
علی مولود کعبه رکن دین است
علی آیینه حق الیقین است
علی بر حزب حق، صاحب لوا بود
علی فرمانده کل قوا بود
علی شمعی که در بزم ازل سوخت
علی جبریل را توحید آموخت
علی در مُلک هستی ناخدا بود
علی پیش از خلایق با خدا بود
علی حمد و علی ذکر و علی دم
علی حجر و حطیم و بیت و زمزم
علی حج و صلاه است و صیام است
علی رکن و قعود است و قیام است
علی دست خدا در فتح خیبر
علی روز احد یار پیمبر
علی در یاری حق ترک جان گفت
علی در بستر ختم الرسل خفت
علی اسلام را در صدر تابید
علی در بدر هم چون بدر تابید
علی دین است و قرآن است و احمد
علی یعنی علی یعنی محمد
ولی الله اعظم رکن دین اوست
اولوا الامر تمام مسلمین اوست
که قرآن می کند وصف خضوعش
ز خاتم بخشی و حال رکوعش
هزاران سلسله آواره ی اوست
حدیث منزله در باره اوست
گهر از «سلمک سلمی» فشانم
حدیث «لحمک لحمی» بخوانم
علی داد از ولادت با نبی دست
نبی عقد اخوت با علی بست
نمیدانم که بودم چیستم من؟
اگر پرسید یاران کیستم من؟
مسلمانم، مسلمان غدیرم
امیرالمومنین باشد امیرم
بود خاک در او آبرویم
غلام یازده فرزند اویم
چو از اول گل من را می سرشتند
بر آن گل نام مولا را نوشتند
ولای مرتضی بود و گل من
علی بود و علی بود و دل من
ولایت روح را آب حیات است
ولایت خلق را فُلک نجات است
ولایت گوهر دریای نور است
ولایت همدم موسی به طور است
ولایت هدیه رب جلیل است
ولایت رهنمای جبرئیل است
ولایت گل برآرد از دل خار
ولایت میثم است و چوبه دار
ولایت یعنی از حیدر حمایت
ولایت یعنی از عترت روایت
ولایت یعنی از جان دست شستن
به موج خون رضای دوست جستن
ولایت یعنی از گهواره تا گور
طریق عترت از روی خط نور
ولایت بستگی دارد به فطرت
ولایت خط قرآن است و عترت
به قرآن قول پیغمبر همین است
تمام دین امیر المومنین است
به حقِ حق همین است و جز این نیست
که هرکس را ولایت نیست دین نیست
تو را گر مهر مولا نیست در دل
ز طاعات و عباداتت چه حاصل
اگر گیری وضو با آب زمزم
اگر سجاده گردد عرش اعظم
اگر گویی اذان بر بام افلاک
گر از تکبیر گردد سینه ات چاک
اگر ضرب المثل گردد خضوعت
به حمد و قل هوالله و رکوعت
اگر در سجده صدها سال مانی
خدا را از درون خسته خوانی
اگر باشد به توحیدت تعهد
اگر گردی شهید اندر تشهد
مبادا بر نماز خود بنازی
ولایت گر نداری بی نمازی
گرفتم این که مانند تن و جان
وجودت شد یکی با کل قرآن
اگر مهر شه مردان نداری
به قرآن بهره از قرآن نداری
محمد شهر علم است و علی در
ز در، در شهر وارد شو برادر
هر آنکو ناید از در دزد باشد
که در محشر جحیمش مزد باشد
مرا غرق تجلا کن علی جان
مرا مست تولا کن علی جان
ز جام معرفت سیراب گردان
چو شمع محفل خود آب گردان

شاعر: استاد غلامرضا سازگار (میثم)

*********************************************************************************

عید الله الاکبر سالروز به ثمر رسیدن گل امامت و ولایت مولای عاشقان و عارفان امیر بیان حضرت اسد الله الغایب مولانا علی ابن ابیطالب را شاد باش می گویم

یاعلی

*******************************************

بين نماز ، وقت دعا گريه مي كني

بين نماز ، وقت دعا گريه مي كني
با هر بهانه در همه جا گريه مي كني
در التهاب آهِ خودت آب مي شوي
مي سوزي و بدون صدا گريه مي كني
هر چند زهر قلب تو را پاره پاره كرد
اما به ياد كرب و بلا گريه مي كني
اصلاً خود تو كرب و بلاي مجسّمي
وقتي براي خون خدا گريه مي كني
آب خوش از گلوي تو پايين نمي رود
با ناله هاي وا عطشا گريه مي كني
با ياد روزهاي اسارت چه مي كشي ؟
هر شب بدون چون و چرا گريه مي كني
با ياد زلفِ خوني سرهای ني سوار
هر صبح با نسيم صبا گريه مي كني
هم پاي نيزه ها همه جا گريه كرده اي
هم با تمام مرثيه ها گريه مي كني
ديگر بس است « چشم ترت درد مي كند ! »
از بس كه غرق اشك عزا گريه مي كني

حسن رحیمی

---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

سالروز شهادت حضرت باقر العلوم امام محمد ابن علی الباقر (ع)بر ارادتمندان حضرتش تسلیت

شعر  شهادت امام باقر (ع)


خسته دربند غمم،بال وپرم میسوزد
نفسم با جگر شعله ورم میسوزد
با دلم زهر چه کرده است خدا میداند
جگرم نه که ز پا تا به سرم میسوزد
دست وپا میزنم و ذکر لبم یا زهراست
گوشه حجره همه برگ و برم میسوزد
زان همه ظلم که دشمن به سرم آورده
درغمم زار نشسته پسرم میسوزد
گرچه در آتشم و پا به زمین میکوبم
قصه ی کرب وبلابیشترم میسوزد
(هرکه این قصه شنیدست ولی من دیدم
خون دل خوردم و شب تا به سحر نالیدم)
هستی ما همه در کربببلا رفت به باد
چه به روز دل زینب که نیامد ای داد
ارباًاربا بدن شبه پیمبر از تیغ
دست عباس قلم شد به روی خاک افتاد
دشنه و تیغ وسنان،سنگ و عصا یک لشگر
غرق خون تشنه لبی خسته تنها فریاد
شهدا را همه سر بر سرنی شد دیگر
سر ششماهه چرا،آه و فغان زین بیداد
یک طرف ضجه وشیون،یک سو هلهله بود
در فغان جمع نوامیس خدا دشمن شاد
(حمله کردند حرم را چو به غارت بردند
چه بسا طفل که بر پای ستوران مردند)

شعر ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س)

هواي سينه ي دنيا چو عرش اعلاء بود

و نور عشق ميان زمين و بالا بود

مديحه خواني داوود مي رسد امشب

در اين شبي که شفق همنواي دريا بود

دل زمين خدا شوق پر کشيدن داشت

و آن کرانه که در اوج ناکجاها بود

مي نشست حضرت موسي به تور عشق علي

و شور و شوق دگر در دل مسيحا بود

تمامي شعف جلوه ي خداوندي

ميان خنده ي پيغمبرش هويدا بود

نگاه خيره ي زهرا به چشم هاي علي

نگاه خيره ي حيدر به چشم زهرا بود

خرابي دل عالم شدست آبادش

خوشا به حال نبي که عليست دامادش

زمين بهشت خدا شد ز اعتبار علي

و ماه محور رخ و گردش مدار علي

همين که حضرت زهرا عروس مولا شد

نمانده بود به سينه دگر قرار علي

به نان هر شب حيدر مدينه محتاج است

از اين به بعد که زهراست خانه دار علي

و با حضور قدم هاي مادر گلها

شکفت در دل خانه گل بهار علي

براي جنگ علي ذوالفقار لازم نيست

چرا که حضرت زهراست ذوالفقار علي

هزار همچو سليمان در کنار خانه ي او

نشسته اند که باشند ريزه خوار علي

به پاش ريخت پيمبر تمام دنيا را

گذاشت در کف حيدر چو دست زهرا را

 

سروده: مسعود اصلانی /بر گرفته از وبلاگ سبطین (با سپاس)

سوز فراق

سالروز شهادت دردانه علی ابن موسی الرضا،جواد آل طه،امام محمد تقی علیه السللام تسلیت

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

ميان حجره چنان ناله از جفا ميزد
كه سوز نالهاش آتش به ما سِوا ميزد

شرار زهر ز يك سوي و سوز غم يك سو

به جان و پيكرش آتش جدا جدا ميزد

نداشت شكوه ز بيگانگان به لب، دم مرگ

و ليك داد ز بيداد آشنا ميزد

برون حجره همه پاي كوب و دستافشان

درون حجره يكي بود، دست و پا ميزد

ستاده بود و جوادالائمه جان ميداد

ز او بپرس كه زخم زبان چرا ميزد؟!

سروده: استاد حاج علی انسانی

آسمانی ترین آوای عشق

از تو گفتن دلي به نرماي آب مي خواهد اي مهربان سالار! و از تو شنيدن حكايتي است نامكرّر؛ چون عشق، چون حيات. مهرباني ات، باران بي دريغ بهاري بر دشت تشنه ي جان هاي بي شمار و شكوهت، تنديسي به سترگي تمام بزرگي هاي تاريخ است. كلامت، لطيف، چون سرايش سبز عاطفه، بزرگ، چون عظمت كوهساران قامت افراشته بر زمين و پر شور، چون تموّج درياهاي خروشان است.
راستي، اگر تو نبودي اي روحِ دميده در كالبد كلام! چه واژه هاي بِشكوهي كه زبان ناگشوده مي مردند و چه حكمت هايي كه از خزانه ي خِرَد، به تاراج فراموشي مي رفت. اينك، دل عالم در بند توست اي مهربان ترين نگاه هستي و آسماني ترين آواي عشق و محبت!
ديدگان ما، گلدان تصوير سخاوت توست و جان بي قرارمان، قرارگاه ياد پرشكوه تو. تو جان عالمي و بركت زمين و زمان و دست هايت، از بوي بخشندگي سرشار است.
سلام بر تو اي زبان گوياي همه ي پاكي ها و پاسدار شرافت و تقوا! سلام بر تو كه شب هاي تار را با چراغ ذكر و دعا، به سپيده ي سحري پيوند مي زدي! سلام بر تو كه هم پيمانِ سجده هاي طولاني و زمزمه هاي شبانه بودي!
سلام بر امام نهم و گل روي معنا! سلام بر آن شكيبا، بدان هنگام كه به شرف نوشيدن شهد شهادت نايل آمد؛ سلامي از همه سوي زمين و زمان، به بلنداي برترين نقطه ي آسمان.

عبدالطیف نظری

برگرفته از: irc.ir

بال و پر شکسته

 به ديوار قفس بشكسته ام بال و پر خود را
زدم تنــهاي تنـها ناله هاي آخر خود را
درون شعله همچون شمع سوزان آتشي دارم
كه آبم كرده و آتش زده پا تا سر خود را
قفس را در گشوده صيد را آزاد بگذاريد
كه در كنج قفس نگذاشت جز مُشتي پر خود را
بزن كف پايكوبي كن بيفشان دست، امّ الفضل
كه كُشتي در جواني شوهر بي ياور خود را
بيا و اين دم آخر به من ده قطره ي آبي
كه خوردم سالها خون دل غم پرور خود را
 چه گويي اي ستمگر در جواب مادرم زهرا
اگر پرسد چرا لب تشنه كُشتي شوهر خود را
اجل بالاي سر، من در پي ديدار فرزندم
گهي بگشوده ام گه بسته ام چشم ترِ خود را
به ياد شعله هاي ناله ي إبن الرّضا «ميثم»
سِزَد آتش زني هم نخل، هم برگ و برِ خود را

سروده: استاد حاج غلامرضا سازگار

حج، سراسر همه يادآوري از تاريخ است

 

کوچه آب زده آينه کاري شده است

بوي اسفند و گلاب است که جاري شده است

آفتاب آمده بر کوچه طلا مي پاشد

آسمان آيه اي از جنس خدا مي پاشد

در دل مرد و زن و پير و جوان هلهله است

ذکر تسبيح و دعا بدرقه قافله است

مثل خورشيد به رغم همه گِل بستنها

قافله مي گذرد از همه دل بستنها

قافله مي گذرد شهر معطر شده است

چشمها از سر شوق است اگر تر شده است

حافظ ! اين قافله مصداق مضامين تو شد

مست از ذوق و سخن سنجي شيرين تو شد

گردن انداخته در حلقه طوق کعبه

که قدم مي زند اينگونه به شوق کعبه

ترسي از سختي صحرا و بيابانش نيست

غمي از سرزنش خار مغيلانش نيست

کاروان مي رود و جاده عقب مي ماند

چاوشي خوان به ندا آمده و مي خواند:

بارالها! نشود لال به هنگام ممات

هر زباني که فرستد به محمد صلوات

صلوات از دم گرم همه بر مي خيزد

با گل و آينه و خاطره مي آميزد

کاروان! مي روي و شوق زيارت داري

خوش به حال تو که اينقدر سعادت داري

خوش به حال تو که امسال مسافر شده اي

خانه دوست همين جاست که زائر شده اي

مي روي جرعه اي از زمزم حق نوش کني

يا که از غار حِرا شهد عَلَق نوش کني

عصر روز نهم حج به دعاي عرفه

محو حق مي شوي از حال و هواي عرفه

عرفات است، به سرگشتگي اش مي ارزد

آدم اينجا بدن و دست و دلش مي لرزد

کاروان! حال که از دوست رسيده پيکي

تنگ بربند کمر را و بگو لبّيکي

مست شو! مست،که اين جرعه به کام تورسيد

خوش به حال توکه اين قرعه به نام تورسيد

برو در مروه صفايي کن و خوش باش، برو!

سهم ماها، همه اي کاش شد، اي کاش...برو!

کاش ما نيز به اين قافله مي پيوستيم

کاشکي جامه احرام به خود مي بستيم

ما که اينگونه سراپا همه حاجت شده ايم

عاشقانيم که مشتاق زيارت شده ايم

گردن بندگي از شوق چنين کج داريم

دير ساليست که ما آرزوي حج داريم

مادرم گفته به حج ـ آرزوي دور از دست ـ

گيسوانش همه در جامه احرام نشست

پدرم گفت به حج رفته، وليکن در خواب!

تا ستونهاي فرج رفته، وليکن در خواب!

اي خدا مي شود آيا به طوافت برسيم

مثل سيمرغ برآييم و به قافت برسيم

دست در حلقه آن خانه و آن در بزنيم

بوسه بر خاک سر قبر پيمبر بزنيم

به سر آريم شبي را به سر خاکي که

رازهايي است در آن از بدن پاکي که...

رازهايي که ... چه سر بسته و پنهان و بديع!

اسم اين خاک بقيع است، بقيع است، بقيع

يادي از دختر پيغمبر و ميخ و پهلو

چه گذشته است ميان در و ميخ و پهلو!

بغض اينجاست که بر عمق گلو مي غلتد

اشک اينجاست که از چشم فرو مي غلتد

حج سراسر همه يادآوري از تاريخ است

مرحله مرحله اش باوري از تاريخ است

اين بنايي است که بي نقص ترين تقويم است

سند محکمي از آدم و ابراهيم است

اين بنايي است که گفته است به نجاشي ها

حاصلي نيست شما را ز فروپاشي ها

اين بنايي است که بيرون زده عشق از قِبَلش

کربلا و نجف و شام و دمشق از قِبَلش

اين نه ازآجروسنگ است ونه ازکاهگل است

خشت خشتش همگي حاصل اشک استودل است

چه شکوهي است در اين پيچ و خم اسليمي

هر که باشي چو به اينجا برسي تسليمي

کاروان رفته و حالا زسفر مي آيد

بوي اسفند و گل و عطر و شکر مي آيد

شعر در وضع چنين منظره اي مي ماند

کاروان مي رسد و چاوش خوان مي خواند:

بارالها! نشود لال به هنگام ممات

هر زباني که فرستد به محمد صلوات

سروده :مرتضی آخرتی

آستانه او

 

پر است خلوتم از ياد عاشقانه او *** گرفته باز دل کوچکم بهانه او

نسيم رهگذر اين بار هم نياورده *** به دست قاصدکي نامه يا نشانه او

مسافران همه رفتند و باز جا ماندم *** کدام جاده مرا مي برد به خانه او

در اشتياق زيارت به خواب مي بينم *** کبوترانه نشستم بر آستانه او

منو دوبال شکسته، من و دودست نياز *** چگونه پر بکشم سمت آشيانه او؟

غروب ابري پاييز مي چکد در من *** پرم ز هق هق باران کجاست شانه او؟

سروده : انسیه موسویان

کنار پنجره فولاد



كبوتران حرم تا شتاب مي گيرند

تمام ثانيه ها التهاب مي گيرند

و زير سايه دستان آسماني تو

رواق هاي حرم آفتاب مي گيرند

كبوترانه تو را درك مي كند خورشيد

و كاسه ها همگي از تو آب مي گيرند

تمام آينه ها محو مي شود در تو

دخيل هاي ضريح ات جواب مي گيرند

نگاه سبز تو را زائران مأنوست

ميان چشمه اي از اشك، قاب مي گيرند

درست پشت همين در، نگاه هاي غريب

تو را براي غم خود خطاب مي گيرند

كنار پنجره فولاد، شاعران نگاه

صله براي غزل اشك ناب مي گيرند

امیر اکبر زاده

تسبیح باران

خراسان در خراسان نور در جان تو ميچرخد

ببين خورشيد در مشرق به فرمان تو ميچرخد

خراسان مُهر دريا ميشود با گامهاي تو

به دست ابرها تسبيح باران تو ميچرخد

اگر شوق وصالت نيست در آيينهها، دارها

چرا آيينه در آيينه ايوان تو ميچرخد؟

به سقاخانهات زيباست رقص كاسههاي نور

در اين پيمانه آن پيمانه، پيمان تو ميچرخد

بيابان در بيابان گرگ شد، هر كوه صيادي

چقدر آهوي زخمي در شبستان تو ميچرخد


عليرضا قزوه

قمریای معلول

میلاد با سعادت مولای عشق و صفا،سلطان اباالحسن الرضا (ع) علیه آلاف التحیه والثنا خجسته باد

****************************************************

واسه لحظه پريدن زمينا هوا ندارن
چرا ضامناي آهو نظري به ما ندارن
آقا گندم نگاتونو بپاشين توي ايوون
آخه خيلي وقته چشما خبر از شما ندارن
اومديم تو قصه هاتون ديگه آسموني باشيم
دلامون يه حالي داره كه فرشته ها ندارن
يه نفر نشوني داده تو رو واسه رسيدن
ته خط رسيده هامون آقا آشنا ندارن
تو بيا كنار اون ها اگه قمرياي معلول
روي صندلي غربت دل و دست و پا ندارن
اينا بخشي از زمينن كه شروع آسمونه
نگين انتهاي خطن؛ اينا انتها ندارن
حالا كه براي خوندن همه كفترا غريبن
غزلي به غير هوهوي رضا رضا ندارن
مث واژه رسيدن واسه ماجراي سيبي
نظري به حال ما كن نرسيده ها ندارن

سروده: رزیتا نعمتی

هشت سال ...

ما به عشق مبتلا شدیم، هشت سال
ما ز طعم تن رها شدیم هشت سال
بعدِ هشت قرن انزوا درون شعر
قهرمان قصه ها شدیم، هشت سال
از مسیر خاک ریز تا مقرّ مرگ
دسته دسته جابه جا شدیم هشت سال
قطره قطره، واحه واحه در کویر تن
رودخانه خدا شدیم، هشت سال
هشت سال عاشقانه بود هرچه بود
رو گرفت و رونما شدیم، هشت سال
مرده بود زندگی در آرزوی ما
پیش مرگِ زنده ها شدیم، هشت سال
این ترانه نیست، قصه نیست، شعر نیست:
ما به عشق مبتلا شدیم، هشت سال

سروده : امید مهدی نژاد

 

بانوی نور


بانوي نور! جان دو عالم فداي تو

خورشيد، چشمه اي ست ز آب بقاي تو

از مشهد شهود به بيت تو آمديم

يعني كه: هست اذن رضا در رضاي تو

معصومه زماني و محبوب عالمي

دل هاي آشنا به خدا، آشناي تو

منظومه اي ز گردش سياره است و دل

فوج كبوتران دعا در سراي تو

خورشيد و ماه، در حرمت معتكف شوند

يعني كه: هست عالم امكان، گداي تو

هر خسته دل به نزد حكيمي رود؛ ولي

ما روي آوريم به دارالشّفاي تو

سروده روزبه فروتن پی

یا فاطمه اشفعی لنا ...

شهر مدينه چشم به راه تو بود و چشم هاي جهانيان نيز؛

چشم به راه نوزادي از دودمان پاكزاد عصمت و طهارت.

خانه امام موسي كاظم(ع) آبستن حادثه اي شگفت بود و «نجمه» ـ همسر امام ـ در شمارش لحظه ها بي تاب.

شور وعشق بود كه در فضا موج مي زد.

خورشيد مدينه آن روز مستقيم تر مي تابيد و گرم تر از هميشه به خانه امام مي نگريست و مي دانست كه امروز خورشيدي سر بر مي آورد كه هر چه خورشيد بايد از شعاع نوراني آفتاب جمالش، رخ بپوشاند.

اوّل ذي قعده سال 173 هجري قمري بود كه فاطمه معصومه(س) بر شاخسار بوستان شكوفان احمدي شكفت و جهان در طراوت وجودش و نامش، نَفَس تازه كرد و خجستگي را براي شيفتگانش به ارمغان آورد.

«سلام بر تو اي از سلاله رسول خدا

سلام بر تو اي ميوه دل زهرا و خديجه كبرا

سلام بر تو اي دختر عليِّ مرتضي

اي فرزند حسن مجتبي و اي فرزند حسين

و سلام بر تو اي دختر موسي بن جعفر...»

و اين همه كلمات روشن زمزمه من است وقتي به زيارت تو مي آيم.

وقتي به زيارت تو مي آيم، مشتاق و بيقرار ديدار توأم كه ديدار تو غبار روبي دل است و نشاط جان.

اي بانوي كرامت!

زير رواق روشن حَرَم تو پناه مي گيرم و دل را به ضريح تو دخيل مي بندم تا كبوتري شوم و در طواف گنبد طلايي ات جان بگيرم.

اي فاطمه معصومه(س)! آمدي و اذان عشق بر گوش جهان طنين افكند؛

آمدي و باران رحمت باريدن گرفت؛

آمدي تا گرماي خورشيد معرفت خويش را بر دل هاي مؤمنان بتاباني.

و ما دوستداران تو و دوستداران خاندان تو امروز مي گوييم: «يا فاطمةُ اِشْفِعي لنا في الجَّنة!».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

برگرفته از: irc.ir

صادق آل محمد (ص)

بنال اي دل كه شور غم به پا شد

مدينه سر به سر ماتم سرا شد

ز طوفان حوادث، كشتي علم

در امواج بلا بي ناخدا شد

امام صادق از بيداد منصور

شهيد مكتب دين خدا شد

صادق آل محمد(ع) بود و تبلور عبوديّت.

سي و چهار سال امامت و رهبري جامعه اسلامي را به عهده داشت. سي و چهار سالي كه از درخشان ترين دوره هاي تاريخ اسلام بود؛ چرا كه ايشان به تأسيس نهضت عظيم فكري و علمي پرداخت و با تربيت هزاران شاگرد به ترويج علوم الهي و احكام آسماني اسلام همّت گمارد و تا هنوز و هميشه تشنگان وادي معرفت از جامِ طهور آن امام، جرعه جرعه مي نوشند.

چهار هزار بيان و زبان، عطر علوم او را منتشر مي كردند و چهار هزار قلم، حكمت و انديشه اش را مي نوشت، تا آن ميراث آسماني براي بشر كنوني بماند و تا انسان در سايه آن به كمال رهنمون شود.

امام صادق(ع) در 25 شوّال سال 148 هجري به دستور منصور دوانيقي به زَهر جفا مسموم شد و در مدينه، مظلومانه به شهادت رسيد.

شهادت خورشيد هميشه تابان بقيع را به پيروان حضرتش تسليت و تعزيت مي گوييم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

نوشته: مجتبی تونه ای